قسمت اول این مقاله: دردی که همه احساس می کنند…
Apply کردن یا نکردن، مسئله این است!
تازه این جا یک مسئله ی دیگری مطرح می شود و آن applyکردن یا نکردن چه در حوزه ی فنی چه در علوم انسانی است. خب حالا که قرار است دانش غربی بخوانیم چرا از مبدا نگیریم؟ یک سری مسائل فردی معیشتی این جاهست که خیلی تعیین کننده است، اما بخش عمده ای از ان به خاطر پیشرفت دانشگاه و وجود چندین مدل بورس تحصیلی قابل حل کردن است. اما برای جمع های ما عناصر دیگری مطرح است. امام خمینی چندین بار صریحا با اعزام دانشجو به خارج مخالفت می فرمودند. استدلال اصلی امام، تاثیر پذیری از فرهنگ غرب و مقهور شدن مقابل آن بود. خیلی وقت ها این تاثیر ناخودآگاه است، مثلا نظم آهنین و توجه ویژه به فضای علمی، دانشمند و… خواه ناخواه درون آدم نوعی خضوع نسبت به آن نظام ایجاد می کند. نوع روابط و مناسبات و چند سال مجبور بودن به تحمل یک فضا آن هم در بسیاری از موارد منفعلانه و مجبور بودن به سکوت مقابل منکرات رایج و…. اگر در خود انسان تاثیر مستقیم نگذارد، نوعی حالت اباحه گرایانه و لیبرال مسلکی در آدم شکل می دهد. یکی از معاونین وزرای فعلی که اتفاقا خیلی هم بچه ی معتقد و حزب اللهی است سه سال پیش آمده بود دانشگاه ما و یک جلسه ای با حضور بازیگران خارجی بود، یکی از بازیگران زن خارجی با یکی از برگزیدگان جشنواره دست داد، این بنده ی خدا هم تماشا کرد بعد هم که بچه های بسیج ما اعتراض کردند، برایش طبیعی بود. بنده ی خدا دست خودش نیست.
فتواهای خیلی از علما این است که شما به شرطی می توانید در محیط غرب زندگی کنید که از ان فضا تاثیر نگیرید، رهبر انقلاب یک تکمله دارد و با نظام سلطه ی غرب مقابله کند. اگر کسی به نیت زدن هسته ی مقاومت و سامان دادن جریان های مسلمان می خواهد به آن جا برود، این مسئله اولیت می یابد. حتی بعضی ها به نیت ساکن شدن و نفوذ در سیستم می روند و جریان سازی برای یک طول عمر. یا دکترای آبیاری گل قالی می روند که کارهای اصلی را انجام بدهند.
اگر مسئله ی پایش تحقیقات علمی و افق های آینده ی آن ها به صورت موثر صورت بگیرد، باز این مسئله اولویت می یابد. اما این جا هم مسائل خودش را دارد. عزیزی رفته بود یکی از کشورهای اروپایی روی تحقیقات و جریان های اسراییل کار کند، چنان ییچانده بودندش که خب شما که امکان حضور در ان منطقه را نداری، برای این که بتوانی در این حوزه کار کنی از نقطه ی عکس شروع کن! جریان شناسی گروه های ایرانی فعال در مقابله با اسراییل و صهیونیسم و یهود! بنده خدا هم با نیت خالص نشسته بود، 8 جریان و رویکرد اصلی را کشیده بود بیرون، کاری که دستگاه های امنیتی ان ها به راحتی نمی توانستند انجام دهند، دو دستی تقدیم کرده بود.
یک مسئله هم که اولیت باز می تواند به این مسئله بدهد مسئله ی بازگشت و هیئت علمی شدن است. موجی که در دولت های قبل جریان غربگرا سازماندهی کرده و ما اصلا حواس مان به آن نیست. خیلی از فعالین دانشجویی که مهم ترین ضربات را به نظام در دهه 70 و 80 زد، الآن در کسوت دکترا و فوق دکترا منتظر بازگشت به کشور است. دقیقا همان کاری که در دهه 60 شد. حزب اللهی های اصیل همه رفتند و شهید شدند. یک جریان منسجم رفت غرب و برگشت و دانشگاه های دهه ی 70 را برای ارتجاع و تغییر رویه انقلاب به کار گرفت و خر برفت هایی مثل توسعه و جهانی شدن و کنترل جمعیت در این کشور به راه افتاد که همه بر طبل آن زدند، بدون آن که بفهمند چه خبر است و شد آن چه دیدیم.
