مبادا بپنداريد كه عكس قزوه كه به مصاحبه پيوست شده است، حاصل زحمت همكار عكاس ماست. قزوه اصلا در ايران نيست و اين مصاحبه به صورت تلفني انجام شده است. صرفنظر از پرسشهايي كه مربوط به موضوع پرونده ميشود، برخي از اتهامات درباره مواضع سياسي قزوه در سالهاي اخير هم در ميان بود كه من بيپرده و با سماجت از او پرسيدم و او نيز با حوصله و سماجت پاسخ گفت. شايد پاسخهايش، برخي از انگشتهاي تهمت كه اين روزها او را نشانه رفته است، پايين بياورد شايد هم نه…
آقاي قزوه! شما در تمام سالهايي كه بهعنوان شاعر و روزنامهنگار ادبي شناخته ميشديد، از همان ابتدا در نيمه دهه 60 تا سال 1384، از نظر سياسي، به جناح موسوم به مجمع روحانيون مبارز و بعدها دوم خرداد منسوب بوديد. چطور شد كه از سال 1384 به اين طرف تغيير موضع داديد؟
به قول برادر بلخيمان مولانا هركسي از ظن خود شد يار من.
من يون و يت نميشناسم. يونانيت را بهتر از اين يون و يتبازيها ميدانم. اگر اصطلاحات خاص روزها و سالهاي قبل از قطعنامه را بلد باشي و شعرهاي سياسي مرا در آن روزها، مثلا همين شعر «مولا ويلا نداشت» يا «در روزگار قحطي وجدان» را خوانده باشي، اين موضعگيري را نميكني. اگر يادت نيست، برايت ميگويم كه بعد از شعر «مولا ويلا نداشت» در مجلس از جمله كساني كه به دفاع از اين شعر حرف زده بود و از جمله گفته بود من دهان آن شاعر را ميبوسم كه گفته بود «مولا ويلا نداشت» آقاي موحدي ساوجي بود كه وابسته به جناح راست بود و كسي كه مردانگي كرد و اين شعر را چاپ كرد و حمايت كرد آقاي دعايي بود كه ايشان را هم جناح روحانيون قبول داشت و معرفي ميكرد و هم جناح روحانيت و من سواي اين آدمهايي كه قبول داشتم و در هر دو جناح بودند، نه اينوري بودم و نه آنوري. اتفاقا برخلاف نظر شما و بيشتر دوستان شاعر و از جمله مرحوم سيد حسن حسيني، مدام مرا بهخاطر آنكه فكر ميكرد به جناح راست متصلم، با طنزي دوست داشتني ملامت ميكرد و من هم نه راستي بودم و نه چپي. پرونده تفكرات من در نزد دوستاني است كه آن سالها در قم مدرسه قضايي با هم درس قضاوت ميخوانديم در الان هم موضعم همان است كه بود، من هميشه شاعري معترض و منتقد بودم. از پيش از قطعنامه تاكنون. در شعرهايم نيز ميتوانيد اعتراضها و انتقادها به هر دو جناح سياسي را ببينيد. بيشتر اين انتقادها متوجه آدمهايي بود كه هم در جناح راست بودند و هم در جناح چپ. تعبيرهايي مثل سياستبازان لرد مستضعف در مولا ويلا نداشت، حكايت از آدمهاي شكم سير وابسته به جناح راست و چپ دارد و بيشتر در اين شعر راستيها را چپه كردهام و در «صداي ما را از بهشت ميشنويد» و در روزگار قحطي وجدان، چپيها را چپه كردهام. در همان سالها شعرهاي من پر است از اعتراض به سياسيون جناح چپ و راست. اصلا ورود من به عرصه شعر سياسي براي مبارزه با اين آدمهاي فرصتطلب بود. تازه خيلي از شعرها هم بود كه جلوي چاپش را گرفتند و لابد آنها كه الان اين را ميخوانند ميدانند كه روي سخن من با كيست. همان موقع من با خيلي از اين آقازادههايي كه شما در سال 1388 پروندهشان را رو كردهايد درگير بودم. بنابراين من نه راستي بودهام نه چپي؛ هم به آقازادههاي فرصتطلب اين جناح زدهام و هم به آن جناح. اين همه سال از همه خوردهام و مجبور شدهام گاهي خود را مثل ديوانگان عطار، به ديوانگي بزنم و يا حتي گاهي اوقات نقش سادهلوحي را بازي كنم. مثلا در يكي از همين محافل كه بحث سياسي بين دوستان درگرفته بود، ميپرسيدم: ببينم خود آقاي ناطق چپ است يا راست؟ آقاي هاشمي راستي است يا چپ؟ موسوي راستي است يا چپي؟ بهعبارتي من همه اينها را ميدانستم اما خداوكيلي خودم هم موضع خودم را تا امروز نميدانم كه راستم يا چپ. من خطم خط امام خميني و آقاي خامنهاي و شهداست و حزبم هم به قول آن دوست روستاييام، حزب آقاجانمان كه همان دلشكستگي است.
