دانشجويان هر دانشگاهي خصوصياتي دارند كه مختص همان دانشگاه است. خصوصياتي كه بنا به قاعده طبيعي بر دارندگانش نامكشوف است و تنها وقتي كه افراد مختلفي از دانشگاههاي مختلف كنار هم جمع ميشوند يكهو اينطور ويژگيها تابلو ميشود و بروز ميكند. تجربه كشف اين ويژگيها از آن تجربيات هيجانانگيزي است كه خودشناسي و درك اجتماعي آدم را يكهو يك level زياد ميكند!
اما آنچه ميخواهم به آن بپردازم يكي از خصوصيات جالب توجه «بوميهاي شريف» است! خصوصيتي كه به دلايل مختلف از حالت نمونههاي پراكنده در ميان بوميها خارج شده و در شريف به يك «اپيدمي» تبديل شده است و آن «تأمل در نسبت من و رشته» است كه حاصل اين تأمل اين دانشجوهاي شريف را به 4 دسته كلي تقسيم ميكند. البته اينكه ميگويم اپيدمي يك مقداري اغراق است اما به هرحال من باب همينكه تفكري صورت گرفته آن هم به به تعدادي كه بتواند حالت يك جريان مختصر اجتماعي را پيدا كند و آن هم در ميان قشر «هميشه» متفكر و «كم» مدعاي دانشجو آن هم از نوع «شريفي»اش آنچنان نوبر است كه شما هم به من حق خواهيد داد كه از سر شوق هم كه شده اين لفظ «اپيدمي» را براي اين پديده استعمال(!) كنم.
اما اين 4 گونه بوميهاي شريف از اين قرارند:
1) آنها كه فكر ميكنند درست آمدهاند:
البته درست است كه بنده خيلي از آنهايي را هم كه «اصلاً فكر نميكنند» را هم در زمرهي همين قماش طبقهبندي ميكنم اما از آنجا كه قصد نيتخواني ندارم و خيلي هم با حسن ظن به قضايا نگاه ميكنم و از آنجا هم كه اميد دارم كه گونه چهارم آنقَدَر زياد شده باشند كه همگي بوميهاي شريف را به «تأمل در باب نسبت من و رشته» وادارند، فرض را بر اين ميگذارم كه «همه آنها كه فكر ميكنند درست آمدهاند فقط فكر نكرده باشند يعني تصور يا «وهم پيشفرضانه» نكرده باشند كه درست آمدهاند و واقعاً فكر كرده باشند يعني تأمل و تفكر و تحقيق و اقامه ادله كرده باشند كه درست آمدهاند»
امّا اين وهم پيشفرضانه همان توانايي خارقالعادهي «در هر شرايطي سر زير برف كردن» است كه خداوند متعال مقدار متنابهي از آنرا در اختيار عدهاي از مردمان ايرانزمين قرار داده تا اين مزيت را نسبت به ديگران داشته باشند كه هيچوقت و در هيچ شرايطي خواب نازشان پاره نشود. اين وهم پيشفرضانه همان «مشهوراتي» است كه ديگران گفتهاند و ما شنيدهايم و پذيرفتهايم و ما گفتهايم و ديگران شنيدهاند و پذيرفتهاند و آنها هم گفتهاند و ديگران پذيرفتهاند و گفتهاند و الي آخر. نمونه كاملش هم همين افسانه «بهترين بودن مهندسي در ميان رشتهها و مهندسي برق در ميان مهندسيها و دانشگاه شريف در ميان دانشگاهها» است. نمونه نزديكترش همين افسانه «تقلب 11 ميليوني» در ميان عدهاي است كه چون از «حد تواتر» در facebook عبور كرده و جزو مشهورات گشته است ديگر چون و چرا در آن جايز نيست. اين وهم پيشفرضانه همان چيزي است كه شوپنهاور از آن تعبير به «باور عام» ميكند و فرآيند شكلگيري آنرا چنين توصيف ميكند:
«بايد دريابيم كه در وهله اول دو يا سه نفر اين باور را پذيرفتند يا مطرح كردند و بر آن اصرار ورزيدند، كساني كه مردم آنقدر به آنها لطف داشتند كه مطمئن بودند آنان اين باور را كاملاً سنجيدهاند. سپس معدودي ديگر كه پيشاپيش متقاعد شده بودند كه دو-سه نفر اول قابليت لازم را دارا بودهاند اين باور را پذيرفتهاند. ايشان نيز مورد اعتماد بسياري ديگر قرار گرفتند، كسانيكه تنبلي آنها را وادار كرد كه فكر كنند بهتر است بيدرنگ آن باور را بپذيرند و به كار شاق سنجش آن نپردازند. به اين ترتيب شمار اين پيروان تنبل و سادهلوح روزبهروز زيادتر شد، زيرا به مجرد اينكه شمار