چهارشنبه 21 آوریل 10 | 16:58

آوینی بعد از قبول قطعنامه چه ‌گفت؟

مرتضی در آن کلاس‌ها از فلسفه و عرفان می‌گفت؛ از تکنیک سینما می‌گفت. از جنگ، از سخنان امام و از انقلاب می‌گفت. از اینکه چرا شما آمده‌اید فیلمساز شوید؟ و اینکه چرا باید فیلمساز شویم می‌گفت و از اینکه چه نوع فیلمسازی باید شوید. جالب این که “تکنیک ” هم درس می‌داد. قشنگ یادم هست که عکس می‌آورد سر کلاس و توازن و تقارن را درس می‌داد. یک بار عکسی سر کلاس آورد که در آن یک شیر آب بود و یک قوی کنارش ایستاده بود. گفت: ” بچه‌ها ببینید!


رضا برجی عكاس و مستند ساز جنگی متولد 1343 با سابقه 23 سال كار حرف‌ها و تجربه‌ حضور در 14 جنگ بزرگ دنیا مسلما در پی چیزی فراتر از به تصویر كشیدن یك زد و خورد صرف در میدان های جنگ است. البته كه او با بند آیین و مرامی است كه شهادت و از خود گذشتگی را تبلیغ می‌كند. این همه را از سال‌های ابتدایی دهه فجر آموخته، از همان زمان كه عكاسی را در لشگر 10 سید الشهدا در سال 1362 آغاز كرد. دو سال بعد از آن مجذوب تصویر برداری شد و در دوره‌هایی كه سپاه برای آموزش تصویر برداری در جبهه گذاشت شركت كرد و خیلی زود وارد گروه روایت فتح شد و تجربه همكاری با شهید سید مرتضی آوینی را به كارنامه‌اش افزود: در این دوره كار با دوربین روی دست را به خوبی فرار گرفت. در این راه تا آنجا پیش رفت كه در فاو برای اولین بار شیمیایی شد و در جریان بمباران شیمیایی جلبچه برای نجات جان دختر بچه‌ای زخم‌هایی بیشتر به جان خرید. بعد از پایان جنگ، با وجود حال جسمی نامساعد، این شور و شوق افتاده به جان رهایش نكرد و در هر نقطه از دنیا كه منازع هایی رخ می داد حضور داشت تا جنگ را آن گونه ذهن و مرام و آیین‌اش به او تكلیف می‌كرد تصویر كند. حال این منازعه می‌خواست در افغانستان باشد یا در آذربایجان و ارمنستان كشمیر، چچن، بوسنی، كوزوو، عراق، سومالی، لبنان یا هر جای دیگر، برای برجی فرقی نمی‌كرد. او با دوربینش حضور داشت تا رویایش از جنگ را مصور كند.


نحوه آشنایی تان با شهید سید مرتضی آوینی چگونه بود؟

-در آشنایی من با مرتضی ماجرای عجیبی اتفاق افتاده. اواخر سال 65 مطلع شدم كه روایت فتح نیرو می‌گیرد.ما هم رفتیم اسم نوشتیم و مدارك‌مان را دادیم . حدود دو هفته بعد جواب آمد كه شما واجد شرایط اولیه هستید و برای مصاحبه بیاید.

قبل از این جریان حدود یكسال در تبلیغات لشكر10 سید الشهداء (ع) حضور داشتیم و در این مدت هم بخصوص در عملیات والفجر هشت عكاسی می‌كردم و با این گونه فضاها آشنا بودم.

روز اولی كه به دفتر روایت فتح رفتم یكی بچه های آنجا با من مصاحبه ای كرد و در پایان‌گفت: “ببخشید، شما نمی‌توانید در اینجا مشغول به كار شوید، یعنی واجد شرایط نیستند”.

خاطرتان هست این فرد چه كسی بود؟

چون هنوز آن فرد در قید حیات است نمی‌خواهم اسمش را ببرم. روز بعد دو مرتبه رفتم آنجا و دیدم یك آقای عینكی پشت میز موویلا نشسته است. رفتم داخل اتاق و سلامش كردم. تعارفم كرد و در كنارش نشستم، یك دفترچه40 برگ روی میزش بود. دفتر را برداشت ورق زد و گفت: ” بارك الله ، بارك الله، خیلی خوبه ” بعد گفت: “باشه با شما قرار داد می‌بندم “. گفتم: ” برادر مثل اینكه یك مشكلی هست. من دیروز آمدم اتاق بغلی و یك نفر با ما مصاحبه كرد و بهم گفت: شما ردی.