ماجراي همجواري شما با سياست، فراتر از اين حرفها بوده است. شما در سال 1378 نامزد مجمع روحانيون مبارز در انتخابات مجلس بودهايد.
خير، اشتباه ميكني برادرجان! مجمع روحانيون و روحانيت را چه به من؟ اگر اشتباه نكنم آن حزب كارگزاران بود كه اسم مرا در فهرست نامزدهايشان گذاشتند. البته اجازه هم گرفتند، اما آن روزها از حزب كارگزاران چيزي نمانده بود. شده بودند لشكر شكست خورده و براي همين هم شايد اسم مرا هم نوشتند در ليستشان. من كه نرفتم رايزني بكنم و واسطه بتراشم. در انتخابات مجلس هفتم (يا هشتم) هم، شنيده بودم كه ايثارگران روي نام من به يك توافق اجمالي رسيده است و من و رضا رهگذر و نادر طالبزاده اسممان جزو ليست تا 60 نفر نهايي هم بود. اينها را دوست عزيزم آقاي سعيد حداديان به من گفت و خودش هم رفته بود در جلسات؛ وگرنه من به آن جلسات هم نرفتم. دست آخر نام سعيد ابوطالب و خادم را نوشتند و بقيه گويا حذف شدند. البته اين ليستها اصلا بر اساس لياقت و توان نبود و بيشتر به يك لابي شباهت داشت وگرنه به نظر من در اين ليست فردي مثل طالبزاده را نبايد به هيچ قيمتي حذف ميكردند. البته اينها همه خوبتر از من بودند، اما ماجرا آن بود كه وقتي به آقاي حداد عادل گفتم كانديدا شدهام فرمودند برو پيش آقاي فدايي، من صحبت كردهام؛ ولي من نرفتم. بعد هم آقاي سعيد ابوطالب در دفترش مرا دعوت كرد. من بودم و آقاي اميررضا خادم كه فردي بسيار دوست داشتني و اهل فرهنگ هستند. به من پيشنهاد كردند كه بيا سه نفري ائتلاف كنيم و نام ائتلاف را هم جوانان بگذاريم. ولي من گفتم كه قصد هزينه كردن ندارم و به پوستر و تبليغات شيك معتقد نيستم. يعني همه پول يك پوستر كوچك و تكرنگ من شده بود سه تومان و پنج قران و كل هزينهام شد 400 هزار تومان. شب انتخابات هم با مرتضي اميري اسفندقه رفتيم و چرخي زديم در خيابان و ديديم كه چقدر زد و بندهاي سياسي و پول و اينجور چيزها تعيين كننده است. آن يك دوره من صرفا قصد تجربه كردن داشتم، البته ما شاعران بايد تجربهمان زياد باشد. يك نماينده مجلس را بكشي نميرود گدايي؛ ولي ما شاعران يك شب رفتيم گدايي و فالگيري در بالاي شهر و هرچه پول درآورديم، داديم به گداهاي واقعي. اينها تجربههاي زندگي يك شاعر است. اين كانديدا شدن هم مثل همان گدايي بود. فقط 400هزار تومان كنده شد از جيبمان و شد كاغذ چركنويس شعرهايم. اين را هم بگويم كه كمي بيشتر از 6 هزار نفر به من رأي داده بودند و همين براي من بس بود. تازه هيچوقت آن 6 هزار نفر را به خيابان نريختم و مالك جان و مالشان هم نشدم. الان اگر بگويند 600 هزار نفر تضميني، با يك كوبيده اضافه و بدون يك ريال هزينه، به مولا قسم نميروم. همه اينها را با يك ساعت همين شاعريام عوض نميكنم. تجربهاي بود، سنگ مفت و گنجشك مفت. تازه من نه سنگي زدم به گنجشكي و نه زخمي برداشت بال كسي و نه سطل آشغالي آتش زده شد. تازه خيلي چيزها را هم متوجه شدم.
