در فرهنگ شيعه، «فدك» نمادى از معنايى بزرگ است كه هرگز در محدوده يك قطعه زمين نمىگنجد و همين معنا رمزى است كه درگيرى را از مخاصمه سطحى و محدود، به مبارزهاى سياسى تبديل كرد. منازعه فدك در واقع، فرياد اعتراض يادگار رسول خدا صلىاللهعليهوآله به انحراف پديد آمده در جهان اسلام است.
«خطبه فدك» علاوه بر قاطعيت فاطمه زهرا عليهاالسلام در حقخواهى نسبت به ارث خويش، بيش از پيش بيان روشن دفاع از حضرت على عليهالسلام است و انتقاد از بىوفايى و خيانت مردمان نسبت به حق صريح اهل بيت عليهمالسلام.
حضرت زهرا عليهاالسلام در اين محاجّه، با بهرهگيرى متين و استوار از آيات قرآن كريم، تفسيرى مستند و محكم از آيات قرآن را به نمايش مىگذارد كه نشاندهنده اوج اشراف و آگاهى از بيان رموز آيات است و خطبه را از صبغه سياسى به درس معرفتى و كلاس تفسيرى و ادبى بدل مىنمايد كه مفسّر آن در نهايت درجه فهم و ادراك مبانى آيات الهى و نهايت درجه فصاحت و بلاغت در گفتار و سخنسرايى است.
پس از روى كار آمدن خليفه اول، از اولين اقدامات در جهت تثبيت قدرت سياسى و اقتصادى خلافت، گردآورى زكات و سامان بخشيدن درآمدها بود و از اينرو، تصرف منطقه اقتصادى فدك، آغاز رويارويى عملى با مخالفان سياسى بود كه با اين حركت، درگيرى را از پشت درها به صحنه علمى مسجد كشانيد و فاطمه زهرا عليهاالسلام را به بيانى طولانى و مفصّل وادار نمود.
اشراف حضرت زهرا عليهاالسلام به قرآن
فاطمه زهرا عليهاالسلام در خانهاى پرورش يافته كه نمونه والاى حُسن خُلق، سلامت طبع، دانش، بينش، هدايت و بالاتر از همه مهبط وحى الهى بوده و از اينرو، ضربالمثل كمال و انسانيت، عفّت، پاكى، متانت و آگاهى است. وى از آنچه پيامبر از حق تعالى تلقّى كرده، بهره گرفته و در خانه پدر و دامان پرورش او به فضايلى آراسته شده كه هيچ دخترى به آنها دست نيافته است. ايشان همچنين از فضل همنشينى همسرى برخوردار است كه تمامى دغدغه او از آغاز تا انجام، قرآن كريم و تحقق آيات آن در ميان مردم بوده است. وى قرآن كريم را از زبان رسول خدا صلىاللهعليهوآله و حضرت على عليهالسلام شنيده و روان خويش را در پرتو مفاهيم آن تصفيه نموده است. در كتب بسيارى آمده است كه ايشان بر علوم قرآن و مسائل و مطالب اديان و شرايع پيشين آگاهى داشت و خواندن و نوشتن مىدانست و بر حسب فرمان خدا صلىاللهعليهوآله مطالبى به صورت مكتوب فراهم آورده بود تا از آنها بهره گيرد و در امور دينى و دنيوى، بصيرت و آگاهى يابد. (1)
بلاذرى، طبرى، ابن اثير و ابن ابى الحديد نيز مىگويند: «خيبر» فىء مسلمانان و «فدك» خالصه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود؛ زيرا آنان تاخت و تازى در آنجا نداشتند.
از مباحثاتى كه حضرت با ابوبكر و زنان مهاجر و انصار نموده است، اين واقعيت برمىآيد كه ايشان بر آيات كريمه احاطه كامل داشته و به اقتضاى كلام، از آنها بهره برده و بدانها استدلال نموده است. گرچه اخيرا قريب 2000 كتاب مستقل و چاپى درباره حضرت زهرا عليهاالسلام به 26 زبان دنيا معرفى گرديدهاند، (2) ولى كتاب مستقلى در خصوص بيانات قرآنى اين بانوى بزرگ در اين مجموعهها يافت نمىشود و صرفا مىتوان اينگونه بيانات قرآنى را ذيل زندگىنامه و نقلهاى تاريخى جستوجو نمود. بخشى از اين گفتارهاى نورانى، در نقلهاى كوتاه و بخش ديگر آن در گفتار مفصّل آن حضرت عليهاالسلام در مسجد مدينه (خطبه فدك) و در ديدار با زنان مهاجر و انصار (خطبه عيادت) نمودِ كامل و بارزى يافتهاند.
حضرت زهرا عليهاالسلام در اين محاجّه، با بهرهگيرى متين و استوار از آيات قرآن كريم، تفسيرى مستند و محكم از آيات قرآن را به نمايش مىگذارد كه نشاندهنده اوج اشراف و آگاهى از بيان رموز آيات است و خطبه را از صبغه سياسى به درس معرفتى و كلاس تفسيرى و ادبى بدل مىنمايد كه مفسّر آن در نهايت درجه فهم و ادراك مبانى آيات الهى و نهايت درجه فصاحت و بلاغت در گفتار و سخنسرايى است.