مدل زندگی آرمان خواهانه
تمام مسئله این نیست. بکارهای علمی و انقلابی باید در منظومه اصلی زندگی جای خودش را بیابد. در زندگی بسیجی (انسان آرمانی انقلاب اسلامی) هم کار علمی هست، هم کار انقلابی، همه ی این ها در بطن زندگی است، یک ضلع مهم می شود کارهای معیشتیی.
خیلی ها که می برند به خاطر عدم توازن این هاست. طرف یک دوره زندگی اش می شود کار انقلابی بعد که وارد زندگی می شود، به خاطر کار معیشتی مجبور است، قید همه چیز را بزند. اگر به نیت کار علمی هم یک دوره ی وحشتنماک کار علمی تنظیم کنیم. بعد بالاخره شما قرار است زندگی کنید. زندگی هم خیلی عادی تر از این حرف هاست. چه انگیزه های محکمی به خاطر عدم تامین این زمین خورده اند و چه بچه های روشن فکر یا انقلابی چنان برای حفظ زندگی بروکرات شده اند که آدم باورش نمی شود.
یک استاد را رفته بودیم برای یک کار دراز مدت انقلابی ببینیم. گفت اول بروید زندگی های تان را درست کنید بعد بیایید. عزیزی از فعالین دانشجویی ثابت تذکری می داد، که توکل و رزق به دست خداست سر جای خود، جوری زندگی تان را بسازید که اگر نتوانستی چمران باشی، حداقل آدم 90 درصدی ارمانی بشوی، نه این که به خاطر درست نبودن زندگی مجبور بشوی آرمان و این ها را کلا بسپاری به تعطیلات!
شما در علوم انسانی یا حوزه با این معضل مواجهید. در رشته های فنی شما با لیسانس تان هم خیلی سریع می توانید زندگی تان را جمع کنید. در علوم انسانی این جوری نیست. همین مسئله را کسانی که نمی خواهند به سهم امام و هزینه های عمومی و عادی در حوزه متوسل شوند، دارند. البته به خصوص در علوم انسانی بر خلاف عرف موجود و غیر از معلم شدن، فرصت های کارشناسی بسیاری هست، که به خاطر این که آدم با سوادی نیست و یا آدم های با سوادی هست که صرفا سواد دارند! یعنی یک مشت سیاهی را روی کاغذهای سفید از بر کرده اند و نهایتا همان حضرات مهندس –که اعتماد به نفس شان جهت اظهار نظر و ارائه ی راه حل در حوزه های مختلف بالاست- فرصت ها را می سوزانند.
بسیاری از بچه ها هستند که مسیر معیشت شان را حد اقل در دوران تحصیل، از همان مسیر فنی تامین می کنند. همین مصطفی مستور مهندس عمران است. یا همین امیرخانی طریقه ی امرار معاشش همان مهندسی است. من در حوزه نه فقط طلبه که استاد سراغ دارم با گرفتن پروژه و با استفاده از همان 3 واحد نقشه کشی فنی دارد امرار معاش می کند. از شهریه هم استفاده نمی کند هنوز مثل دوران دانشجویی آماده ی کارهای انقلابی است، دم به دم هم مقاله و کتاب با اجتهاد جدید در حوزه های علوم انسانی می دهد.