بالاخره اينها هم درست است هم درست نيست. شما سياسي نبوديد، اين را قبول دارم؛ ولي موضع سياسي داشتيد و موضع سياسي شما دوم خردادي بود. سال 1380 شما يكي از چند شاعري بوديد كه نامه سرگشاده امضا كرديد و از آقاي خاتمي خواهش كرديد كه براي بار دوم نامزد رياست جمهوري شود. اينها كه ديگر براي تجربه كردن نبود.
نه، اتفاقا همينجا را شما داريد اشتباه ميرويد. من كي نامه به خاتمي را امضا كردم. اگر نامهاي با امضاي مرا آورديد، من به شما يك جايزه بزرگ ميدهم. البته آن سالها شايد از طرف انجمن شاعران نام ما را خودشان مينوشتند و يكبار كه موضعگيري كردم و گفتم ننويسيد، ديگر ننوشتند. البته آن سالها من آقاي خاتمي را قبول داشتم و فكر ميكنم به ايشان يا به آقاي محسن رضايي يا به همين باباي تو رأي داده بودم. در برابر ناطق من خاتمي را ترجيح دادم و الان شايد نظرم عوض شده باشد، اما باز هم خاتمي برايم قابل احترام است. اما يك نكته در اينجا هست كه ميخواهم شما متوجه باشيد كه من در دوره خاتمي در حدود 12 سال پيش از طرف سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي كه كارمند آن هستم، با عنوان وابسته فرهنگي، به مأموريت تاجيكستان اعزام شدم و الان هم روي همان قاعدهاي كه در اين سازمان هست و چندين سال يكباركارمندان به خارج اعزام ميشوند، (بعد از هشت يا 9 سال) و دقيقا با همان پست و عنوان قبلي به هندوستان اعزام شدهام. كارم هم در آن دوره و همين دوره، بيشتر حول محور ادبيات بوده است و بس. موفقيتش را هم برويد از تاجيكها بپرسيد و بياييد اينجا ببينيد. بنابراين، اين حرفها كه دنبالهاش لابد فرصتطلبي و سوءاستفاده از موقعيت است، اصلا به من نميچسبد كه نه رشد بادكنكي داشتهام و نه مثل بعضي يكشبه مثل هويج بزرگ شدهام. فكر هم ميكنم كه تنها شاعرانند كه ميمانند و وزيران و سياستمداران مدام عوض ميشوند. بعد از اين هم حواسم حسابي جمع است كه خودم را خرج كسي نكنم. البته قبلا هم نكردهام.
بنده قصد چنين جسارتي را به شما نداشتهام و ندارم، مسئله اين است كه عليرضا قزوه روي چه تحليلي، از سال 1384 به اين طرف از اردوگاه سياسي دوم خرداد فاصله ميگيرد؟ اين تحليل را ميخواهم از زبان خودتان بشنوم.
شما نقش يك خبرنگار سمج را بازي ميكنيد و من هم با همان سماجت خودتان پاسخ ميدهم كه براي من احمد توكلي جناح راست، وقتي با رييسجمهوري به نام احمدينژاد اختلاف مواضع دارد، آيا ميشود چپ؟ آيا احمدينژاد ميشود چپ و پدرتان راست ميماند؟ آيا صرفا هركس با احمدينژاد همنظر نباشد، ميشود چپ؟ اينها همه از همين مقوله سئوال شماست. بابا من با چه زباني بگويم كه بيشتر مشكل سياسي كشور از همين سئوالها و تلقي غلط ناشي ميشود. وقتي من دارم قسم حضرت عباس ميخورم كه نه چپم و نه راست و شعر من هم اين را ميگويد، شما چرا اينقدر سماجت نشان ميدهيد كه مرا به اردوگاه خاصي بچسبانيد؟ بنده بارها در شعرم هم گفتهام كه من سوم خردادي هستم. سوم خرداد را بچههاي تك شلمچه ميدانند. شما پس اول برويد اين شعرهاي مرا و موضع گيريهاي سياسي مرا ببينيد و بخوانيد بعد متوجه ميشويد كه من آدمهاي راست و درست هر دو جناح راست و چپ را هميشه قبول داشتهام و در عينحال موضعم در قبال مسئولان و كارگزاران از هر دو جناح بهطور عام، هميشه انتقادي بوده است. همين چند وقت پيش يكي از مسئولان ردهبالاي نظام به دهلي آمده بود. در جلسهاي كه برخي از مسئولان سياسي و فرهنگي هم حضور داشتند، من انتقادي را مطرح كردم و آنقدر تند مطرح كردم كه آن مسئول ردهبالا در بازگشت از دهلي، به يكي از دوستان ما گفته بود: «اين آقاي قزوه چرا با ما اينجور برخورد كرد.» خب، اينها از همان جنس آدمهايي هستند كه يكشبه يك كارمند دونپايه را به معاونت وزارت ميرسانند. من اگر اهل زد و بند باشم، اين آدمها دور و برم پر هستند متاسفانه شما و جامعه ما آدم مستقل كم ديدهايد. تازه گيرم كه من دوم خردادي يا يوني يا يتي باشم، اگر بخواهم بروم بهسمت ديگر بايد از كسي اجازه بگيرم؟ يعني در مذهب شما آقايان، اختيار وجود ندارد؟
به هر صورت من در دوره آقاي خاتمي، شخص ايشان را بهعنوان يك روحاني انقلابي سالم قبول داشتم و به ايشان رأي دادم. در سال 1384 در مرحله اول به دكتر علي لاريجاني رأي دادم و در مرحله دوم به آقاي احمدينژاد و ملاك رأيم در همه اين ادوار، سلامت و كفايت نسبي نامزد مورد نظرم بوده است. تازه آنقدر قدرت تشخيص داشتم كه درصد درست آراي انتخاباتي را پيش از انتخابات حدس زدم بدون خطايي حتي يك درصدي! آقاي بيدج و حسينجاني و تركي و سعيديراد و… در مراسم تشييع شاعر شمالي روانشاد سيد محمد عباسيه كهن شاهد بودند در جلوي بيمارستان مصطفي خميني و روز قبل از انتخابات كه گفتم احمدينژاد 63 درصد رأي ميآورد و آورد.
در دوره اخير به كه رأي داديد؟
من اولش ميخواستم از بين آقايان رضايي و احمدينژاد و موسوي يكي را انتخاب كنم. بعد از مناظرات، موسوي پريد و رفت. كاش موسوي همانطور اسطوره لال ميماند و نميآمد وسط. البته از مناظره احمدينژاد و موسوي هم كفري بودم اما گفتم به درك! و رأي دادم به انرژي هستهاي! بنده خدا رضايي را به گناه آنكه رأي نميآورد، كنار گذاشتم. موسوي در دهلي حدود 200 رأي داشت و احمدي نژاد 44 تا و رأي كروبي و آقا محسن به شمار انگشتان دست هم نميرسيد. مثل هميشه مظلوم واقعي اين انتخابات آقا محسن بود و عاقلانهترين رفتار را هم او كرد. آن شب اول انتخابات در دهلي برخي از آدمهاي سياسي و فرهنگي كه ميدانم به احمدينژاد رأي داده بودند وقتي رأي بالاي موسوي را در دهلي ديدند و منفعتشان را در خطر، ساكت شدند و به فكر فرو رفتند. و بعضيشان هم گفتند كه رأي ما موسوي بوده و من تنها آدمي بودم كه با شهامت تمام گفتم من به فلاني رأي دادم. بله من يكي از آن 44 نفر بودم، البته رأيم همراه با انتقادات زيادي به عملكرد ايشان بود، اما با كلي صرف فكر و وقت گذاشتن رسيده بودم به ايشان. نمرهاي كه براي احمدينژاد در نظر گرفته بودم بيست و نوزده نبود، الان هم همان زير 15 مانده است و نمره رضايي 14 است و بعد يكي دو نمره هم بالا آمد و موسوي 12 بود و كم كم شد منفي بيست و چهار و نمره نفر بعدي هم كه از اول منفي بود.
ميشود اين انتقادها را بفرماييد؟
من از نوع ورود آقاي احمدينژاد در مناظرهها ناراحت بودم. همچنين از اينكه در دولت ايشان اينهمه گروهگرايي و دستهگرايي و انتصابها غلبه دارد، و برخي از مسئولان رده بالا را يكشبه به اين مقام ميرسانند، گلهمندم. از اينكه حرف آقا را در باره فلان مقام هم با تأخير جواب داد و هم كمي تا قسمتي سمپل كرد، نگرانم. در كشورهاي پيشرفته اينقدر تغيير و تحول، در هر انتخابات معني ندارد. حتي در كشورهاي جهان سومي مثل پاكستان وقتي يك حزب شكست ميخورد، فقط 40-50 نفر از مسئولان بلندپايه عوض ميشوند و خلاص. در سطوح مياني همه سر جاي خودشان ميمانند و كار ميكنند. در دولت آقاي احمدينژاد ميبينيم كه طرف مسئول يك سايت بوده است و يكدفعه ميشود وزير و معاون فلان مقام و …. اين، براي مملكت بسيار خطرناك است.