زمينه سازي خطبه فدكيه
بنابر روايت براء بن عازب، پس از خاتمه بيعت در «سقيفه»، كسانى كه در آن مجمع گرد آمده بودند از محل خارج شدند و در كوچهها به راه افتادند و به هر كس مىرسيدند دست او را مىگرفتند به دست ابوبكر مىماليدند، چه آن شخص به اين كار تمايلى داشت يا نداشت. براء مىگويد: در آن زمان بود كه من به در خانه بنىهاشم رفتم و خبر را به آنان دادم. (3)
حضرت فاطمه عليهاالسلام از زمره مخالفان بود و از اينرو، خانه وى بلافاصله محل اجتماع ايشان و رويارويى با جريان سقيفه گرديد. اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهماالسلام براى بازگرداندن امر خلافت از ابوبكر و بيعت با حضرت على عليهالسلام تلاش زيادى كردند، اما تلاش آنها ثمرى نبخشيد تا اين كه اين مواجهه در جريان تصرف فدك به مبارزهاى بزرگ تبديل شد و فاطمه زهرا عليهاالسلام براى حقخواهى و ادعاى مالكيت فدك، در حضور مسلمانان در مسجد پيامبر حاضر گرديد و در مخالفت با تصدّى مقام خلافت به وسيله ابوبكر، خطابهاى طولانى ايراد نمود.
اين آبادى(فدك) بنابر نقل كليه مورّخان، به رسول خدا صلىاللهعليهوآله اختصاص داشت؛ زيرا آن حضرت به همراه حضرت على عليهالسلام آن را فتح كرد و هيچ يك از ديگر مسلمانان در فتح آن شركت نداشت و بنابراين، عنوان «فىء» را از دست داده و ذيل كلمه «انفال» وارد شده بود.
فدك چيست؟
طريحى در مجمع البحرين مىگويد: «فدك» از آبادىهاى يهوديان بود كه تا مدينه دو روز و تأخير كمتر از يك منزل فاصله داشت. (4)
اين آبادى بنابر نقل كليه مورّخان، به رسول خدا صلىاللهعليهوآله اختصاص داشت؛ زيرا آن حضرت به همراه حضرت على عليهالسلام آن را فتح كرد و هيچ يك از ديگر مسلمانان در فتح آن شركت نداشت و بنابراين، عنوان «فىء»(5) را از دست داده و ذيل كلمه «انفال»(6) وارد شده بود.
طريحى آورده است: هنگامى كه آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّه» (اسراء/ 26) نازل گرديد، حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله «فدك» را به حضرت فاطمه عليهاالسلام بخشيد و آن ملك تا پس از رحلت حضرت در تصرف ايشان بود و به زور از او گرفته شد و حضرت على عليهالسلام در يك نقل تأويلى، حدود آن را بدينگونه مشخص نمود: يك طرفش كوه احد، مرز ديگرش عريش مصر، مرز ديگر سيف البحر و مرز ديگر دومة الجندل است. (7)
بلاذرى، طبرى، ابن اثير و ابن ابى الحديد نيز مىگويند: «خيبر» فىء مسلمانان و «فدك» خالصه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود؛ زيرا آنان تاخت و تازى در آنجا نداشتند. (8)
اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهماالسلام براى بازگرداندن امر خلافت از ابوبكر و بيعت با حضرت على عليهالسلام تلاش زيادى كردند، اما تلاش آنها ثمرى نبخشيد تا اين كه اين مواجهه در جريان تصرف فدك به مبارزهاى بزرگ تبديل شد و فاطمه زهرا عليهاالسلام براى حقخواهى و ادعاى مالكيت فدك، در حضور مسلمانان در مسجد پيامبر حاضر گرديد و در مخالفت با تصدّى مقام خلافت به وسيله ابوبكر، خطابهاى طولانى ايراد نمود.
پس از روى كار آمدن خليفه اول، از اولين اقدامات در جهت تثبيت قدرت سياسى و اقتصادى خلافت، گردآورى زكات و سامان بخشيدن درآمدها بود و از اينرو، تصرف منطقه اقتصادى فدك، آغاز رويارويى عملى با مخالفان سياسى بود كه با اين حركت، درگيرى را از پشت درها به صحنه علمى مسجد كشانيد و فاطمه زهرا عليهاالسلام را به بيانى طولانى و مفصّل وادار نمود. قديمىترين سند اين سخنرانى كتاب بلاغات النساء، ابوالفضل احمد بن ابى طاهر مروزى (204ـ 208 ق) است. اين خطبه به عنوان دومين گفتار آن كتاب ـ پس از مرثيه عايشه در مرگ ابوبكر ـ ضبط گرديده است.
فصاحت و بلاغت، آرايههاى لفظى و معنوى و به خصوص صنعت «سجع» در اين سخنان موج مىزند و بسيارى را به اين نحوه كلام متوجه نموده و مقهور گفتارپردازى آن كرده است. برخى نيز آن را تركيبى از مخالفت با قدرت سياسى موجود و خطبهاى انقلابى مىدانند كه سعى در براندازى نظام نوبنياد دارد تا حقخواهى شخصى. (9) به هر صورت، محتواى اين سخنان ظهور استدلالى غنى بر ادعايى است كه علاوه بر قدرت بيان گوينده در لفظ و معنا، شاهد نحوه بهرهگيرى منطقىترين و استوارترين استدلال از آيات كريمه قرآن است كه به فراخور بحث، محتواى سخن را سرشار از نورانيت قرآن كرده و آن را به تفسيرى موجز از برخى آيات الهى تبديل نموده است.
مرحوم مجلسى اين خطبه را در جلد هشتم كتاب بحارالانوار آورده و لغات آن را نيز شرح نموده و برخى مضامين آن را نيز تبيين كرده است. (10)
حضرت زهرا عليهاالسلام قرآن كريم را از زبان رسول خدا صلىاللهعليهوآله و حضرت على عليهالسلام شنيده و روان خويش را در پرتو مفاهيم آن تصفيه نموده است.