اگر من نمی توانم این راه را برورم و نمی خواهم بعدا یک بروکرات مثل همه شوم، چه بسا باید بفهمم جایم این جا نیست. چه بسا اگر علاقه هم دارم باید برای خودم یک برنامه ی ثابت مطالعاتی کنار همان فنی خودم بگذارم.اتفاقا خیلی ها که خدر خیلی حوزه ها نظریه پردازی کردند، رشته ی شان آن حوزه نبود. همین مارکس رییس موسسه اقتصادی لندن بود، یعنی طرف اقتصاد دان است، اثراتش را در جامعه شناسی و حتی فلسفه ببینید. البته باید توجه کرد، اصلاح برای این که بتواند در فضای علمی طرح شود، باید از درون همان حوزه بیاید، وگرنه مورد پذیرش قرار نمی گیرد. صلاحیت علمی برای پذیرش اجتهادها و اظهار نظرها مهم است وگرنه همیشه متهمید که در حوزه ی دیگران دخالت می کنید!
فرار از گوانتانامو، اسارت در ابوغریب!
تصمیم گیری به این سادگی ها نیست.و اگر می خواهید چنین تصمیمی بگیرید. باید حتما کتاب های این رشته ها را ببنید، سر کلاس ها بروید. هم با اساتید صحبت کنید، هم با دانشجوها صحبت کنید، هم با کسانی که در عرصه های عینی این رشته ها هستند. کارهای بومی و دینی این حوزه ها را ببنید، البته جذابیت آن ها نباید سر شما کلاه بگذارد، واقعیت این رشته ها چیز دیگری است. عزیزی از بچه های شریف بود، برای جامعه شناسی کتاب های رفیع پور را خوانده بود، بعد هم آمد سر کلاس فیاض و کچویان، به کوب خواند! دو هفته قبل از کنکور، زنگ زد گفت، به این نتیجه رسیدم این فضا خیلی بی خود است. اگر بروم MBA مفیدتر خواهم بود و قید کنکور را زد. و به قول بچه ها بسکتبالیست شد(NBA) خب این یعنی فضای توهم. فضای واقعی رشته کلاس و استادهایی هستند که می بینیم. اگر از گوانتانامو فرار می کنی که نباید سر از ابوغریب در بیاوری.
توضیح تخصصی رشته ها
مقدمه طولانی شد، توضیحی هم راجع به رشته ها بدهیم.این توضیح خیلی دقیق نیست، همه چیز را هم نمی پوشاند، مهم هم نیست، چون اصل حرف ها همین چیزهایی است که قبلا گفتیم. آشنایی با این رشته ها را با مراجعه به هر جایی مثل دفترچه های انتخاب رشته می توان یافت. مهم دیدن مسیر است و دست اندازها و میان بر ها و پارکینگ ها و ترفیک ها و برف و بوران و… تا برای اصل طی مسیر و شیوه حرکت تصمیم جدی گرفت.
فلسفه احتیاج به آدم های عمیق با توانایی مطالعه های طولانی و ارتباط دادن مطالب است. فلسفه ای که در دانشکده های فلسفه می خوانند، خیلی وجود و هیولی اولی و این مسائل فلاسفه ی مسلمین درش نیست، چند واحد فلسفه ی اسلامی دارد و چند واحد ابن سینا و…باید کانت و فلسفه ی آلمان، بخوانید و تاریخ فلسفه ی غرب و…. فلسفه ی اسلامی هم پیچ و خم های خاص خودش را دارد.
فلسفه ی علم هم که یک دانش درجه ی دوم است و به متد های حصول معرفت می پردازد. البته فلسفه ی علمی که ما داریم
حوزه ی ادبیات و زبان های خارجی هم که مشخص است.
در علوم اجتماعی شما با چهار گرایش اصلی مواجهید. جامعه شناسی، انسان شناسی، برنامه ریزی رفاه اجتماعی و ارتباطات.