نگاهی به من كرد و گفت: ” ای “، چرا شما این را از اول به من نگفتی؟ جواب دادم: چون نمی‌دانستم همكارتان اشتباه كرده است، من به روایت فتح علاقه دارم و دوست دارم كه با شما كار كنم.

گفت: “خب باشد، انشاالله خودم درستش می‌كنم و به شما خبر می‌دهیم. ” بعد از 15-10 روز خبر دادند كه بیایید برای آموزش. اوایل سال 66 وارد روایت فتح شدم و حدود یك ماه برای كار در قسمت “تلویزیونی جهاد ” به ما آموزش دادند، شب‌ها هم همان جا می‌ماندیم. حدود 30-20 نفر بودیم.

نام شهید آوینی را تا پیش از این شنیده بودید؟

-نه، اصلا .

در این كلاس‌ها چه كسانی تدریس می كردند؟

كلاس‌ها عموما دست خود مرتضی بود. یعنی مرتضی “مبانی تصویر “و “فیلم سازی ” تدریس می كرد. آقای مصطفی دالایی “فیلمبرداری ” و فكر می‌كنم آقای صمدی هم “صدا برداری ” تدریس می‌كرد.

مبانی تصویر برداری یك مطلب “تاپی ” بود كه اگر الان جزوه شود چیزی خوبی از آب در می‌آید، انشاء الله یك روزی این كار را می‌كنم. در طول همان یك ماه؛ مرتضی می‌خواست ما را آماده فیلمسازی كند.

من فكر می‌كنم كلاس های مستند سازی شهید آوینی باید كلاس های دیگر فرقی داشته باشد.

-من نمی خواستم وارد جزئیات بشوم ولی خوب شما مجبور كردیدكه بگوییم. درون خود مرتضی، “جمعی ” بود كه فلسفه اسلامی را خوب می‌دانست. ” ابن عربی ” را خوب درك می‌كرد. گاهی وقت‌ها به گونه ای حرف می‌زد كه دیگران فكر می‌كردند كه او شاگرد ابن عربی است.

فلسفه غرب را كامل می دانست و به سینمای غرب و حتی سینمای قبل از انقلاب و بعد از انقلاب كاملا مسلط بود. در این راه به معجونی رسیده بود كه اسمش را گذاشته بود “مستند اشراق “.

واژه مستند اشراق را در همان كلاس ها به كار می‌برد؟

نه، بعدها در مجله سوره اینها را عنوان می‌كرد. مرتضی در آن كلاس‌ها از فلسفه و عرفان می‌گفت؛ از تكنیك سینما می‌گفت. از جنگ، از سخنان امام و از انقلاب می‌گفت. از اینكه چرا شما آمده‌اید فیلمساز شوید؟ و اینكه چرا باید فیلمساز شویم می‌گفت و از اینكه چه نوع فیلمسازی باید شوید.

جالب این كه “تكنیك ” هم درس می‌داد. قشنگ یادم هست كه عكس می‌آورد سر كلاس و توازن و تقارن را درس می‌داد.

یك بار عكسی سر كلاس آورد كه در آن یك شیر آب بود و یك قوی كنارش ایستاده بود. گفت: ” بچه‌ها ببینید! عكاس، شیر آب و این قو را دركنارش دیده است . ببینید چقدر شبیه یكدیگرند. این شباهت را عكاس دیده است و همان موقع عكس گرفته است “.

مثال آن زین دوچرخه و شاخ بز پیكاسو را زد كه یكی آن نقاشی را، زین دوچرخه می دید و دیگری شاخ بز. و می‌گفت شما به عنوان یك مستند ساز در جنگ باید به دنبال چه چیزی باشیم و چه نگاهی داشته باشیم. تكنیك فیلمبرداری و مستند سازی را باید بیاموزیم و مرتضی بر تكنیك تسلط داشت. چون می‌گفت: ” شما باید تكنیك را بیاموزید و دوربین باید آن قدر روی دوش شما باشد تا به چشم شما تبدیل شود، بشود جزئی از بدن شما. وقتی دوربین شد جزئی از بدن شما، دیگر شما دنیا را از دریچه این لنز می‌بینید ” و بعد می‌گفت: “به جز این موارد مطلب دیگری هم هست و آن اینكه بدون ” وضو‌ ” نباید دست به دوربین بزنید.

