اردو، اردو کلمه جالبی است. اردو رفتن، معنای خاصی دارد که آن را از سفر و گردش و تور متمایز می کند. اردو ها معمولآ برای قشر جوان برگزار می شوند برای دانش آموزها برای دانشجوها. جنبه پرورشی دارند قرار است در اردوها تاثیراتی بر شرکت کنندگان گذارده شود. فضاهایی که به نام اردوگاه نامگذاری می شوند غالبآ فضایی بسته و کنترل شده هستند برای مقاصد فرهنگی و پرورشی خاص. در اردوگاه ها قوانین انضباط بخشی اعمال می شود که برای چند روز افراد حاضر در اردوگاه یک زندگی ایده آل و ایزوله را تجربه کنند. اما همه اردوها درون اردوگاه ها نیست.
اردوهای راهیان نور و اردوهای جهاد سازندگی دو شکل از اردوهایی هستند که در ایامی خاص (غالبآ ایام نوروز و یا تابستان) برگزار می شوند. چند روز قبل از نوروز کاروان های زیادی را در راه آهن و فرودگاه مهر آباد می توان دید که عازم مناطق جنگی و یا مناطق محروم و روستایی کشور اند. بازدید از مناطق جنگی و شنیدن شرح حال و خاطرات شهدا و رزمندگان تاثیرات فراوانی دارد گرچه مخالفین نظام و انقلاب اینگونه کارها را استفاده ابزاری از شهدا تلقی می کنند و من البته هیچ وقت نفهمیدم که استفاده ابزاری از شهدا یعنی چه؟ آیا رفتن به قبرستان و یادآوری مرگ نیز استفاده ابزاری از مرگ است؟ مگر ابزاری بهتر از یاد شهید و شهادت هم وجود دارد برای فرار از غفلت دنیا زدگی. شهدا همه چیزشان به درد می خورد هم جسم شان هم روحشان و هم تکه های باقیمانده استخوان شان. اما رفتن به اردو تداعی گر مفهوم دیگری نیز هست. رفتن، اقامت موقت و بازگشت یادآور سرگذشت انسان است که می آید، خیمه می زند و دوباره باز می گردد. تصور دنیا به مثابه یک اردوگاه بزرگ یا یک تبعیدگاه بزرگ.
چند سال قبل اکبر گنجی را به بشاگرد تبعید کرده بودند و اهالی بشاگرد مخالفت کرده بودند و راهش نداده بودند. بشاگرد یا به قول محلی ها ( بشکرد) برای ما شبیه یک تبعیدگاه است. منطقه ای با آب و هوای تند و پر از پستی بلندی و صعب العبور. حال تصور کن عده ای از دانشجویان کارشناسی و ارشد و دکتری که حائز مقام های علمی بالا هستند و هرکدامشان اختراعی ثبت کرده اند و نام نخبه را یدک می کشند را به این تبعید گاه ببری و زیر آفتاب بیل و فرغون دست شان بدهی.
من اردوی جهادی را در زمینه کار فرهنگی ، الگویی موفق تر از اردوهای راهیان نور می دانم. در اردوی جهادی، افراد منفعل نیستند و تنها نظاره نمی کنند بلکه فعالانه وارد میدان می شوند. همه سعی ما نیز این بود که دانشجویان نخبه ای که امسال برای اولین بار در این اردو شرکت می کنند با محیط اطراف خود وارد تعامل و بده بستان شوند و فکر می کنیم در رسیدن به این هدف موفق بودیم. صبح تا ظهر با کارگرهای محلی کار می کردیم و هنگام چاشت که می شد دور هم کلمپه ( یک نوع شیرینی خرمایی) و چایی یا شربت آبلیمو می خوردیم. کارگرهای محلی چند باری برایمان آواز محلی خواندند. غمگین می خوانند شبیه دشتی و کمی الحان شان به آهنگ های بلوچی پاکستانی شبیه است.
بعد از ظهرها هم برای دانش آموزان روستا کلاس های درسی و تقویتی و رفع اشکال برقرار بود. یکی از اهالی بشاگرد در روستای اهون می گفت که خاک بشاگرد گیراست. شاید به همین دلیل است که مردم با همه سختی ها این منطقه را ترک نمی کنند و شاید به همین دلیل است که من هر سال قبل از نوروز که می شود خود به خود کوله پشتی ام را می بندم که راهی بشاگرد شوم.
اردوی جهادی را نمی توان صرفآ به جنبه های عمرانی و محرومیت زدایانه و خیر خواهانه آن فروکاست. ایام عید همه شهرهای ایران میهمان نوروزی دارد. همینکه روستاهای دور افتاده نیز احساس کنند کسی برای گذران نوروز به روستایشان آمده و آنها را به عنوان جایی از ایران برای ایرانگردی انتخاب کرده برای دلگرم کردن شان کافی است. در طی ده روز کار عمرانی چندانی انجام نمی شود. ساخت نصفه نیمه ی یک کتابخانه کوچک و کشیدن دیوار یک مدرسه را نمی توان فعالیت عمرانی زیادی تلقی کرد. این ساخت و سازها تنها بهانه ای است برای این اتفاق فرهنگی تاثیر گذار. برای تاثیری که باید مستقیم احساس اش کرد. اگر در اردوی راهیان نور، مناطق جنگی را بازدید می کنیم ولی در اردوی جهادی به جنگ می رویم. آن لباس های گرد و خاکی که بچه ها صبح بعد از بیدار باش پنج و نیم صبح و دعای عهد و نرمش و صبحانه به تن می کنند، لباس کار نیست، لباس رزم است.
