شنبه 01 می 10 | 09:00

چهار گونه دانشجويي؛ نسبتي كه بوميهاي صنعتي شريف با رشته خود مي گيرند!

دانشجويان هر دانشگاهي خصوصياتي دارند كه مختص همان دانشگاه است. خصوصياتي كه تنها وقتي كه افراد مختلفي از دانشگاه­هاي مختلف كنار هم جمع مي­شوند يكهو اينطور ويژگيها تابلو مي­شود… دسته‌ای آنها كه واقعاً فكر مي­‌كنند كه درست نيامده­‌اند و در درك اين حقيقت به حق­‌اليقين رسيده­‌اند زندگي جالبي در دانشگاه شريف دارند و من هم افتخار آنرا دارم كه دو-سه سالي است كه به جرگه اين عارفان زاهد و اين مجنونان عاصي پيوسته­‌ام!


دانشجويان هر دانشگاهي خصوصياتي دارند كه مختص همان دانشگاه است. خصوصياتي كه بنا به قاعده طبيعي بر دارندگانش نامكشوف است و تنها وقتي كه افراد مختلفي از دانشگاه­هاي مختلف كنار هم جمع مي­شوند يكهو اينطور ويژگيها تابلو مي­شود و بروز مي­كند. تجربه كشف اين ويژگيها از آن تجربيات هيجان­انگيزي است كه خودشناسي و درك اجتماعي آدم را يكهو يك level زياد مي­كند!

اما آنچه مي­خواهم به آن بپردازم يكي از خصوصيات جالب توجه «بوميهاي شريف» است! خصوصيتي كه به دلايل مختلف از حالت نمونه­هاي پراكنده در ميان بوميها خارج شده و در شريف به يك «اپيدمي» تبديل شده است و آن «تأمل در نسبت من و رشته» است كه حاصل اين تأمل اين دانشجوهاي شريف را به 4 دسته كلي تقسيم مي­كند. البته اينكه مي­گويم اپيدمي يك مقداري اغراق است اما به هرحال من باب همينكه تفكري صورت گرفته آن هم به به تعدادي كه بتواند حالت يك جريان مختصر اجتماعي را پيدا كند و آن هم در ميان قشر «هميشه» متفكر و «كم» مدعاي دانشجو آن هم از نوع «شريفي»اش آنچنان نوبر است كه شما هم به من حق خواهيد داد كه از سر شوق هم كه شده اين لفظ «اپيدمي» را براي اين پديده استعمال(!) كنم.

اما اين 4 گونه بوميهاي شريف از اين قرارند:

1) آنها كه فكر مي­كنند درست آمده­‌اند:

البته درست است كه بنده خيلي از آنهايي را هم كه «اصلاً فكر نمي­كنند» را هم در زمره­ي همين قماش طبقه­بندي مي­كنم اما از آنجا كه قصد نيت­خواني ندارم و خيلي هم با حسن ظن به قضايا نگاه مي­كنم و از آنجا هم كه اميد دارم كه گونه چهارم آنقَدَر زياد شده­ باشند كه همگي بومي­هاي شريف را به «تأمل در باب نسبت من و رشته» وادارند، فرض را بر اين مي­گذارم كه «همه آنها كه فكر مي­كنند درست آمده­اند فقط فكر نكرده باشند يعني تصور يا «وهم پيشفرضانه» نكرده باشند كه درست آمده­اند و واقعاً فكر كرده باشند يعني تأمل و تفكر و تحقيق و اقامه ادله كرده باشند كه درست آمده­اند»