مثلا می‌گفت: ” انسان ذاكر به ذات و ذاكر به لسان است. یعنی سلول‌های دست، پا و بدنش در ذات دارند خدا را تسبیح می‌كنند و انسان تنها موجودی است كه به لسان هم ذكر می‌گوید “. و مثال می‌زد كه فلان آیت الله در اصفهان وقتی برای “نماز شب ” بلند می شد، می دید كه آجر‌های خانه‌اش ذكر “سبوح قدوس ” می‌گویند. پس بنابراین دوربین شما هم دارد ذكر می‌گوید.

آنجا كه مولا علی (ع) می‌فرمایند: من به راه‌های آسمان، بهتر از راه‌های زمین آشنا هستم. این است كه شیاطین از یك آسمان به آسمان دیگر می‌رفتند و این رفتن یك راهی دارد و اینكه می‌گویند مثلا امشب در آسمان بارش شهاب‌ها را خواهید دید. خداوند می‌فرماید كه شیاطین و اجنه را با ثاقب می‌زنم. این یكی از مسیر‌های یك آسمان به آسمان دیگر است و این تفسیر عرفانی مرتضی بود.

پس واقعا راهی وجود دارد و این طور نبوده است كه “مولا ” یك تعبیر سمبلیك به كار برده باشند. برای رفتن از آسمانی به آسمان بالاتر راهی وجود دارد. و مرتضی می‌گفت: به همین صورت دعاهایی كه می‌كنیم یك جوری بالا می‌روند. حالا من نمی‌دانم مرتضی این مطالب را از كجا و چگونه آورده بود. او می‌گفت: این دفتر این زمین، این دیوار و همه چیز در ذات خودش مشغول ” ذكر ” خواست و دوربین شما هم ذكر می‌گوید.

به ما می گفت: ” شما در ذات، در حال ذكر هستی، و در لسان هم ذكر می‌گویی. وقتی كه وضو می‌گیری این ذكر بدون دردسر راهی آسمان می‌شود. ” یعنی زمانی كه وضو می‌گیری هم ” اذكارت “بالا می‌رود اما وقتی‌كه وضو نداری تنها چند تا از آنها بالا می‌رود. این مطلب را هم طوری مثال می‌زد كه ما بفهمیم.

یك بار قبل از این كلاس ها ا جمعی از دوستان به محضراستاد ” محمد تقی جعفری ” رفته بودیم. استاد می‌خواست مثالی بزند درباره مولانا و هر طور كه سعی‌كرد تا این مثال را عنوان كند، نشد. بعد زیر لب گفت: ” آخر چكار كنم شما كه نمی‌فهمید “. یعنی هر كاری می‌كرد ما موضوع را بفهمیم،‌ نمی شد. و مرتضی می‌خواست ما را “شیرفهم ” كند.

این كلاس فیلم سازی مرتضی است. شاید بعضی‌ها متوجه نشوند كه من دارم چه می‌گویم و شاید برخی از استادهای دانشگاه‌ مرا مسخره كنند و نفهمند كه چه می‌گویم.

مثلا درباره نوشته‌هایش می‌گفت كه من بعد از نماز شب، رو به قبله می‌نشینیم و می‌نویسم. حتی اصلا سر سفره هم سعی می‌كرد رو به قبله بنشیند. او ثابت كرد كه این مسیر رو به قبله انرژی خاصی را به آدم می‌دهد. مرتضی می‌گفت: دوربین تو و خودتو، ذكر می‌گویید. بنابراین دیگر بدون وضو نباید دست به دوربین بزنی. چون این دوربین شیء مقدسی است و می‌گفت: ” ولله من بدون وضو تا به حال دست به میز موویلا و به قلمم نزده‌ام “.

یك روز می‌خواست مرا تا جایی با ماشین ببرد. یك دفعه یادش آمد كه قلم و عینكش را در دفتر روایت فتح جا گذاشته است. دیدم رفت وضو گرفت و بعد آن قلم را از روی میز برداشت. به او گفتم: آقا مرتضی مگر می‌خواهی نماز بخوانی كه وضو می گیری؟ گفت: نه، ترسیدم بدون وضو دستم به میز موویلا بخورد.