اما اينكه آقاي احمدينژاد را بهطور نسبي ترجيح داديد، براي كدام صفات و عملكردهاي ايشان بوده است؟
من عملكرد ايشان در سياست خارجي را تا حدي قبول دارم و البته به عملكرد وزارت خارجه انتقادهايي هم دارم. حتي نوع گفتماني كه او در پاسخ به تهديدهاي كساني مثل اوباما دارد، بهنظر من ستودني است، چون با قصاب بايد مثل قصابها حرف زد. بهترين دفاع در برابر امريكا و انگليس حمله است. اينها قصابند و با قصاب جز با لحن و بيان خودشان نبايد حرف زد. ديگر اينكه احمدينژاد دارد ميدود و شبانهروزي كار ميكند و با نيروهايي كه برخيشان واقعا متخصصاند و برخيشان هم واقعا ضعيف، دارد مدام به بخشهاي ضعيف جامعه سركشي ميكند و بخشي از اينها براي من و هر كسي تحسينبرانگيز است. عملكرد دولت احمدينژاد در انرژي هستهاي هم دليل ديگري براي رأي دادن من به ايشان بوده است. البته من در شرايط مساوي بين احمدينژاد و لاريجاني و فردي مثل سعيد جليلي حتما لاريجاني يا حتي جليلي را ترجيح ميدادم.
شما پس از انتخابات وارد معركه شديد و موضع تندي عليه سبزها گرفتيد، ميشود درباره اين موضعگيري توضيح بدهيد؟
در فتنه پس از انتخابات، فقط آيتالله خامنهاي نمره 20 گرفت و تمام. همه آدمهاي سياسي نمرهشان پايين بود. ايشان با درايت خود، يك تنه كشور را نجات داد و با خويشتنداري اين موضوع را فيصله داد. شما مطمئن باشيد كه اگر امام بود، بسيار تندتر از اين برخورد ميكرد. مطمئن باشيد كه اگر كسي با ادعاي ابطال انتخابات پيش امام ميرفت و دلبخواه خود حرف ميزد، امام چنان بر دهانش ميزد كه همانجا قبض روح ميشد. آقاي موسوي را من خبر دارم كه اين تنديها را كرد و آقا تحمل كرد.
موسوي روز به روز با لجاجتش همه را نااميد كرد و شيخ اصلاحات كه از همان اول در ريل سراشيبي افتاد و رفت. ديديد كه در عرصه جهاني بيشترين لطمه متوجه كشور شد. من از افتخارات خودم ميدانم كه در فتنه پس از انتخابات وارد شدم و موضع گرفتم. شما ببينيد در كودتاي 28 مرداد و در دوره رضاخان و قبل از آن انگليسيها و سران استعمار هر كاري دلشان خواست كردند و هرگز از دخالت دست برنداشتند. اگر توانستيد خرس را از دست درازي به كندوي عسل منع كنيد، امريكا و اسراييل را هم منع كردهايد. جالب اين است كه دشمن داشت آماده ورود به ايران ميشد و اين آقايان ميگفتند هيچ خبري نيست ما فقط يك اعتراض كوچك داشتيم و صدايش از 300 تا بلندگوي ضد انقلاب شبانهروزي پخش ميشد و پروژههاي شهيدسازي و هزار تا برنامه ديگر را پياده كردند. در اين ماجرا نيز ورودشان به عرصه كودتا نه تنها بعيد كه حتمي بود. نقشههاي بعدي كشف حجاب بود و بياحترامي به سيد خدا آقاي خامنهاي كه اگر مردم نبودند، مثل شيخ فضلالله نوري با اين سيد برخورد ميكردند. اگر مردم ما و شخص ولي فقيه كمي كوتاه آمده بودند، الان هر روز ما بغداد و هر شب ما كابل بود. آن وقت نه موسوي پاسخگو بود و نه كروبي. به نظر من اين از فتنه هم فتنهتر بود. فتنه كوچكترين نامي ست كه براي اين بيشرمي به شهدا و به آرمانهاي انقلاب و امام ميشود به اين جماعت داد. چطور است كه سران جبهه سبز ميبينند كه سايتهايي از آنها حمايت ميكنند كه توهين به پيامبر و ائمه هم در كارنامهشان هست، اما ذرهاي كوتاه نميآيند. اينها مردم را به خيابانها ريختند و فكر نكردند كه از دل اين هرج و مرج، چه حقوقي از مردم تضييع ميشود و چه فجايعي به بار ميآيد؟ در همين ناآراميها در خانه مردم برادر با برادر قهر كرد و همه جا حتي مدرسه و اداره و شهر را داشتند به هم ميريختند و اين آغاز يك بلبشوي بزرگ و هرج و مرج بزرگتر بود كه اولين قربانيانش همين سران فتنه بودند. تقريبا صابون اين ناآرامي و مصيبت به تن خيليها خورد. درست سه روز بعد از ناآراميها ما در هند بوديم كه پدرزنم تلفن زد كه بيا كه دزد به خانهات زده و تمام سرمايه را برده. بله. حاصل زحمت و پسانداز 25 ساله من و خانواده را بردند. نه آقاي موسوي ميگويد ببخشيد نه آقاي احمدينژاد. من هم قانعم به سرنوشت، اما اين فتنه خيليها را درب و داغان كرد. من به پليس مراجعه كردم و گفتند: اينروزها آنقدر سرمان شلوغ است و آنقدر اوضاع خيابانها خراب است كه به اين كارها نميرسيم. الان بعد از حدود ده ماه شايد صدها بار تماس گرفتم و بسياري از دوستان هم پيگيري كردند و به هيچ جايي نرسيد. جواب اين آشفتگي را كه بايد بدهد؟ آقاي موسوي و كروبي كه اين اغتشاش را كليد زدند، در تمام اين ماجراها به اعتقاد من مقصرند. البته در اينسو هم تندرويهايي صورت گرفت.
مثلا؟
مثلا آن جمله آقاي احمدينژاد كه معترضان را به خس و خاشاك تشبيه كرد، اختلاف را تشديد كرد و معترضان را عصبانيتر كرد.
چرا اين را ميگوييد؛ چرا نميگوييد كه ايشان چهار سال دوره افتاد در شهرها و روستاها و در سخنانش طوري براي مردم جلوه داد كه در اين 26 سال گذشته همه خوردهاند و بردهاند و حالا اين منم كه آمدهام به شما خدمت كنم؟
نه، من به اين اعتقاد ندارم. من فكر ميكنم همين سركشيها به مردم خيلي از مشكلاتشان را حل كرد. چرا فكر ميكنيد اينطور است. اگر اين نظر درست باشد، آقاي احمدينژاد بعد از اين دوره كه دوره دوم انتخاب شدنشان است بايد اين پروژه سفر به روستاها را تمام كند. من خيال دفاع از كس خاصي را ندارم. حتي آنقدر شهامت و آزادگي دارم كه بگويم آقاي احمدينژاد و دولتش خيلي كه زور بزنند، تازه در بعضي موارد ميرسند به دولت آقاي رفسنجاني، در بعضي موارد هم شايد جلوتر باشند امّا در مجموع موفقترين دولت تا به حال به نظر من دولت هاشمي بوده است اگرچه دولت احمدينژاد هم ممكن است با اين طرحهاي اخيرش به موفقيتهاي چشمگيرتري برسد.
از اينها كه بگذريم، من امروز وقتي ميخواهم موضع بگيرم، به جامعه جهاني نگاه ميكنم. ما در جهان در اقليت هستيم. دشمناني داريم كه بيش از دو قرن ما را استعمار كرده بودند و انقلاب دستشان را كوتاه كرده است. بالاخره آقاي احمدينژاد رييسجمهور ما و نماينده كشور ما در جامعه جهاني است. چرا سران جنبش سبز وقتي بيبيسي و VOA از آنها حمايت ميكنند، در حقانيت مسيرشان به شك نميافتند؟ حاصل اين فتنه در ايران، پيروزي ايادي استعمار پير در انتخابات عراق بود. بهنظر من سرنخ اين فتنه را در انگليس بايد جستوجو كرد. براي همين در جايي به گمانم در همين وبلاگم نوشتم كه اگر دانشجويان ما 10 سال پيش سفارت انگلستان را اشغال كرده بودند امروز اين فتنهها ديگر وجود نداشت.