محتواى كامل اين سخنان شامل موارد ذيل است: حمد و ثناى خداوند، شهادت به وحدانيت خداوند، شهادت به رسالت محمّدى صلىاللهعليهوآله ، تفسيرى از كتاب الله قرآن كريم، تفسيرى از هجده مضمون معرفتى قرآن كريم. پس از اين مقدّمات، خطابه شروع گرديده و با استناد مستقيم به 21 آيه كريمه و اقتباس از 6 آيه ديگر، استدلال را قوّت بخشيده و از محتواى بحث به آيات قرآن و از آيات قرآن به محتواى سخن سرايت داده شده است.
ترجمه متن خطبه
* حمد و سپاس الهي
حضرت لحظهاي مكث كردند تا هم همه جمعيت فرو نشست و سر و صداها خاموش شد. سپس كلام خود را با حمد و سپاس الهي و درود بر پيامبر خدا آغاز كرد. از شنيدن صداي فاطمه دوباره مردم به گريه افتادند. بعد از سكوت و آرامش فاطمه (عليهاسلام) كلام خود را چنين آغاز فرمود: خداوند را سپاس برآنچه نعمت داد و به قلبها الهام فرمود؛ و مدح و ستايش براي خدايي كه به نعمتهاي عامهاش قبل از استحقاق ابتدا كرد و هرگونه نعمتي را ارزاني داشت و يكي پس از ديگري بر ما فرو ريخت نعمتهايي كه از شماره بيرون است و جزاي آنها را هرگز نتوان داد و نهايتش را نتوان فهميد.
انسانها را ترغيب فرمود كه شكر او را به جاي آورند تا او نعمتهايش را فزوني بخشد و پي در پي عطا كند و از آنها طلب حمد و سپاس كرد تا نعمتهايش را بر آنها بريزد و آنها دوباره همانند آن نعمتها را از او درخواست كنند.
* گواهي به وحدانيت الهي
و اشهد ان لا اله الا الله و گواهي ميدهم كه معبودي جز الله نيست، خدايي يگانه و بيشريك، و اين كلمه توحيد كلمهاي است كه نتيجهاش اخلاص است و در قلبها ريشه دارد توحيد در فطرت انسان نهاده شده و هر كس به آن انديشيد آنرا با عقلش مطابق دانست.
خدايي كه چشمها توان ديدنش را و زبانها توان وصفش را و خيالات توان چگونگياش را ندارند.
او همه چيز را از هيچ پديد آورد و براي آفرينش آنها الگو و نمونهاي نداشت؛ بلكه آنها را به قدرتش آفريد و به ارادهاش خلق كرد بدون اينكه به آنها نيازي داشته باشد يا از آنها فايدهاي ببرد؛ و اين نبود مگر اينكه حكمتش را پايدار كند و بر طاعتش آگاهي دهد، قدرتش را اظهار كند و مردم را بنده خود گرداند و دعوتش را گرامي دارد.
و سپس بر طاعت خود ثواب و بر معصيتش عقاب نهاد تا بندگان را از خشم خود باز دارد و به سوي بهشت فرا خواند.
* گواهي به رسالت محمد صلي الله عليه و آله
و اشهد ان ابي محمدا عبده و رسوله و گواهي ميدهم كه پدرم محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بنده و رسول خداست و خداوند او را برگزيد قبل از اينكه به او ماموريت دهد و او را نام نهاد قبل از آنكه او را در ظاهر پديد آورد و او را انتخاب كرد قبل از اينكه پيامبرش كند؛ چه، آفريدگان در علم غيب خدا مستور و در پرده ترسها نگه داشته شده و با عدم، دست به گريبانند و خداوند پيآمد كارها را ميداند و بر رويدادهاي روزگار احاطه دارد و به جايگاه كارهاي شدني آشناست.
خداوند رسولش را فرستاد تا فرمان خود را تمام و كامل كند و اراده حتمياش را در مورد اجراي احكامش ظاهر سازد و تقديرات قطعياش را نافذ فرمايد. و چون ديد امتها فرقه فرقه شده و دينهايشان پراكنده گشته، هر دسته به دور آتشي جمع و به بت پرستي مشغولند و با اينكه خدا را مي شناسند منكر او شدهاند، لذا ظلمتها را با نور محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) روشن كرد و تيرگي قلبها را زدود و موانع را از جلو چشمها برداشت و مردم را هدايت فرمود و از گمراهي رهانيد و كوريها را به بينايي تبديل كرد و آنها را به دين قويم خود هدايت و به راه مستقيم دعوت فرمود.
سپس خداوند آن حضرت را به مهرباني و اختيار و خواست و رغبت و ايثار خويش قبض روح كرد و از رنج و زحمت اين دنيا آسوده نمود و ملائكه ابرار اطرافش را گرفته، به رضوان پروردگار غفارش رساندند و در مجاورت خداوند فرمانرواي مقتدر جاي دادند.
* اشاره به قرآن بعنوان عهد الهي
درود الهي بر پدرم كه پيامبر و امين وحي و برگزيده و منتخب و مورد پسند خداوند است و سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد.
سپس فاطمه (عليهاسلام) رو به اهل مجلس كرد و فرمود:
شما اي بندگان خدا مورد خطاب امر و نهي الهي و حاملان دين و وحي او هستيد تا نسبت به اين دين درباره خود امين باشيد و به ديگر امتها هم برسانيد.
اي مردم در بين شما خداوند عهدي گذاشته است و آن كتاب ناطق خدا، قرآن صادق و نور درخشان و چراغ تابناك است كه ديدگاههايش روشن و اسرارش آشكار و ظواهرش درخشان است؛ قرآني كه پيروانش مورد غبطه ديگران و پيروياش كشاننده به سوي بهشت و حرفشنوايي از آن موجب رهايي است.