توی ماشین كه می‌نشست می‌گفت با اتومبیلش صحبت می كرد: ” سلام، چطوری؟ امروز حالت خوب است، اذیتم نكنی‌ها ” و جالب اینكه در مدت 6-7 سالی كه ماشین داشت، تنها یك دفعه پنچر شد، كه زنگ زد به بچه‌های دفتر و گفت : بچه ها بیاید، ماشین من پنچره شده است. یعنی حتی نحوه پنچرگیری را هم نمی دانست. نه اینكه تنبل باشد، اصلا هیچ وقت ماشینش پنچر نشده بود.

موضوع “شهادت آب ” كه توسط یك دانشمند ژاپنی مطرح شده است با این توضیح كه اگر برای یك قطره آب نام ” خدا ” را ببری، وقتی یخ بزند بلورهای بسیار زیبایی تشكیل می‌دهد و اگر نام “شیطان ” را ببری بلورهای یخ، بسیار زشت خواهند شد.

سال‌ها پیش از این موضوع، مرتضی وقتی در ماشینش می‌نشست با آن حرف می‌زد. یعنی اینكه بالاخره این ماشین یك رطوبتی دارد و خشك، خشك كه نیست. بالاخره در آن آّب هست و اگر هم آب موجود در آن را بگیرند و بشود یك قطره. اگر به همان یك قطره حرف خوب بزنی، خوب عمل می‌كند.

او می‌گفت: “وقتی تو وضو گرفتی و دوربین تو هم ذكر گفت، دوربین كار خوب را به تو نشان می‌دهد “. یعنی بعد از اینكه تكنیك را آموختی و به آن مسلط شدی و آن مراحل را گذارنده باشی، دوربین هم كمكت می‌كند. خلاصه این درس‌های مرتضی بود. معجونی از همه چیز، از ستاره شناسی بگیر تا تكنیك سینما.

مرتضی به گونه ای صحبت می كرد كه همه متوجه حرف های او می شدند. شما تفسیر سوره حمد ” امام خمینی ” (ره) را بخوانید و با سخنرانی های ایشان مقایسه كنید. اگر این مطلب را جلوی كسی بگذارید، محال است بگوید هر دو این مطلب برای یك نفر است.

عامیانه حرف زدن خیلی سخت است، تا فلان شخص در فلان روستا متوجه كلام شود و یك نفر هم همان صحبت ها را در فلان شهر بفهمد. حرف های امام برای همه قابل فهم بود. این ” حكمت ” امام بود كه كار بزرگی را انجام می داد.

مرتضی از طرف دیگر ” عاشق ” بود و به امام و انقلاب عشق می‌ورزید. او می‌خواست این عاشقی را منتقل كند. می‌گفت: باید عاشق باشی. عشق به كارت، یعنی هنر را دوست داشته باشی و در كنار آن و تكمیل كننده آن ” عشق به ولایت ” است. عشق به انقلاب، به جنگ و امام است. بعد این مسئله كه اسمش را گذاشته ای ” هنر ” و سوار تكنیك هنر شدی و استاد شدی، تازه باید حجاب تكنیك را بدری و شروع به كار كنی.

الان برخی شعرا هستند كه یك بیت غزل نمی‌توانند بگویند اما كتاب شعر نو آنها چاپ شده است. خب به اینها كه نمی‌شود ” شاعر ” گفت. آن كسی كه شعر ” نو ” را ابداع كرد به نام “نیما یوشیج “، وقتی دید كه در قالب غزل، رباعی و قصیده نمی‌تواند حرف‌هایش را بزند. آمد این قالب شعر نو را ابداع كرد كه ابیات قافیه نداشته باشد. اما وزن داشته باشد.

مرتضی می‌گفت: وقتی سوار بر تكنیك شدی و همه آنچه لازمه این كار است آموختی، ‌می‌توانی به مرحله ای از حیات برسی. از این ساحت بگذری و به ساحت دیگری برسی و می‌توانی ساحت تكنیك را ترك كنی.