حال به موضوع اصلي بحث ميرسيم. شاعران انقلاب تا پيش از روز 22 خرداد، با وجود همه اختلافنظرهاي سياسي، وصف شاعر انقلاب را اصليترين حيثيت خود ميدانستند. يعني شاعري كه اسلام و تشيع برايش اصل است، به مبدأ و معاد قائل است، براي خود رسالت اخلاقي و معنوي و مذهبي ميشناسد و نسبت به سرنوشت كشورش و نسبت به اصل انقلاب اسلامي بيتفاوت نيست. بنده احساس خطر ميكنم از اين بابت كه در انتخابات اخير، شاعران انقلاب خيلي به وجه روزمره سياست نزديك شدند؛ حتي تا اين حد كه در ستادهاي انتخاباتي نامزدها مشغول شوند و شعرهايي بسازند و براي مردم اس.ام.اس كنند به حمايت از احمدينژاد يا موسوي يا كروبي. اين نوعي هبوط است، نوعي پايين آمدن از آن منظر حكيمانهاي است كه شاعر انقلاب بايد داشته باشد.
جانا سخن از زبان ما ميگويي. من خودم در ايام انتخابات هيچ موضعي نگرفتم و از هيچ نامزدي اعلام حمايت نكردم. حتي برخي كه طرفدار احمدينژاد و موسوي بودند، به سراغ من آمدند، ولي من هيچ بيانيهاي را امضا نكردم. من در اين مورد كاملا با شما موافقم.
من ميخواهم به نكتهاي بنيادين بپردازم. از شاعر، در فرهنگ ما، در وجه آرمانياش، هميشه به وصف حكيم ياد ميشود. شاعر بايد كلام حكيمانه بگويد و كلام حكيمانه غالبا يا وجهي پيشگويانه و آيندهنگرانه دارد يا باطن وقايع روزمره را نشانه ميرود. اگر شاعر بخواهد شاعر باشد و شاعر بماند، معمولا از شعر گفتن درباره مسائل سياسي روزمره و از پرداختن به سطح سياست يعني وقايعي كه اتفاق ميافتد و موضوع كار تحليلگران سياسي است، پرهيز ميكند. در يك كلمه شاعر كارش موضعگيري سياسي نيست، كارش نشان دادن آن بنيانهاي نظري و زمينههاي فرهنگي است كه منجر به يك فاجعه يا يك حماسه ميشود.
بالاخره اينها شاعر انقلابند و با مسائل انقلاب و جمهوري اسلامي درگيرند و طبيعي است كه موضع بگيرند. تازه مگر سياستمدار ما هميشه در مدار خودش قدم زده كه شاعر و نويسنده ما بخواهد پا را از حريمش بيرون نگذارد. اينجا جايي است كه مخروط را وارونه كاشتهاند، يعني از رأسش سياست كه در رأس اين مخروط است ميخواهد همه كاره باشد. ميخواهد هم رأس باشد، و هم قاعده. شاعر ميبيند كه حقش را جامعه و اهل سياست و اقتصاد دارند تضييع ميكنند و او هم سياسيبازي ميكند، چون ناچار است و از او ميخواهند اين را. من ميگويم كه بايد اخلاق رعايت شود و همديگر را تحمل كنيم. و هر كس سر جاي خودش باشد و فرهنگ اصل باشد و قاعده فرهنگ باشد و تصميمگير فرهنگ باشد نه جماعت اهل سياست.
ماجراي بحث شما با آقاي كاكايي چه بود؟
من شنيدم برخي از دوستان در وبلاگشان نوشتند كه آقاي كاكايي گفته است كه تجربيات شعر دهه 60 را قبول ندارم و آن ادبيات، ادبيات متأثر از سوسياليسم بود و وجه فرمايشي داشته و نسلهاي بعد بهتر است كه جريان شعر انقلاب را كنار بگذارند و از اين قبيل فرمايشات… وقتي اين چيزها را شنيدم، راستش ناراحت شدم. با وجود دوستي عميق ما كه ريشه در دو دهه گذشته داشت، نامهاي به كاكايي از وبلاگم نوشتم و دوستانه به ياد او آوردم كه رفقاي واقعي تو نه اين ترانهسراها و آهنگسازها و خوانندهها، بلكه همين بچههاي شعر انقلاب هستند. شاعران انقلاب كه هنوز هم به اينكه شاعر انقلابند، افتخار ميكنند.