امّا اين وهم پيش­فرضانه همان توانايي خارق­العاده­ي «در هر شرايطي سر زير برف كردن» است كه خداوند متعال مقدار متنابهي از آنرا در اختيار عده­اي از مردمان ايران­زمين قرار داده تا اين مزيت را نسبت به ديگران داشته باشند كه هيچوقت و در هيچ شرايطي خواب نازشان پاره نشود. اين وهم پيش­فرضانه همان «مشهوراتي» است كه ديگران گفته­اند و ما شنيده­ايم و پذيرفته­ايم و ما گفته­ايم و ديگران شنيده­اند و پذيرفته­اند و آنها هم گفته­اند و ديگران پذيرفته­اند و گفته­اند و الي آخر. نمونه كاملش هم همين افسانه «بهترين بودن مهندسي در ميان رشته­ها و مهندسي برق در ميان مهندسي­ها و دانشگاه شريف در ميان دانشگاه­ها» است. نمونه نزديكترش همين افسانه «تقلب 11 ميليوني» در ميان عده­اي است كه چون از «حد تواتر» در facebook عبور كرده و جزو مشهورات گشته است ديگر چون و چرا در آن جايز نيست. اين وهم پيش­فرضانه همان چيزي است كه شوپنهاور از آن تعبير به «باور عام» مي­كند و فرآيند شكلگيري آنرا چنين توصيف مي­كند:

«بايد دريابيم كه در وهله اول دو يا سه نفر اين باور را پذيرفتند يا مطرح كردند و بر آن اصرار ورزيدند، كساني كه مردم آنقدر به آنها لطف داشتند كه مطمئن بودند آنان اين باور را كاملاً سنجيده­اند. سپس معدودي ديگر كه پيشاپيش متقاعد شده بودند كه دو-سه نفر اول قابليت لازم را دارا بوده­اند اين باور را پذيرفته­اند. ايشان نيز مورد اعتماد بسياري ديگر قرار گرفتند، كسانيكه تنبلي آنها را وادار كرد كه فكر كنند بهتر است بي­درنگ آن باور را بپذيرند و به كار شاق سنجش آن نپردازند. به اين ترتيب شمار اين پيروان تنبل و ساده­لوح روزبه­روز زيادتر شد، زيرا به مجرد اينكه شمار زيادي از آن باور طرفداري كردند طرفداران روزافزونش اين امر را به اين واقعيت نسبت دادند كه استحكام استدلال­هاي مربوط به آن تنها عامل جذب اين طرفداري بوده است. سپس ديگران هم مجبور شدند اين باور عام را بپذيرند تا آنها را افراد سركشي كه از قبول باورهاي همگاني سرباز مي­زندد يا افراد گستاخي كه خود را باهوش­تر از ديگران مي­دانند، قلمداد نكنند. وقتي باوري به اين مرحله مي­رسد هواداري از آن به وظيفه تبديل مي­شود. از اين به بعد معدود كسانيكه رأي مستقلي دارند دم فرو مي­بندند. آنهايي كه به خود اجازه اظهار نظر مي­دهند به هيچ­وجه باور يا رأي مستقلي ندارند و صرفاً نظر ديگران را بازگو مي­كنند. با وجود اين با تعصب و نارواداري هرچه بيشتري از اين باورها دفاع مي­كنند زيرا نه از باورهاي متفاوت دگرانديشان بلكه از گستاخي آنها يعني ميل به داشتن رأيي مستقل نفرت دارند. كوتاه سخن اينكه شمار بسيار معدودي مي­توانند فكر كنند ولي هر انساني مي­خواهد باوري داشته باشد. بنابراين چه راه ديگري باقي مي­ماند جز اينكه باوري را به طور حاضر آماده از ديگران بگيرند به جاي اينكه باوري مستقل براي خود پيدا كنند؟» (هنر همیشه بر حق بودن- صفحه ۹۷و۹۸)

اين باور عام يا وهم پيش­فرضانه­ي «بهترين انتخاب بودن مهندسي برق شريف و باقي رشته­هاي مهندسي شريف» است كه سالها بسياري از بومي­هاي شريف را در حالت كاذب «فكر مي­كنند كه درست آمده­اند» قرار مي­داد و اين همان باوري است كه گفتم خوش­بينانه اميدوارم در سالهاي اخير به خاطر زياد شدن تعداد دانشجوهاي گونه­ي چهارم آنچنان دچار خدشه شده باشد كه همه بوميهاي شريف را در زمره «تأمل كنندگان در نسبت من و رشته»‌ قرار داده باشد.