او سینما را “ساحت ” می‌دانست نه اینكه بگوید “ابزار ” است. الان عده‌ای می‌گویند با همین ابزاری كه غرب دارد علیه ما تبلیغات می‌كند، كار می‌كنیم. در صورتی كه مرتضی اصلا سینما را ابزار نمی‌دانست، او سینما را ساحت می‌دانست. می‌گفت: “این سینما در ساحت غرب به وجود آمده است “.

در همین ساحتی كه تكنیك را می‌آموختیم، عشق و ولایت را هم فرا می‌گرفتیم و در كنار آن عشق به انقلاب و جنگ بود.

دلیل تفاوت روایت فتح با دیگر مستندهای جنگی این بود كه مرتضی به دنبال صحنه‌های ” اكشن ” نبود. بهترین صحنه برای مستند ساز این است كه یك بسیجی، آرپی جی را روی دوشش بگذارد و یك تانك را هدف بگیرد و آن را منفجركند و همه بگویند چه صحنه‌ زیبایی. اما مرتضی می‌گفت: ” برای من آدم‌های این جنگ مهم هستند “.

در میان این افراد یكی بناست ، یكی بقال است، یكی دانشجوست و یكی نانوا. اما آن چه عاملی است كه اینها را كنار هم جمع كرده است؟ آن عشق است. اما عشق به چه چیزی، عشق به ولایت است و “ولایت شیعه ” است . شیعه “حسین ” (ع) و ” عاشورا ” است . عاشورا خون است و خون ریختن. بعد می‌‌گفت: ” همه چیز ما عاشوراست “. و آن جاست كه می‌شود “كل یوم عاشورا و كل ارض كربلا”.

و كسی كه این مفهوم را می‌گرفت، می‌شد مرتضی. آموختن این مطالب به امثال ما كه بسیجی بودیم راحت‌تر از آنهایی بود كه بسیجی نبودند.

برای اینكه ما از قبل این عشق به عاشورا را داشتیم، عشق به ولایت در وجودمان بود. ابا عبدالله (ع) در وجود ما بود. چرا مرتضی شیفته دوست من داود ابراهیمی شده بود؟ داود كه قبل از انقلاب جاهل بود. این خاطره را بارها تعریف كرده‌ام اما یك بار دیگر برای شما تعریفش می كنم.

یك روز داشتیم با داود از جایی بیرون می‌آمدیم كه او یك مرتبه زمین خورد و شروع كرد به گریه كردن. گفتم: داود چه شد؟ پیش خودم گفتم حتما یك زخمی، چیزی در دستش بوجود آمده كه این طوری گریه می‌كند. بلند شد و گوشه‌ای نشست؛ باران هم می‌آمد. دوباره گفتم:چی شد داود؟ به تركی گفت: عمو جون برایم بخوان، گفتم دعای كمیل، توسل، چی بخوانم.

گفت: روضه حضرت ابوالفضل(ع) را بخوان. گفتم: الان چه جای روضه ابوالفضل خواندن است. گفت: وقتی كه من افتادم زمین، دستهایم را گرفتم جلوی صورتم كه به زمین نخورد اما عباس وقتی كه زمین خورد، دست نداشت و با صورت افتاد روی زمین، تازه آن موقع فهمیدم حضرت عباس چه كشیده است.

مرتضی می‌گفت: ” ببین! این آدم دائم الذكر عاشورا است “. كدام یك از ما اینطوریم. خود من شاید صد دفعه سرم خورده است به جایی. كدام یك از ما وقتی ضربه‌ای به پهلو یا پیشانی مان خورده است به یاد حضرت عباس (ع) یا خانم زهرا (س) افتاده‌ایم، اما داود به یاد افتاد. چون “دائم العاشورا ” بود. نه اینكه دائم، ذكر عاشورا بگوید نه آنقدر در عاشورا ذوب بود كه هر حادثه‌ای برایش اتفاق می‌افتاد به یاد عاشورا می‌افتاد. ضربه‌ای به پهلویش می‌خورد می‌گفت: ” آه زهرا جان! تو چه كشیدی “. یك مقدار تشنه می‌شد، می‌گفت: “یا ابا عبد الله چطور آن تشنگی را تحمل كردی؟ “

مرتضی می‌گفت: باید در جنگ دنبال این باشید، این مسائل داود را به اینها رسانده است. نه آن ” تق و توق ” جنگ. آن سر و صدای جنگ، در همه جنگ‌ ها می توان پیدا كرد.