به وسيله قرآن ميتوان به برهانهاي روشن و حرمتهاي دورباش زده و شواهد روشن و استدلالات كافي و فضائل مورد پسند و امور جايز و بخشيده شده و قوانين حتميه الهي دست يافت.
* احكام اسلام براي هدايت انسانها
اي مردم مسلمان؛ خداوند تبارك و تعالي ايمان را موجب پاكي شما از شرك قرار داد و نماز را براي دوري از تكبر ،و زكات را باعث طهارت روح و فزوني در روزي ،و روزه را براي پايداري اخلاص ،و حج را موجب استواري دين ،و عدل را براي تقويت دلها، و پيروي از ما اهل بيت را موجب نظم ملتها، و پيشوائي ما را براي امان از تفرقه ،و جهاد را موجب عزت اسلام، متين كرد .
و چنين مقدر فرمود كه صبر موجب استحقاق پاداش ،و امر به معروف مصلحت انديشي براي همگان ،و نيكي به پدر و مادر سپري از خشم پروردگار، و صله رحم موجب زياد شدن عمر،و قصاص موجب جلوگيري از خونريزيها گردد ،و وفاي به نذر سبب بخشش باشد ،و و كامل كردن ترازوها موجب عدم زيان ،و نهي از آشاميدن شراب براي پاكي از پليدي، و دوري از تهمت نارواي جنسي پردهاي براي جلوگيري از لعن، و ترك دزدي موجب حفظ عفت جامعه شود.
و خداوند شرك را حرام فرمود تا در ربوبيت او اخلاص باشد؛« فاتقوالله حق تقاته» پس آنگونه كه شايسته است تقواي الهي را پيشه خود كنيد و جز در حال مسلماني از دنيا نرويد و در اوامر و نواهي الهي اطاعت كنيد زيرا فقط بندگان عالم از خداوند خوف دارند.
سپس فاطمه (عليهاسلام) فرمود:
«ايهاالناس! بدانيد من فاطمهام و پدرم محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است. آنچه را كه ميگويم از اول تا به آخر صحيح است. نه سخن بيهوده ميگويم و نه كار ناروا انجام ميدهم.
* معرفي نسب خويش و علي عليه السلام با پيامبر
من دختر آن پيامبرم كه خداوند دربارهاش فرمود: « فرستادهاي از جانب من به سوي شما آمده كه زحمتهاي شما بر او گران است و نسبت به اصلاح شما حريص است و با مؤمنين رؤوف و مهربان. اگر نسب او را بشناسيد ميدانيد كه او فقط پدر من است نه هيچيك از زنان شما و اوست برادر اميرالمؤمنين علي عليه السلام نه هيچيك از مردان شما و چه خوب است منسوب بودن به آن حضرت كه درود خداوندي بر او و خاندانش باد.
*نجات از گمراهي و شرك با رسالت پيامبر
آن حضرت رسالت خويش را ابلاغ و اندرزهاي خود را انجام داد. از هر مرتبهاي از شرك دور بود و رمق مشركين را گرفت و با حكمت و پند نيكو، ايشان را به راه پروردگارش دعوت فرمود؛ بتها را شكست و گردن فرازان را سركوب كرد تا شكست خوردند و گريختند. كمكم ظلمتها رفت و صبح هدايت دميد و حق روشن شد و زعيم دين لب گشود و هاي و هوي شيطان فرو نشست.
فرومايگان منافق نابود شدند و گرههاي كفر و پراكندگي گشوده شد و كلمه اخلاص (لا اله الا الله) در زبانها پيچيد در حالي كه شما بر لب پرتگاه گودال جهنم بوديد.
و شما از شدت ضعف جرعه هر آشامنده و طعمه هر خورنده و آتش گيره هر شتاباني بوديد و همه بر سر شما قدم ميگذاشتند و شما را له ميكردند آب گنديده ميخورديد و غذاي شما گوشت خشك شده و برگ درختان بود، با حالتي ذليل هميشه در ترس بوديد كه مبادا اطرافيان بريزند و شما را به يك حمله بربايند.
* نقش علي عليه السلام در رسالت پيامبر
پس خداي تبارك و تعالي را به پدرم محمد (صلي الله و عليه و آله و سلم )از آن وضع اسفبار نجات داد و بعد از همه مقدمات و بعد از آنكه گرفتار مردم قوي و گرگان عرب و طاغيان اهل كتاب شديد، خداوند هر آتشي را كه بر افروختند خاموش كرد و هر گاه شيطاني سربلند ميكرد و متجاوزي چون مار، اجتماع مسلمين را تهديد به مرگ ميكرد، آن حضرت برادرش علي اميرالمومنين (عليه السلام) را به كام آنها ميفرستاد و علي عليه السلام هم دست از آنها برنميداشت مگر اينكه آنان را گوشمالي داده شراره آتش آنان را خاموش ميكرد.
آري؛ علي در راه خدا رنجها ديده و تلاشها نموده است. به رسول خدا نزديك و نسبت به اولياء خدا سرور بود. آستين همت را بالا زده، خيرخواه و كوشا و رنج ديده و زحمتكش بود در حاليكه شما در آسايش و رفاه بسر ميبرديد و به فكر خود بوديد.
از نعمتها بهره مند و آسوده و بيخيال در كمين ما نشسته بوديد كه اوضاع چگونه ميچرخد و گوش بزنگ اخبار بوديد. در وقت استراحت زودتر از ديگران بر زمين مينشستيد و در موقع جنگ پا به فرار ميگذاشتيد.