از آنجايي كه دور و بر من كساني هستند كه واقعاً واقعاً فكر كرده­اند و به اين نتيجه رسيده­اند كه درست آمده­اند و رشته تحصيلي­شان را درست انتخاب كرده­اند بايد بگويم اينها از معدود افرادي هستند كه خدمات درستي به اين مملكت خواهند كرد و مثل دو دسته و شايد هر سه دسته بعدي انگل جامعه نخواهند بود!

2) آنها كه دوست دارند فكر كنند كه درست آمده­‌اند:

اينها آنهايي هستند كه اشاراتي را در درونشان يافته­اند كه «درست نيامده­اند» اما ترجيح مي­دهند به اين اشارات اعتنايي نكنند و فرض را بر اين بگذارند كه درست آمده­اند. اكثر اينها در بيم و وحشتي هميشگي هستند كه مبادا افكارشان جلو برود و به اين نتيجه برسند كه «درست نيامده­اند»! اينها هرچند خود در اعماق ناخودآگاه وجودشان به اين حقيقت اذعان دارند كه اشتباهي هستند، اما ترجيح مي­دهند كه همه و مِن جمله خودشان را فريب دهند كه نخير، «درست آمده­اند»! علت روانشناختي ترس اين عده از خاطرات بد كودكي نسبت به پسر همسايه­شان گرفته تا طلاق پدرومادرشان هرچه كه مي­خواهد باشد، با عرض معذرت بايد بگويم كه من اينها را به عنوان محافظه­كاراني ترسو مي­شناسم كه در آينده در حرفه خود هم موفقيتي نخواهند يافت و به ديگر انگلهاي جامعه ملحق خواهند شد!

3) آنها كه دوست دارند فكر كنند كه درست نيامده­‌اند!

اين يكي يك مرض جديدي است كه به تازگي نمونه­هاي معدودي از آن در ميان بوميهاي شريف مشاهده شده و حيرت پژوهشگران را برانگيخته است. كشف اين مرض جديد اين فرضيه را تقويت مي­كند كه عده­ي معدودي در هر جامعه حيواني يا انساني براي ابراز وجود يا خودنمايي به روشهايي نامتعارف و خارج از چارچوب روي مي­آورند. مثلاً اگر مُد، «با­مويِ­مش­زده­يِ­زيرِروسريِ­قرمز،بادوست­پسر،جلويِ­تعاوني،­آب­طالبي­خوردن» است اين يكي «باچادرِملّي­ومانتويِ­نارنجي،­با­دوست­پسر،جلويِ­مسجد،يخمك­مي­خورد» تا به عنوان اولين صاحب امتياز اين حركت شاذ در دانشگاه معرفي شود!

البته انگيزه­هاي چنين پديده­هايي را بايد در جاي ديگر جستجو كرد. درباره موضوع مورد بحث ما از زمانيكه رشته مديريت در دانشگاه شريف تأسيس شد و بعد از مدتي كار و بارش گرفت و كلاسش كلي بالا رفت، عده­اي هم متعاقباً پيدا شدند كه 4 كلمه حرفي را كه از علماي مديريت در باب «نياز اساسي كشور به مديران كارآمد» و «عدم حل مسائل صنعتي و اقتصادي ايران به دست مهندسان» ياد گرفته بودند، اين طرف و آنطرف بلغور كنند تا شايد از اين طريق ميدان رقابت مهندسي را كه در آن ناكام مانده بودند، تغيير داده و بخت خود را در ميداني جديد بيازمايند و كلاسي جديد براي خود دست­وپا كنند و حتي شايد در جايگاهي بالاتر از رقبيان ديروز خود قرار گيرند و آلام تلخ ناكاميهاي گذشته را از اين طريق التيام بخشند!