جامعه شناسی تاریخ تفکرات علوم اجتماعی غرب است. شما در جامعه شناسی با نظریه های غربی رو به رویید که باید آن ها را بخوانید و با جامعه مدرن تطبیق دهید. می گویند جامعه شناسی دانش شناخت مدرنیته است. در این جا ابن خلدون هم بازی نیست. در جامعه شناسی بعد می آیید در حوزه های تخصصی جامعه شناسی دین و جنگ(که فعلا سر بود و نبودش جنگ است شاید اگر جامعه شناسی جنگ بیاید در بهترین حالت بشود چیزی شبیه نشریه ی هابیل!) جامعه شناسی توسعه،جامعه شناسی شهری، جامعه شناسی انحرافات، جامعه شناسی صنعتی، جامعه شناسی خانوادگی، جامعه شناسی سیاست و…
در ارشد جامعه شناسی به چند حوزه تفکیک می شود. جامعه شناسی که خودش است. پژوهش گری که بیش تر نگاه پیمایشی و تکنیکی دارد. مطالعات جوانان و زنان که به حوزه های مرتبط با جوانان می پردازد. امریکای شمالی هم که مشخص است. و روان شناسی اجتماعی هم که بین روان شناسی و جامعه شناسی است و به بررسی تعاملات متقابل فرد و جامعه و تاثیرات مسائل فردی و روانی بر مسائل اجتماعی و تاثیرات مسائل اجتماعی بر فرد می پردازد. جمعیت شناسی هم یک حوزه ی کاملا کمی است که به بحث جمعیت و مرگ و میر و ازدواج و مهاجرت می پردازد و بعدا یکی از حوزه های کاری اش همین جمعیت و تنظیم خودمان می شود و یا مسائل مربوط به سرشماری ها و… اگر وقت برای درس خواندن ندارید و به محاسبات ریاضی جمعیت، علاقه مندید جمعیت شناسی انتخاب مناسبی است. یک حوزه کاملا تکنیکی بدون مسائل نظری خیلی جدی. توسعه ی روستایی هم که مشخص است!
انسان شناسی یا مردم شناسی حوزه های مطالعاتی اش، همان جامعه شناسی است، منتها مدل جامعه شناسی نظریه محور است، انسان شناسی یا مردم شناسی(که در همین اسم هم دعوایی است سر نگاه انضمامی به انسان(یعنی مردم) و نگاه انتزاعی به انسان) مدل کارش استقرایی است. مثل جامعه شناسی، انسان شناسی سیاسی، انسان شناسی ارتباطات، انسان شناسی فرهنگی، انسان شناسی روستایی، انسان شناسی شهری، انسان شناسی آمریکا و اروپا و آفریقا و… را دارد. تا به حال در کشور ما نگاه موزه ای به آن بود که قبایل گورو گورو چه می کردند، حالا دارد تلاش هایی می شود که نگاه تغییر کند. جالب است بدانید در غرب هم جامعه شناسی رو به افول است و انسان شناسی و ارتباطات در حال رشد، چرا که ملاک زندگی است و زندگی پویاست و استقراء آن هم پویا خواهد ماند.
برنامه ریزی رفاه اجتماعی حاصل یک نوع خاص نظری و معطوف به حوزه ی رفاه اجتماعی است. این رشته ی جوان که قرار بروده در مسیر توسعه بحث های نظری لازم را انجام بدهد، قرابت زیادی با مسائل جامعه شناسی دارد. در ارشد یک گرایش خاص برنامه ریزی توسعه ی منطقه ای دارد.
ارتباطات هم از دل جامعه شناسی درآمده است. مسائل مربوط به رسانه چه مسائل تکنیکی چه نظری را بررسی می کند. یک جاهایی این مسئله به شدت تکنیکی می شود، مثل دانشگاه علامه که اصلا روزنامه نگاری و.. دارد. یک جاهایی نظری می شود. یعنی مسائل کلیدی ارتبطات و سینما و رادیو و اینترنت بررسی می شود.
در اقتصاد و بیش تر از آن در مدیریت بیش تر مسائل تکنیکی است. مدیریت بر اساس همان نگره های بنیادی مدرنیته شکل گرفته. اما بیش تر از یک دانش – با وجود این که مسائل نظری خیلی جدی در این حوزه هست، با یک تکنیک مواجه هستید. مدیریت درسانه هم یک حوزه بین رشته ای است که هنوز جوان است. مدیریت اجرایی که جدیدا دارد روی بورس قرار گفته است. مدیریت صنعتی و مالی و دولتی هم که تقریبا حوزه هایش مشخص است.