* غصب ولايت علي عليه السلام
پس هنگامي كه خداوند براي پيامبرش، خانه پيامبران و جايگاه برگزيده برگزيدگانش را انتخاب كرد در بين شما كينه و نفاق آشكار و جامه دين فرسوده گشت، افراد گمراه خموش به نطق آمدند و فرومايگان پست به صحنه درآمده، سركردگان تبهكار نعره كشيدند و در ميدانها جولان دادند.
شيطان سرش را از گريبان برآورد و شما را به سوي خود فرا خواند و شما را اجابت كننده دعوت خود يافت كه گول او را خوردهايد. سپس در آزمايش خود، شما را بيوزن و ناچيز ديد و چون تحريكتان كرد و به خشم آمديد و بر غير شتر خود داغ زديد (شتر ديگران را به نام خودتان غصب كرديد) و به آبشخور ديگري وارد شديد! بله.
هنوز چيزي از رحلت رسول خدا نگذشته بود و زخم و جراحت فقدان او هنوز به هم نيامده و بهبود نيافته بود، بلكه هنوز جسد رسول خدا دفن نشده بود كه شما از ترس اينكه فتنهاي به پا شود شتاب كرديد و خلافت را ربوديد. آگاه باشيد كه با اين عمل در فتنه و آشوب سقوط كرده و جهنم را كه بر كافران احاطه دارد براي خود برگزيديد.
* خارج شدن از راه صواب پس از رحلت پيامبر
پس هيهات بر شما، شما را چه شد و به كجا ميرويد؟ و چه بيراهه ميرويد! اين كتاب خداست پيش روي شما و امورش روشن و دستوراتش درخشان و پرچمهايش برافراشته و دورباشهايش آشكار و فرامينش واضح است. و شما آنرا پشت سرانداختهايد. آيا تصميم داريد به غير آن حكم كنيد؟! و اين چه بد تبديلي است براي ستمپيشگان و هر كس دين جز اسلام بجويد هرگز از او پذيرفته نگردد و در آخرت از زيانكاران است.
و بعد هم شما چندان صبر نكرديد كه سركشي اين فتنه فرو بنشيند و مهار اين شتر رسيده به چنگ آيد، بلكه به شعلههايش دامن زديد و جرقههايش را تحريك كرديد و نداي شيطان گمراهكننده را پاسخ مثبت داديد تا انوار درخشان دين را خاموش كنيد و سنتهاي پيامبر برگزيده را نابود سازيد.
به خوردن كف روي شير تظاهر ميكرديد ولي در باطن ميخواستيد از شيرها بنوشيد. (ظاهرا دلسوزي براي دين ميكرديد ولي باطنا ميخواستيد به متاع دنيا برسيد.) و نسبت به خاندان رسول خدا دورويي و نفاق به خرج داديد.
ما با شما از در صبر ميآييم همچون كسي كه دستش را به لبه تيز كارد گرفته و يا نيزهاي در شكمش فرو رفته باشد.
* ذكر بينه از قرآن براي ارث
آيا چنين پنداشتهايد كه ما را ارثي نيست؟ آيا از دستورات دوران جاهليت پيروي ميكنيد؟ كيست كه از خداوند بهتر حكم كند براي گروهي كه باور دارند. آيا نميدانيد؟ براي غاصبان فدك مانند خورشيد درخشان، واضح است كه من دختر پيامبرم و بايد از او ارث ببرم.
اي مسلمانان! من بايد براي گرفتن ارثم مغلوب شوم؟!
اي پسر ابي قحافه (ابوبكر) آيا در كتاب خداوند آمده كه تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم نبرم؟! حقا كه سخن ناروايي گفتهاي! آيا عهد كتاب خدا را كنار گذاشته، پشت سرتان انداختهايد در آنجا كه گويد «و سليمان از داود ارث برد .و آنجا كه داستان يحيي بن زكريا را بازگو مي كند كه ميفرمايد« پروردگارا از سوي خودت جانشيني به من ببخش كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد و آنجا كه ميفرمايد «بعضي از خويشان بر بعضي ديگر در كتاب خدا مقدم هستند»
و نيز آنجا كه ميفرمايد «خداوند شما را درباره فرزندانتان سفارش ميكند كه پسر دو برابر دختر ارث ببرد» و يا فرمود «اگر مالي را بهجاي گذارد، به طور شايسته براي پدر و مادر و نزديكانش وصيت كند و اين حقي است بر پرهيزكاران.» .
آيا گمان كردهايد كه مرا از پدرم نصيبي نيست و ارثي نميبرم و اصلا خويشاوندي بين ما نيست؟! آيا براي شما آيهاي اختصاصي آمده كه پدرم از آن خارج است؟ يا ميگوييد اهل دو ملت مختلف از يكديگر ارث نميبرند و من و پدرم اهل يك ملت و آئين نيستيم؟! آيا شما از پدرم و پسر عمم،علي، به عام و خاص قرآن داناتريد؟ پس اين شما و اين فدك، همچون شتر مهارشده و زين كرده!، يكديگر را در روز حشر خواهيم ديد.
پس چه خوب داوري است خداوند، و چه خوب بزرگ و پيشوايي است محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) ،و چه خوب وعده گاهي است قيامت، كه در آن روز نتيجه زيانبار عمل خود را خواهيد ديد، ولي پشيماني سودي ندارد و براي هر خبري جايگاهي است و بهزودي خواهيد دانست كه بر چه كسي عذاب خواركننده فرود اٌمده و شكنجه پايدار وارد ميشود.