بعد از ظهرها بعد از ناهار و استراحت برنامه های دیگری برقرار بود. برای اهالی روستا فیلم خداحافظ رفیق پخش کردیم و برای کودکان شان مسابقه نقاشی گذاشتیم. حتی تیم فوتبال دادیم و تیم روستا را شکست دادیم اما در لحظه تحویل سال ما در برنامه شان شرکت کردیم. لحظه تحویل سال همه اهالی روستا در کنار مسجد تجمع می کنند و پس از شنیدن پیام نوروزی رهبری، یکی از اهالی روستا سخنرانی کرد و برایم جالب بود که این حاشیه نشین ها چقدر در جریان امور هستند و اینقدر نطق اش کوبنده بود که جایی وسط سخنرانی اش بلند گفتم تکبیـــر. 97% بشاگردیها به احمدی نژاد رای داده اند و حتی یکی از روستاهای دور افتاده و کپر نشین بشاگرد را به افتخار پیروزی احمدی نژاد، محمود آباد نام نهاده بودند. خلاصه پس از سخنرانی، همه اهالی از زیر طاقی که رویش قرآن گذاشته بودند رد می شدند و با هم روبوسی می کردند.
در اوایل بهار، پشه هایی در بشاگرد پیدا می شود که در زبان محلی به آنها پوری می گویند. پوری یعنی شبیه خاکستر. این پشه های ریز که معروف است به اینکه تنها یک نیش بالدار هستند دور سر و صورت تجمع می کنند و حتی داخل گوش می روند و به همین خاطر باید درون گوش را پنبه گذاشت یا با چفیه سر و صورت را پوشاند. در مسجد محل استقرارمان نیز لابلای لباس ها عنکبوت و انواع حشرات اردو زده بودند به طوری که می شد کلاس حشره شناسی برگزار کرد. یکبار هم توی بشقاب غذای یکی از بچه ها، حشره ای پیدا شد که معلوم نبود ملخ است یا جیرجیرک ولی هرچه بود خوب دم کشیده بود. داخل فضای مسجد نیز برای خودمان چند جلسه شبانه و یا به قولی شب اندیشی برگزار کردیم که بچه ها دور هم جمع شوند و دیدگاه هایشان را به اشتراک بگذارند و فیلم آواتار جیمز کامرون هم پخش کردیم و یکی از بچه های نخبه الهیاتی تحلیل مختصری از فیلم ارائه داد.
دانشجویان نخبه شرکت کننده اردو گرچه غالبآ برای اولین بار بود که در این اردو شرکت می کردند ولی در عمل همه کارهای اردو را خودشان بر عهده گرفته بودند از برنامه ریزی اردو تا شهردار شدن و تمیز کردن فضای مسجد محل استقرار و شستن ظرف ها و کارهای علمی و فرهنگی. دو تا از بچه ها نیز نقش عمو پورنگ و امیر محمد را ایفا کرده بودند برای کودکان روستایی دیگر. همچنین برگزاری برنامه آخر اردو که خودشان مجری برنامه بودند و قرآن خواندند و مولودی خواندند و جوایز مسابقه نقاشی را دادند. دو تیم برتر فوتبال روستا هم کفش و توپ فوتبال جایزه گرفتند و از بچه های درسخوان و کنکوری روستا نیز تقدیر شد. خواندن دعای کمیل و توسل نیز در کنار این روستاییان بی ریا و پاکدل صفای دیگری دارد. برای عید دیدنی به چند خانواده روستا نیز سر زدیم و مهمان شان شدیم. چند تایی از بچه ها از حصیر ها و کیف هایی که روستایی ها می بافند برای سوغاتی خرید کردند.
روزهای آخر اردوی جهادی گرچه خستگی و کم خوابی در صورت همه بچه ها معلوم است ولی از حال و هوای فردی و جمعی شان می توان حدس زد که از آمدن شان به اردو رضایت دارند. برای برگشت به تهران بلیط پرواز از بندر عباس گیرمان نیامد و از شهر بم برایمان بلیط گرفتند. یک شب و یک نصفه روز وقت داشتیم که از بم بازدید کنیم. از بشاگرد به میناب و از میناب و رودان و کهنوج و جیرفت که بگذری به بم می رسی. بازدید از ارگ جدید و ارگ قدیم فرصت خوبی بود برای در شدن خستگی. راستی گروه سرود کودکان روستا که پنج شش روزی باهاشان تمرین کرده بودیم در مراسم اختتامیه این سرود را دسته جمعی خواندند : سر فراز باشی میهن من / ای فدایت جان و تن من
سلام …………به مردم مستضعف بشاگرد فکری کنید ووو به وب بنده سر بزنید ممنونم…………….www.bashagard88.blogfa.com