زيادي از آن باور طرفداري كردند طرفداران روزافزونش اين امر را به اين واقعيت نسبت دادند كه استحكام استدلالهاي مربوط به آن تنها عامل جذب اين طرفداري بوده است. سپس ديگران هم مجبور شدند اين باور عام را بپذيرند تا آنها را افراد سركشي كه از قبول باورهاي همگاني سرباز ميزندد يا افراد گستاخي كه خود را باهوشتر از ديگران ميدانند، قلمداد نكنند. وقتي باوري به اين مرحله ميرسد هواداري از آن به وظيفه تبديل ميشود. از اين به بعد معدود كسانيكه رأي مستقلي دارند دم فرو ميبندند. آنهايي كه به خود اجازه اظهار نظر ميدهند به هيچوجه باور يا رأي مستقلي ندارند و صرفاً نظر ديگران را بازگو ميكنند. با وجود اين با تعصب و نارواداري هرچه بيشتري از اين باورها دفاع ميكنند زيرا نه از باورهاي متفاوت دگرانديشان بلكه از گستاخي آنها يعني ميل به داشتن رأيي مستقل نفرت دارند. كوتاه سخن اينكه شمار بسيار معدودي ميتوانند فكر كنند ولي هر انساني ميخواهد باوري داشته باشد. بنابراين چه راه ديگري باقي ميماند جز اينكه باوري را به طور حاضر آماده از ديگران بگيرند به جاي اينكه باوري مستقل براي خود پيدا كنند؟» (هنر همیشه بر حق بودن- صفحه ۹۷و۹۸)
اين باور عام يا وهم پيشفرضانهي «بهترين انتخاب بودن مهندسي برق شريف و باقي رشتههاي مهندسي شريف» است كه سالها بسياري از بوميهاي شريف را در حالت كاذب «فكر ميكنند كه درست آمدهاند» قرار ميداد و اين همان باوري است كه گفتم خوشبينانه اميدوارم در سالهاي اخير به خاطر زياد شدن تعداد دانشجوهاي گونهي چهارم آنچنان دچار خدشه شده باشد كه همه بوميهاي شريف را در زمره «تأمل كنندگان در نسبت من و رشته» قرار داده باشد.
از آنجايي كه دور و بر من كساني هستند كه واقعاً واقعاً فكر كردهاند و به اين نتيجه رسيدهاند كه درست آمدهاند و رشته تحصيليشان را درست انتخاب كردهاند بايد بگويم اينها از معدود افرادي هستند كه خدمات درستي به اين مملكت خواهند كرد و مثل دو دسته و شايد هر سه دسته بعدي انگل جامعه نخواهند بود!
2) آنها كه دوست دارند فكر كنند كه درست آمدهاند:
اينها آنهايي هستند كه اشاراتي را در درونشان يافتهاند كه «درست نيامدهاند» اما ترجيح ميدهند به اين اشارات اعتنايي نكنند و فرض را بر اين بگذارند كه درست آمدهاند. اكثر اينها در بيم و وحشتي هميشگي هستند كه مبادا افكارشان جلو برود و به اين نتيجه برسند كه «درست نيامدهاند»! اينها هرچند خود در اعماق ناخودآگاه وجودشان به اين حقيقت اذعان دارند كه اشتباهي هستند، اما ترجيح ميدهند كه همه و مِن جمله خودشان را فريب دهند كه نخير، «درست آمدهاند»! علت روانشناختي ترس اين عده از خاطرات بد كودكي نسبت به پسر همسايهشان گرفته تا طلاق پدرومادرشان هرچه كه ميخواهد باشد، با عرض معذرت بايد بگويم كه من اينها را به عنوان محافظهكاراني ترسو ميشناسم كه در آينده در حرفه خود هم موفقيتي نخواهند يافت و به ديگر انگلهاي جامعه ملحق خواهند شد!
3) آنها كه دوست دارند فكر كنند كه درست نيامدهاند!
اين يكي يك مرض جديدي است كه به تازگي نمونههاي معدودي از آن در ميان بوميهاي شريف مشاهده شده و حيرت پژوهشگران را برانگيخته است. كشف اين مرض جديد اين فرضيه را تقويت ميكند كه عدهي معدودي در هر جامعه حيواني يا انساني براي ابراز وجود يا خودنمايي به روشهايي نامتعارف و خارج از چارچوب روي ميآورند. مثلاً اگر مُد، «بامويِمشزدهيِزيرِروسريِقرمز،بادوستپسر،جلويِتعاوني،آبطالبيخوردن» است اين يكي «باچادرِملّيومانتويِنارنجي،بادوستپسر،جلويِمسجد،يخمكميخورد» تا به عنوان اولين صاحب امتياز اين حركت شاذ در دانشگاه معرفي شود!