* احترام به فرزندان رسول خدا
آنگاه فاطمه (عليهاالسلام) به سوي انصار نظر افكنده فرمودند: اي گروه جوانمردان و اي بازوان دين و ياران اسلام! اين چه چشمپوشي و سهلانگاري است كه در حق من روا ميداريد و نسبت به ظلمي كه به من ميشود در خواب غفلتيد؟! آيا پدرم رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي فرمود: هر انساني در فرزندانش حفظ ميشود؟ (يعني اگر ميخواهيد جانب كسي را محترم بشماريد بعد از او به فرزندانش احترام كنيد.) چه زود اين عمل را انجام داديد؟ دست مرا از فدك كوتاه نموديد؟ و براي امري كه وقت آن نشده شتابان شديد؟ اي گرده انصار! شما را قدرت و طاقت اين هست كه خواسته مرا برآورده كنيد.
آيا مي گوييد محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) مرد و رفت و ديگر خبري نيست؟ نه، اين امر بزرگي است كه شكافش گسترش مييابد و رخنهاش بازتر ميگردد و پيوستگيهايش از هم ميگسلد.
و كم كم به قهقرا و جاهليت برميگرديد آري زمين در غيبت او تاريك و ستارگان در مصيبتش گرفته و آرزوها نوميد و كوهها فرو هشته و حريم او بيارزش و حرمت او زايل گرديد. پس به خدا قسم اين است آن بلاي بزرگ و مصيبت عظمي كه مانندش نيامده و نازل نگشته است.
* عمل به قرآن بعداز پيامبر
اين كتاب خداست كه هر صبح و شام بر در خانههاي شما فرياد ميزند و با آواز بلند و تلاوت و فهماندن آن اعلان ميدارد كه انبياء قبل هم ميمردند و اين حكم الهي و قضاء حتمي بر آنها هم وارد ميشد؛ آنجا كه ميفرمايد: « و ما محمد الارسول. . . » محمد نيست مگر فرستادهاي كه بيش از او نيز فرستادگاني آمدهاند و گذشتهاند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به دوران جاهليت گذشته خود برميگرديد؟ و هر كس به گذشته خود برگردد، (از دين خارج گردد) هرگز زياني به خداوند نياورد و به زودي خداوند پاداش سپاسگزاران را خواهد داد.
* طلب ياري از مردم
اي واي از گروه اوس و خزرج! آيا ميراث مرا ببلعند در حالي كه شما را ميبينم و صداي شما را ميشنوم و شما با هم جمع و پيوستهايد؟! اين درخواست من است كه شما را فرا گرفته و اين خبردادن من است كه شما را شامل شده (و من از شما ياري ميطلبم.)
شما داراي افراد زياد و قدرت فراواني هستيد و سلاح جنگي و تجهيزات در دست شماست! درخواست من به شما ميرسد ولي جواب نميدهيد و فرياد من به گوشتان ميرسد ولي به فريادم نميرسيد؛ در حاليكه شما به استقبال دشمن در جنگها معروفيد و شما را به خير و صلاح ميشناسند.
شما برگزيدگان و منتخب جامعهايد، با اعراب جنگيدهايد و رنج و تعب بسياري متحمل شدهايد.
شما با گروههاي زيادي درگير شدهايد و بدون هيچ ضعفي، شجاعان را دفع كردهايد. ما فرار نكرديم و شما هم فرار نكرديد. هر چه را كه ما امر كرديم پذيرفتيد تا به دست ما اهل بيت، سنگ آسياي اسلام به چرخش درآمد و نتايج و بهرههايش زياد شد.
بيني شرك به خاك ماليد و طغيان تهمتها فرو نشست و آتش كفر به خاموشي گراييد؛ آشوب فتنهها آرام و نظام دين منسجم گرديد. پس شما چرا بعد از روشني راه بيراهه رفتيد و چرا حق را پنهان كرديد، بعد از اينكه اٌشكار شده بود و چرا عقب گرد كرديد و بعد از ايمان مشرك شديد.
آيا شما با مردمي كه پيمان خود را شكسته و براي بيرون كردن پيامبر تصميم گرفتهاند، نميجنگيد با آنكه آنها اول جنگ را شروع كردهاند؟ آيا از آنان ميترسيد در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر ايمان آورده باشيد؟ (يعني چرا وقتي اين گروه غاصب خلافت، پيمان خود را شكستند و به عهدي كه درباره اميرالمومنين (عليه السلام) با رسول خدا داشتند وفا نكردند، شما با آنها نميجنگيد و از اميرالمومنين دفاع نميكنيد؟)
آگاه باشيد من شما را چنين ميبينم كه به رفاه طلبي و زندگي راحت متمايل گشته و آن كس كه براي زمامداري سزاوار است دور ساخته و به راحتي و آسايش روي آورده و خود را از ضيق و تنگي نجات دادهايد.
پس آنچه را كه فرا گرفته بوديد كنار گذاشته و آنچه آشاميدنش آسان بود، بيرون ريختيد. پس اگر شما و تمامي كساني كه در روي زمين زندگي ميكنند كافر شوند،بدانيد كه خداوند بينياز و ستوده است.
* اتمام حجت با مردم
آگاه باشيد آنچه را گفتم با آگاهي نسبت به شما است كه شما انگيزه ياري نداريد و نيرنگ و فريب، دلهايتان را فرا گرفته است؛ وليكن اين سخنان خروشي بود كه از جان برآمد و آهي بود كه از خشم برخاست، كاسه صبر لبريز، و عقدههاي سينه باز و حجت بر شما تمام شد. پس اين شما و اين شتر خلافت! لجامش را محكم بگيريد و بتازيد. اما بدانيد پشتش زخمي و پايش لنگ و عار و ننگش هميشگي است. نشان خشم الهي بر آن خورده و عيبش ابدي است.