من در 14 جنگ دنیا شركت كرده ام، در برخی‌هایشان چندین بار شركت كرده‌ام. 18-17 بار در جنگ افغانستان حضور داشته ام. اما چه چیزی جنگ ما را با بقیه جنگ‌ها متمایز می‌كرد؟ این عامل “آدم “‌هایش بود نه “ابزار “هایش.

این اسلحه كلاشینكف مثلا در دست سرباز “بوسنی ” یایی بود، اتفاقا دست ” صرب ” ها هم بود. اتفاقا هر دو آنها هم ساخت یك كارخانه بود و چه بسا اگر شماره سریالش را هم نگاه می‌كردی، تا شماره صدش دست سربازهای بوسنی یایی بود و از صد و یك به بعدش دست آن صرب ها.

اما چه چیزی در رزمندگان بوسنی وجود داشت كه آنها را از آن طرفی ها متمایز می‌كرد. مثلا این طرف اسمش “حسن” بود و آن طرف اسمش ” ویلی ویچ ” بود. اینها فقط به خاطر اینكه این طرف اسمش حسن بود و مسلمان و از مسلمانی هم هیچ چیزی نمی‌داند. آن طرف هم صرب‌ها فقط به خاطر اینكه او مسلمان است نمی‌خواستند جلویش را بگیرند.

در بوسنی اگر مردها را می‌گرفتند (چون زبانشان یكی بود)، اگر می‌فهمیدند كه مسلمان است، حتی اگر صرب هم بود سرش را می‌بریدند. مرتضی به من می‌گفت: ” در جنگ بوسنی هم كه می‌روی، باید به دنبال این قصه باشی ” و جنگی كه بعدها میان ما و تلویزیون پیش آمد به خاطر این قصه بود.

بعد از اتمام كلاس های فیلم سازی چه كردید؟

-بعد از اتمام كلاس‌ها، به عنوان دستیار كارگردان شروع به كار كردم. بعد از حدود یك سال به آقا مرتضی گفتم كه می‌خواهم فیلمبرداری كنم. اما قبل از طرح این موضوع با مرتضی ابتدا با یكی دیگر از مسئولان گروه صحبت كردم اما او در جواب گفت: اینجا افرادی هستند كه دو سال دستیار فیلمبردار هستند و هنوز مجوز فیلمبرداری ندارند. گفتم: شاید دلشان بخواهد 6 سال، دستیار فیلمبردار باشند. من الان دوربین می‌خواهم. كمتر از یك سال بود كه دستیار فیلمبردار شده بودم.آن مسئول گفت: هنوز یك سال هم نشده است.

رفتم پیش آقا مرتضی (آن موقع به ایشان آقا مرتضی می‌گفتیم، بعدا شد حاج مرتضی). به ایشان گفتم: من دوربین می‌خواهم. گفت: با فلانی صحبت كرده‌ای. گفتم: بله، .ایشان گفت اینجا بعضی‌ها 3-2 سال است كه كار می‌كنند و هنوز دوربین به آنها نداده‌ایم. ولی من دوربین می‌خواهم كه فیلم بگیرم.

آقا مرتضی‌گفت: شاید بشود كاری برایت كرد اما شرط دارد. گفتم: چه شرطی؟ گفت: هفته درخت كاری نزدیك است، ابتدا باید بروی و با این موضوع فیلم بگیری. در ضمن باید 6 تا یك ربع فیلم بگیری. گفتم: آقا مرتضی یعنی چی؟ من فیلمبردار جنگم، این كه شما می خواهید كار یكسری دیگر از بچه‌ها است.

چون در روایت فتح بچه ها به دو گروه تقسیم شده بودند. یك گروه از كارهای “جهاد ” فیلم می‌گرفتند و یك گروه هم از “جنگ “. مرتضی گفت: بالاخره راهش همین است، الان نیرو كم داریم و باید بروی از درخت كاری فیلم بگیری.