بعد هم ماجراي سفر فرانسه و لندن را پيش كشيدم كه يعني بدان اينها هيچ افتخاري نيست و آنجا هيچ خبري نيست و خودت كه ديدي من قصر شيرين شما را به خيابانهاي پاريس ترجيح دادم. مطلب هم واقعا همينطوري بود كه من گفتم. اين چيزهايي كه آقاي كاكايي در پاسخ من نوشت، برخي واقعيت داشت و برخي هم مثل حضرتعالي از ظن خود يار من شده بود و من هم كه ته ماجرا را ميدانستم چه خبر است و اهل دعوا با دوستان نبودم، يك صلح كلي كردم و با اولين اعترافي كه جبار كاكايي كرد كه من شعر دهه شصت را قبول دارم، بر همه آن نوشتههاي دوستان و حرفها خط بطلان كشيدم و به همه گفتم ساكت باشيد كه همين حجت است و همين اعتراف واقعيت دارد.
البته من با آن صلح «از اولش هم دعوايي نبود و آتشي نبود تا آتشبسي باشد،» خواستم پيامي هم براي اهل سياست داشته باشم كه اختلافها را بايد يكجا بر مبناي اعتماد متقابل و اخوت اسلامي كنار بگذاريم كه متأسفانه اكثر آدمها اين پيامها را اصلا نميگيرند و متوجه هم نميشوند.
در نوشته آقاي كاكايي، مضمون ديگري هم خطاب به شما بود كه سرمايه واقعي ادبيات كشور ما و حتي سرمايه واقعي شعر انقلاب همين چند اسمي كه شما بردهايد و از قبيل مهدينژاد و مؤدب و سيار و داوودي نيستند؟
من كي چنين ادعايي كردهام؟ شعر انقلاب يكي از شاخههايش شعر سياسي و اعتراضي و عدالتخواهانه است. شاخههاي ديگري مثل شعر عرفاني، شعر مذهبي و حتي شعر عاشقانه هم دارد، حرف من اين نبود. من فقط ميخواستم كه اين بچهها به جرم ادامه دادن برخي از مضامين انقلابي شعر دهه 60 نشانه تهمت واقع نشوند. برخي از اينها پس از اتمام نامهنگاري من و كاكايي كه از طرف من ختم شد، ايميل خصوصي به من زدند كه اين وسط ما گوشت قرباني بوديم.
آيا اين چند نفر و همفكرانشان، توسط نهادهاي دولتي حمايت و مديريت ميشوند؟
اينها همه شاعران يكلاقبايي هستند كه در زندگي خصوصيشان مشكلات عديده معيشتي دارند. در همان روزها كه مرتضي اميري اسفندقه دبير جشنواره شعر فجر بود، حكم اخراجش از وزارت آموزش و پرورش رسيده بود و تلفنخانهاش هم قطع بود. اين چهجور حمايتي است؟
وجه علمي حرف آقاي كاكايي صرفنظر از حواشياي كه پيرامون آن ايجاد شد و شايد لحن ايشان در بيان مقصود، در اين حواشي بيتأثير نبوده است، اين است كه روح زمانه را نميشود به عقب برگرداند و هر نسلي بايد روح زمانه خود را دريابد. بنابراين اگر هم شاعران جوان ميخواهند بر آرمانهاي انقلاب پاي بفشارند و مطالبات عدالتخواهانه داشته باشند، بايد از تكرار و تقليد موتيفهاي دهه 60 بپرهيزند.
با اين حرف موافقم اما اگر بخواهند بگويند كه ادبيات دهه 60 ادبياتي سطحي بوده است، صد در صد مخالفم. من شعر دهه 60 را يكي از موفقترين ادوار شعر معاصر ميدانم.
دليلتان براي اين حرف چيست؟
چون شعر اين دهه فوقالعاده شعر صادقي است و علاوهبر استفاده از همه تجربههاي قبلي شعر معاصر و همه قالبها و سبكهاي تجربه شده پيشين، تجربههاي منحصر به فرد كاملا بديع و نوظهوري مثل علي معلم و احمد عزيزي هم در اين دهه به شعر معاصر معرفي شد. همچنين دهه 60 دهه زنده كردن قالبهاي كلاسيك و نئوكلاسيك و تعالي بخشيدن به قالبهاي نيمهجان كلاسيك مثل غزل بوده است. ريشه علمي حرف آقاي كاكايي اين است كه نسلهاي بعدي شعر انقلاب، از آن پلهها بالاتر بيايند و به پلهها و اوجهاي والاتر برسند، ولي اينهم هست كه بدون پله نميشود از نردبان بالا رفت
Sorry. No data so far.