خلافتي كه به آتش برافروخته الهي پيوسته، آتشي كه بر دلها احاطه كند؛ در حالي كه كليه اعمال شما در پيش چشم پروردگار است و به زودي ستمگران خواهند دانست كه در چه جايگاهي رجوع ميكنند. من دختر پيامبر شمايم كه شما را از عذاب سخت آينده بيم داد. پس هر چه ميخواهيد بكنيد. ما هم كار خودمان را ميكنيم و منتظر باشيد كه ما هم منتظريم.
بررسى محتوايى خطبه فدكيه
«لاالهالااللّه» كلمهاى است كه تأويلش را اخلاص(11) قرار داده و پيوندش را در دلها نهاده(12) و در فكر براى تعقّل آن، روشنايى ايجاد كرده است.
خداوندى كه ديدارش براى ديدگان و توصيفش براى زبانها و درك چگونگىاش براى وهمها ناشدنى است، اشيا را نه از چيزى كه قبل از آن باشد [و از نيستى] پديدار ساخت و بدون استفاده از مثال و الگو، اشيا را آفريد و به قدرت خويش، خلق كرد و به خواست خود پديد آورد، بدون اينكه به آفرينش آنها نيازى داشته باشد و يا در شكل بخشيدن به آنها فايدهاى برايش باشد، جز اينكه حكمتش را پايدار، و بر طاعت و قدرتش ديگران را آگاه، و براى آفريدگانش موجب تعبّد و بندگى، و براى دعوتش موجب سرفرازى باشد. پس از آن، بر طاعت و گوش فرادادن آنان ثواب را مترتّب ساخت و برنافرمانىشان عقاب و كيفر نهاد تا بندگانش را از خشم خود بازدارد و به سوى بهشت فراخواند.
«أشهد أنَّ ابى محمّدا عبدهُ و رسولهُ …»؛ گواهى مىدهم كه پدرم محمّد بنده و رسول اوست. پيش از آنكه به او مأموريت دهد، وى را برگزيد و برترى و شرافت بخشيد و پيش از پديد آوردنش، او را نام نهاد(13) و پيش از آنكه او را مبعوث كند، برگزيده است، در آن هنگام كه آفريدگان در پس پرده غيب مكتوم و در پشت پردههاى ترسناك(14) نگهدارى شده و در كنار مرز نيستى به سر مىبردند؛ چون خداوند نتيجه و پيامد كارها را مىدانست و به رويدادهاى روزگاران احاطه داشت و به زمان وقوع مقدّرات و كارهاى شدنى آشنا بود …
سپس حضرت رو به اهل مجلس كرد و فرمود: شما اى بندگان خدا! مخاطبان و مسئولان مستقيم امر و نهى الهى و حاملان دين و وحى او و امينهاى خداوند بر خويشتن و رسانندگان دين خدا به ديگر امّتها هستيد. حقى از خداوند بر گردن شماست؛ خداوند را در بين شما عهد و قرارى است كه نزد شما گذارده، و بازماندهاى است كه بر شما به خلافت و نيابت خود برگزيده است و آن كتاب ناطق الهى و قرآن راستين، نور درخشان و چراغ تابناك است. ديدگاهش مستدل و روشن، اسرارش آشكار [در نزد اهل آن] و ظواهرش درخشان است. پيروانش مورد غبطه ديگران و پيروىاش راهبر به سوى بهشت برين و تلاوت آن موجب نجات است. به وسيله آن مىتوان به حجتهاى الهى دست يافت، و دستورات واضح، حرامهايى كه از آنها بر حذر شدهايد، دلايل روشن، براهين كافى، فضيلتهاى مستحبى، امور جايز كه موهبتىاند، و نيز قوانين مكتوب خداوندى از طريق آن (قرآن) حاصل مىگردند.
پس از اين بيانات تفسيرى و روشن از مضامين مطرح شده، به تفسير و تبيين مضامين و محتواى معارف و احكام مندرج در قرآن پرداخته است و پيرامون 20 مضمون قرآنى بيانات خويش را ادامه داده كه به مناسبت هر يك، آيات مربوط را ذكر مىكنيم:
1. ايمان؛ پاكى از شرك: «فَجَعَلَ اللهُ الايمانَ تطهيرا لكم مِن الشركِ.» (در قرآن كريم 736 بار مشتقات «أمن» آمده كه از اين تعداد 18 بار لفظ «آمنوا» است.)
2. نماز؛ تغذيه و پاكى از آلودگى تكبّر: «و الصلاةَ تنزيها لكم عَن الكِبر.» (در قرآن كريم 99 آيه درباره نماز آمدهاند.)
3. زكات؛ پاك ساختن روح و افزايش روزى: «والزكاةَ تزكيةً لِلنَّفسِ و نماءً فى الرزقِ.» (در قرآن كريم 32 آيه درباره زكات ذكر شدهاند.)
4. روزه؛ تثبيت اخلاص: «والصيامَ تثبيتا لِلاخلاصِ.» (در قرآن كريم 13 آيه درباره روزه آمدهاند.)
5. حج؛ استحكام دين: «والحجَ تشييدا للدين.» (در قرآن كريم 12 آيه درباره حج مىباشند.)
6. عدل؛ نزديكى و تأليف دلها: «والعدلَ تنسيقا لِلقلوبِ.» (در قرآن كريم 37 آيه درباره عدل گرد آمدهاند.)