خلاصه ما دوربین را برداشتیم و رفتیم از جنگل، گل و بلبل فیلم گرفتیم. كاست ها را تحویل لابراتوار دادم. در آنجا یك دوستی داشتیم به نام حاج ” حسن نثاری ” كه به شوخی به او حاج ” حسن نگاتیو ” می‌گفتیم. نخستین كسی كه فیلمبردار می‌شد و نامش روی كاست فیلم ها نوشته می‌شد، حسن به او می‌گفت كه خب باید شیرینی بدهی. و طرف هم به بچه‌های لابراتوار شیرینی می‌داد.

از روزی كه فیلم تحویل لابراتوار شد تا روزی كه از لابراتوار بیرون آمد دلهره وحشتناكی داشتم. آن زمان هم این طور نبود، همان لحظه كه فیلم را تحویل لابراتوار می دادی می توانستی بگیری. فیلم كه گرفته می‌شد 4-5 روز بعدش جواب می‌دادند. خدا می‌داند كه در این 4-5 روز بر ما چه گذشت. با خودم تصمیم گرفته بودم كه اگر رفتم وحاج حسن گفت فیلم‌هایت خوب نشده، دیگر به روایت برنگردم. اما اگر گفت فیلم‌های خوب و عالی شده است كارم را ادامه می‌دهم. تصمیم خیلی جدی برای آن داشتم چون اینجا مشخص می‌شد كه من این كاره هستم یا نه .

اگر فیلم‌ها خراب از كار درمی‌آمد دیگر تا چند سال كسی ما را تحویل نمی‌گرفت. وقتی پیش حاج حسن رفتم، از او پرسیدم: حاجی فیلم‌ها چه طور است؟ او سرش را تكان دادو گفت: وای وای، این فیلم‌ها چیست؟ هُری دلم ریخت، مثل اینكه دنیا را توی سرم كوبیدند. آمدم برگردم و بروم كه یك دفعه حاج حسن گفت: كجا؟ بیا ببینم، چی‌گرفتی پسر. چقدر فیلم ها عالی بود، چقدر خوب بود.

فیلم‌ها عالی درآمده بود جوری كه دوتا از قسمت‌های این فیلم را دو نفر از بچه‌هایی كه می‌خواستند لیسانس بگیرند به عنوان كار عملی به دانشگاه بردند. اما این حالت خیلی دوام نیاورد

چه چیزی دوام نیاورد؟

-كار فیلمبرداری. چون دوربین‌های ویدئو وارد شده بود و ما بعضا با ویدئو كار می‌كردیم و اینها را به فیلم 16 میلی‌متری تبدیل می‌كردیم. بعدها آقا مصطفی دالایی یك چیزی ابداع كرده بود كه دوربین را می‌گذاشت روی مونیتورینگ میز موویلا و دوباره فیلم می‌گرفت اما اغلب فیلم‌ها را به لابراتوار می‌دادیم و خودشان به 16 تبدیل می‌كردند. من چند دفعه فیلمبرداری كردم ولی بعد كه دوربین‌های ویدئویی آمد، چون چند باری به كردستان عراق سفر كرده بودم و آنجا 8 میلی‌متری كار كردم و بعدش دیگر با ویدئو كار می‌كردم.

بعدا مرتضی فیلم‌ها را می‌دید و می‌گفت كه مثلا این قسمت‌ها را باید اینطوری می‌كردی و تنها بعضی از قسمت‌هایش مونتاژ می شود. بعضی وقت‌ها هم یك ساعت از جنگ فیلم می‌گرفتیم و مرتضی می‌گفت كه همه یك ساعت مونتاژ شود. دیگر كار به آخرهای جنگ خورد و من درست یك هفته بعد از قبولی قطعنامه راهی افغانستان شدم.

شهید آوینی پیشنهاد سفر را داد یا تشخیص خودتان بود؟

-راستش هم مرتضی و هم خودم و هم یك بنده خدای دیگری. قبلش با همین بنده خدا در كردستان عراق با هم بودیم. آنجا صحبتی پیش آمد كه اگر بتوانیم یك اكیپی بشویم و برویم به افغانستان . با آقا مرتضی موضوع را مطرح كردیم. ایشان گفت: خیلی خوب است . مرتض معتقد بود آنچه كه در كشورهای دیگر اتفاق می افتد دنباله تفكر انقلاب اسلامی و شیعه است. و به ما می گفت روی این موضوع كار كنید كه جهاد شیعیان در مبارزه با روس‌ها را نشان دهیم.