البته انگيزههاي چنين پديدههايي را بايد در جاي ديگر جستجو كرد. درباره موضوع مورد بحث ما از زمانيكه رشته مديريت در دانشگاه شريف تأسيس شد و بعد از مدتي كار و بارش گرفت و كلاسش كلي بالا رفت، عدهاي هم متعاقباً پيدا شدند كه 4 كلمه حرفي را كه از علماي مديريت در باب «نياز اساسي كشور به مديران كارآمد» و «عدم حل مسائل صنعتي و اقتصادي ايران به دست مهندسان» ياد گرفته بودند، اين طرف و آنطرف بلغور كنند تا شايد از اين طريق ميدان رقابت مهندسي را كه در آن ناكام مانده بودند، تغيير داده و بخت خود را در ميداني جديد بيازمايند و كلاسي جديد براي خود دستوپا كنند و حتي شايد در جايگاهي بالاتر از رقبيان ديروز خود قرار گيرند و آلام تلخ ناكاميهاي گذشته را از اين طريق التيام بخشند!
4) آنها كه فكر ميكنند كه درست نيامدهاند
اما چه بگويم از اين شيران شب و پارسايان روز (!) كه شبها را به كار وفعاليت و افكار مغشوش خويش مشغولند و روزها را به قناعت نمره و گدايي تمرين و گزارش آز؛ از اين كركسهاي زيباي نمرههاي آسودهي اساتيد گلاب كه خود را در قفس سرخ شريف محبوس ميبينند؛ از اين حشرات 6 ساله و 7 ساله دانشگاه كه به هر سوراخ و سمبهاي سر ميكشند و با هيچ ترفند آموزشياي از شرط معدل و كميسيون تا واحدي چقدرهزارتومن پول صحنه را خالي نميكنند. چه بگويم از اين حاشيهنشينان فضاي آكادميك و از اين فراموش شدگان سيستم آموزشي و از اين مجنونان آدمگريز و از اين عصيانكنندگان نظم مدرن دانشگاهي…
آنها كه واقعاً فكر ميكنند كه درست نيامدهاند و در درك اين حقيقت به حقاليقين رسيدهاند زندگي جالبي در دانشگاه شريف دارند و من هم افتخار آنرا دارم كه دو-سه سالي است كه به جرگه اين عارفان زاهد و اين مجنونان عاصي پيوستهام.
آنكه اين حقيقت را درمييابد آرام و قرار ندارد و هرآنچه را كه بخواهد باز او را به زندگي نكبتبار ناخواسته گذشته بازگرداند به ديده نفرت مينگرد و اين مهمترين نشانه و وجه تمايز حاشيهنشينان واقعي از آن اشتباهينماهاي دروغين گونه سوم است. آنها كه بي درد و غم و از سر بيدردي اداي گريزندگان از مهندسي و دانشگاه صنعتي را درميآورند واقعيت «عدم تعلق به اينجا» را در نيافتهاند و قلباً به چيز ديگري نميانديشند. آنها كه قلباً تعلق خاطرشان را از شريف و شريفي ميبرند شمارش معكوس دردناك گرفتار شدن در منجلاب شريف را به دست خود آغاز ميكنند. گرفتار شدني كه من از آن تعبير به «رخوت آكادميك» ميكنم.
«رخوت آكادميك» حالتي خاص اين حاشيهنشينان رنجور دانشگاه است. حالتي كه ديگر هيچ انگيزهاي نميتواند او را مجبور كند كه يك ساعت پاي يك جزوه درسي بنشيند. حالتي كه آنچنان روح را در خود فروميبرد كه لذت سخيف يك ساعت ديدن برنامه «عمو پورنگ» را در برابر رنج جانكاه يك ربع «فقط نگاه كردن به جزوه آن هم در روز امتحان» به عيشي عظيم مبدل ميكند!
و از ميان اين شورشيان نظم آكادميك تنها آنهايي ره به سوي «آزادي» ميبرند كه پيش از غلبه كامل «رخوت آكادميك» اوضاع را به هر جانكندني كه هست جمع و جور ميكنند و آيندهاي ديگر براي خود ميسازند اما آن عدهي ديگر آنچنان گرفتار ديوارهاي بلند اين زندان آكادميك ميگردند كه كمكم فكر «رهايي» در ذهنشان رنگ ميبازد و رؤيايي كم سو از آن به يادگار ميماند.
اين «حاشيهنشينان» اگر خود را دريابند روح اين جهان بي روح خواهند شد و اگر خود را نيابند سرنوشت «خسرو»ي آن داستان خسروي كتاب ادبيات پيش دانشگاهي را خواهند يافت. «حاشيه نشينانی» که تنها به جرم «اگاهي و مقاومت» قرباني ستم پنهان هنجارهاي غلط اجتماعي ما هستند…
اگر شما هم فكر ميكنيد كه درست نيامدهايد پيش از آنكه گرفتار رخوت شويد فكري به حال خود بكنيد. از آن مهمتر براي رهايي اين گرفتاران دعا كنيد كه سخت نيازمند دعاي من و شما هستند.
بسم الله
سلام
تا حالا توصيفي تا اين حد مفصل از خودم نديده بودم، الته اساس هم حال داده ايد ها!
… يك گروه چهارمي!