حقوق هم که حقوق است و مشاورت حقوقی و وکالت و قضاوت و…
علوم سیاسی هم که به مناسبات قدرت می پردازد. باز بخش تکنیکی اش می چربد. شما یک سری مسائل نظری مشخص و معدود، حول مسئله ی قدر ت دارید و بقیه ی مسائل تاریخ جنگ سرد و تاریخ سیاست خارجی و… است. در ارشد شما با چند حوزه ی جامعه شناسی انقلاب یعنی بررسی دلایل ظهور انقلاب ها مواجهید که بعضی دانشگاه ها به صورت جامعه شناسی انقلاب اسلامی ایران آن را ارئه می دهند. اندیشه ی سیاسی که کارش به صورت اندیشه های سیاسی است و علوم سیاسی محض که به مشخصا به همین حوزه ها می پردازد. مطالعات منطقه ای هم به بررسی سیاست گزاری های منطقه ای می پردازد. روابط بین الملل هم که دیگر مشخص است به چه حوزه هایی کار دارد. یک حوزه ی دیپلماسی و سازمان های بین المللی هم هست.
تاریخ هم که تاریخ است دیگر با 7 تا زیر شاخه که احتیاج به توضیح ندارد! خوبی علوم سیاسی و تاریخ کم تر وقت گیر بودن آن است. و البته شما برای مورخ شدن حافظه ی خوبی برای به خاطر سپاری اشخاص و وقایع و برقراری ربط بین آن ها با هم دارید.و باستان شناسی هم که تاریخ خیلی قدیم است!! و کار شما می شود رفتن بر حفاری و خواندن کتیبه ها و…
روان شناسی و علوم تربیتی هم چند حوزه ی جدی و مشخص است. مجموعه های مربوط به آموزش و پرورش و برنامه ریزی اموزشی و فلسفه ی تعلیم و تربیت و هم چنین حوزه های روان شناسی بالینی و مشاوره و… است، که بسیار مهم است به ویژه بحث های اموزش و …. که کم تر مورد توجه قرار گرفته است.
یک بحث هم الهیات و زیر شاخه هایش است. بین خواندن این درس ها و رفتن به حوزه چه باید کرد؟ واقعیت این است که آن چه در بسیاری از این رشته ها گفته می شود، بخش هایی از دروس حوزه است، به صورت ناقص که یک مشت دروس عمومی به آن اضافه شده است. برای بسیاری از این گرایش ها رفتن به حوزه به معنای دست یابی جامع تر است و ججدی تر است. به جای ان که درس های ناقص آن هم بعضا با اساتیدی که وزنه های جدی به حساب نمی آیند یا بعضا حتی به صورت جدی دل در گرو اندیشه ی دینی ندارند.
حوزه ی هنر هم یک مسئله ی جدی است. دو حوزه است، حوزه ی نظری که کسی بخواهد در فلسفه ی هنر و هر حوزه نظریه پردازی کند و این که فرد بخواهد تولید هنری داشته باشد. خیلی راحت می شود گفت در فلسفه ی هنر هیچ بحث مدون و مشخصی نداریم، یعنی عملا در رشته های هنری بحث های نظری در تعطیلات رسمی به سر می برد. اما در حوزه ی تولید اثر هنری به دلایل متعدد، می توان گفت می شود این انگیزه را به نحو دیگری ارضا کرد. در رشته های هنر ما چند معضل داریم، فضای سایه افکنده ی تخدیری غرب زده بر این حوزه ها که یک بار قدم زدن در دانشکده انسان را برای دین خودش هم به وحشت می اندازد. و امرار معاش از این راه انسان را می تواند نه به هنر برای هنر، که هنر برای گیشه و در یک کلمه فروش همه چیز برای پول بکشد. و مهم تر از آن این مسئله در بیرون تحصیل اکادمیک این رشته قابل دست یابی است و چه بسا که هنر نخوانده ها در این حوزه حرکت های عظیم ایجاد کرده اند، یک سر زدن به حوزه ی هنری –که پاطوق بچه های حزب اللهی و هنرمندانی است که هم خود متعهدند هم هنر دینی تولید می کنند-ونه فرهنگستان هنر-که پاطوق هنر مدرن است- می تواند امکان این مسئله را بدون آلوده شدن به وضعیت خاص این رشته در دانشکده های هنر نشان دهد.
Sorry. No data so far.