4) آنها كه فكر مي­كنند كه درست نيامد‌ه­‌اند

اما چه بگويم از اين شيران شب و پارسايان روز (!) كه شبها را به كار وفعاليت و افكار مغشوش خويش مشغولند و روزها را به قناعت نمره و گدايي تمرين و گزارش آز؛ از اين كركسهاي زيباي نمره­هاي آسوده­ي اساتيد گلاب كه خود را در قفس سرخ شريف محبوس مي­بينند؛ از اين حشرات 6 ساله و 7 ساله دانشگاه كه به هر سوراخ و سمبه­اي سر مي­كشند و با هيچ ترفند آموزشي­اي از شرط معدل و كميسيون تا واحدي چقدرهزارتومن پول صحنه را خالي نمي­كنند. چه بگويم از اين حاشيه­نشينان فضاي آكادميك و از اين فراموش شدگان سيستم آموزشي و از اين مجنونان آدم­گريز و از اين عصيان­كنندگان نظم مدرن دانشگاهي…

آنها كه واقعاً فكر مي­كنند كه درست نيامده­اند و در درك اين حقيقت به حق­اليقين رسيده­اند زندگي جالبي در دانشگاه شريف دارند و من هم افتخار آنرا دارم كه دو-سه سالي است كه به جرگه اين عارفان زاهد و اين مجنونان عاصي پيوسته­ام.

آنكه اين حقيقت را درمي­يابد آرام و قرار ندارد و هرآنچه را كه بخواهد باز او را به زندگي نكبت­بار ناخواسته گذشته بازگرداند به ديده نفرت مي­نگرد و اين مهمترين نشانه و وجه تمايز حاشيه­نشينان واقعي از آن اشتباهي­نماهاي دروغين گونه سوم است. آنها كه بي درد و غم و از سر بي­دردي اداي گريزندگان از مهندسي و دانشگاه صنعتي را درمي­آورند واقعيت «عدم تعلق به اينجا» را در نيافته­اند و قلباً به چيز ديگري نمي­انديشند. آنها كه قلباً تعلق خاطرشان را از شريف و شريفي مي­برند شمارش معكوس دردناك گرفتار شدن در منجلاب شريف را به دست خود آغاز مي­كنند. گرفتار شدني كه من از آن تعبير به «رخوت آكادميك» مي­كنم.

«رخوت آكادميك» حالتي خاص اين حاشيه­نشينان رنجور دانشگاه است. حالتي كه ديگر هيچ انگيزه­اي نمي­تواند او را مجبور كند كه يك ساعت پاي يك جزوه درسي بنشيند. حالتي كه آنچنان روح را در خود فرومي­برد كه لذت سخيف يك ساعت ديدن برنامه «عمو پورنگ» را در برابر رنج جانكاه يك ربع «فقط نگاه كردن به جزوه آن هم در روز امتحان» به عيشي عظيم مبدل مي­كند!

و از ميان اين شورشيان نظم آكادميك تنها آنهايي ره به سوي «آزادي» مي­برند كه پيش از غلبه كامل «رخوت آكادميك» اوضاع را به هر جان­كندني كه هست جمع و جور مي­كنند و آينده­اي ديگر براي خود مي­سازند اما آن عده­ي ديگر آنچنان گرفتار ديوارهاي بلند اين زندان آكادميك مي­گردند كه كم­كم فكر «رهايي» در ذهنشان رنگ مي­بازد و رؤيايي كم سو از آن به يادگار مي­ماند.

اين «حاشيه­نشينان» اگر خود را دريابند روح اين جهان بي روح خواهند شد و اگر خود را نيابند سرنوشت «خسرو»ي آن داستان خسروي كتاب ادبيات پيش دانشگاهي را خواهند يافت. «حاشيه نشينانی» که تنها به جرم «اگاهي و مقاومت» قرباني ستم پنهان هنجارهاي غلط اجتماعي ما هستند…

اگر شما هم فكر مي­كنيد كه درست نيامده­ايد پيش از آنكه گرفتار رخوت شويد فكري به حال خود بكنيد. از آن مهمتر براي رهايي اين گرفتاران دعا كنيد كه سخت نيازمند دعاي من و شما هستند.

  1. سجاد
    8 جولای 2010

    بسم الله
    سلام
    تا حالا توصيفي تا اين حد مفصل از خودم نديده بودم، الته اساس هم حال داده ايد ها!
    … يك گروه چهارمي!

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.