بعد از قبول قطعنامه شهید آوینی چه می‌گفت؟ درباره این موضوع صحبتی پیش آمد

مرتضی خیلی به هم ریخته بود. او با قصه كاملا “تكلیفی ” برخورد ‌كرد. گرچه اصلا تحملش را نداشت و زار، زار گریه می‌كرد. یادم نمی‌رود كه در یك نماز جماعتی كه مرتضی جلو ایستاد و 15-16 نفری بودیم كه پشت سرش ایستاده بودیم. مرتضی وقتی به سجده رفت صدای هق- هق گریه‌اش بلند شد و بعد یكی یكی صدای گریه بچه‌ها بالا رفت و شاید حدود 20-25 دقیقه بچه‌ها در سجده گریه كردند و ضجه زدند . كسی هم از كسی سوال نمی‌كرد كه چرا گریه می‌كنید؟

برای فوت امام (ره) هم همین ماجرا بود. اما مرتضی همیشه می‌گفت بچه‌ها شما باید به تكلیفتان عمل كنید. نمی‌گویم گریه نكنید اما باید به تكلیف عمل كنید.

الان اگر فیلمی كه پیرامون فوت حضرت امام را ببینید در آنجا از خانمی می‌پرسد: مادر چرا اینجا آمده‌ای؟ و او می‌گوید كه مگر نمی‌دانی “خانه خراب ” شده‌ایم. بعد پیرزن شروع به گریه كردن می‌كند و فیلمبردار هم در پشت دوربین گریه می كند. این را می توان از تكان‌های دوربین فهمید. مرتضی می‌گفت: این صحنه ها بگذارید رد فیلم باقی بماند و كار راادامه دهید. چون خودش گفته بود كه دوربین جزئی از بدن فیلمبردار است و نمی شود مه جزئی از بدن را از آن جدا كرد.

از افغانستان كه برگشتید دیگر ساخت برنامه روایت فتح قطع شده بود و برنامه‌ای نبود؟

-یكسری فیلم‌هایی بود كه از قبل مانده بود و باید مونتاژ می‌شد تا پخش شود. عملیات مرصاد هم كه پیش آمد ،من اصلا ایران نبودم . بچه‌ها یك مجموعه هم از عملیات مرصاد ساخته بودند. بعد از حدود 7 ماه كه آمدم، دیگر بچه‌ها بالانس شده بودند و حالت‌ها بهتر شده بود.
در این میان یك سفر 45 روزه هم با آقا مرتضی به پاكستان رفتیم و او مستندی ساخت به نام ” نسیم حیات “.

این فیلم‌ پخش هم نشد.

-پخش نشد و چندین نفر قرار شد رویش كار كنند اما نتیجه نداد.

چرا پخش نشد؟

-برای اینكه قرار بود دو سفر دیگر انجام شود و بعد مرتضی فیلم‌ها را مونتاژ كنند. یك سفرش انجام شد، سفر دیگر را گفتند كه شش ماه دیگر، یك سال دیگر، دو سال دیگر و دائم سفر را عقب انداختند و وقتی هم كه موافقت كردند دیگر مرتضی نبود كه برود و فیلم بگیرد.

چون مرتضی خودش سر صحنه فیلمبرداری نسیم حیات بود و می‌گفت كه باید چه كار كنیم. بعد از شهادت آقا مرتضی یكی از بچه‌ها آمد با اكیپی كه با او رفته بودند، مصاحبه كردند و یك سری از فیلم‌ها را نمایش داد.

چرا در سفر به بوسنی شهید آوینی همراه دیگران نیامد؟

آن موقع مرتضی دیگر مجله سوره و واحد تلویزیونی حوزه هنری بود و فقط می توانست ما را ساپورت ‌كند. با آقای همایونفر هماهنگ می‌كرد كه ما به بوسنی برویم.

بنده، نادر طالب‌زاده و محمد صدری به همراه هیئت سیاسی ایران كه ریاست آن با آقای جنتی بود به كشور بوسنی رفتیم . برای اولین بار بود كه من فقط به عنوان عكاس همراه گروه می‌رفتیم. یعنی تنها سفری كه فقط به عنوان عكاس می‌رفتیم این سفر بود. در سفرهای دیگر فیلمبردار، تهیه‌كننده یا كارگردان بودم.

گفتگو از حسین جودوی

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.