7. فرمانبردارى از فرمانهاى ما؛ انتظام امّت اسلام: «و طاعتَنا نظاما لِلملَّةِ.» (در قرآن كريم 19 آيه با لفظ «اطيعوا» آمدهاند كه يك بار آن اطاعت اولىالامر است. «نساء: 59»)
8. امامت؛ امنيت از خطر تفرقه: «و اِمَامتنا امانا مِن الفَرقةِ.» (اشاره به آيه «وجَعلنا لِلمتّقينَ اِماما» «فرقان: 74»)
9. جهاد؛ عزّت اسلام و ذلّت كافران و منافقان: «والجهادَ عِزّا للاسلام.» (41 آيه درباره جهاد و مجاهد موجودند كه 4 آيه آن با لفظ امر «جاهَدوا» مىباشند.)
10. صبر؛ جلب خيرات: «والصبرَ معونةً على استيجابِ الاجرِ» (103 آيه درباره صبر و مشتقّات آن مىباشند.)
11. امر به معروف و نهى از منكر؛ اصلاح حال عموم: «والاَمرَ بِالمعروفِ مصلحةً للعامّةِ» (در 6 آيه تكرار هر دو لفظ با هم، 39 آيه از ماده «معروف» و 15 آيه از ماده «منكر» ذكر شدهاند.)
12. احسان به پدر و مادر؛ جلوگيرى از خشم خدا: «و برَّ الوالدينِ وقايةً مِن السخطِ.» (5 آيه درباره احسان به پدر و مادر آمدهاند.)
13. پيوند خويشاوندى؛ تأخير اجل و طول عمر: «وصلةَ الارحامِ منماةً للعددِ.» (اشاره به آيه «واُولوا الارحامِ بعضُهم اَولى بِبعضٍ فِى كتابِ اللهِ» «احزاب: 6» مىباشد.)
14. قصاص؛ احترام و حرمت خونها: «والقصاصَ حصنا لِلدّماءِ.» (5 آيه درباره با قصاص در قرآن كريم ذكر شدهاند.)
15. وفاى به نذر؛ در معرض آمرزش حق قرار گرفتن: «والوفاءَ بالنذر تعريضا للمغفرةِ.» (اشاره به آيه «واوفوا بالعهدِ اِنَّ العهدَ كانَ مسئولاً» «اسراء: 24 / انعام 152»)
16. كم نفروختن؛ تغيير خوى وعادت كمگذارى از حق ديگران: «و توفيةَ المكائيلِ و الموازينِ تغييرا للمبخس» (اشاره به مضمون آيات چهارگانه «واوفوا الكيلَ و الميزانَ بِالقسطِ»)
17. نهى از مىخوارگى؛ پاكيزه شدن از آلودگىها: «والنَهىَ عَن شُربِ الخمرِ تنزيها عَن الرّجسِ» (اشاره به آيات تحريم خمر «مائده 90 و 91 / بقره 219»)
18. دورى از تهمت؛ مانع لعنت: «و اجتنابَ القذفِ حِجابا عن اللعنةِ.» (اشاره به مضمون آيه «اِجتنبوا قولَ الزورِ» «حج: 30»)
19. ترك دزدى؛ موجب عفّت و خويشتندارى: «و تركَ السرقة ايجابا لِلعفّةِ.» (اشاره به آيه «والسارقُ و السارقةُ فاقطعُوا اَيديهُما جزاءً بما كَسَبا «مائده: 38»»)
20. حرمت شرك؛ موجب اخلاص در قبول ربوبيت در پذيرش توحيد محض: «و حَرَّمَ اللّهُ الشركَ اخلاصا بالربوبيّة.» (168 بار لفظ «شرك» و «مشركين» در قرآن كريم آمدهاند و حرمت شرك مورد تأكيد قرار گرفته كه آيه «اِنَّ اللهَ لا يَغفرُ اَن يُشركَ به» «نساء: 48» صريح در آن است.)
آنگاه پس از تبيين فلسفه احكام مزبور، به تقواى الهى توصيه كرده، مىفرمايد: «اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُون.» (آل عمران: 102) بدينوسيله، اطاعت از خدا در فرمانهاى وارد شده و نهىهاى مذكور را مورد تأكيد قرار مىدهد: «و اطيعوا اللهَ فيما اَمرَكم به و نَهاكُم عَنه فانّه «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»» (فاطر: 28) و سپس وارد محتواى اصلى خطبه مىگردد.
حضرت زهرا عليهاالسلام پس از معرفى خود در اين قسمت به عنوان دختر رسول خدا، درباره شيوه زندگى مردمان در زمان ظهور پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله و روش برخورد آن حضرت با اين اوضاع، با استشهاد به آيه «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِكُم» (توبه: 128) مىفرمايد: پيامبرى از خود شما برايتان آمد كه آنچه شما را به زحمت مىانداخت بر او دشوار بود، نسبت به [خير و صلاح[ شما علاقه شديد داشت، و به ايمانآورندگان مهربان و دلسوز بود. سپس در تبيين آيه مزبور ادامه مىدهد: «… آن حضرت رسالت خويش را ابلاغ و بيم و انذار و اندرز خود را اظهار و از مسلك و روش مشركان بركنار بود، كمر آنان را شكست و حلقوم ايشان را فشرد و با حكمت و پند نيكو، ايشان را به راه پروردگارش دعوت نمود، بتها را شكست و گردنفرازان را سركوب كرد تا آنكه جمع ايشان شكست خورده پا به فرار گذاشتند.»
آنگاه با اشاره به مسلمانان و حقخواهى ايشان در آن دوران سخت ايمان آوردن، مىفرمايد: «شما به همراه سپيدرويان پاك نهاد، گوياى كلمه اخلاص شديد، و حال آنكه «كنتم على شَفا حُفرةٍ مِن النارِ» (آل عمران: 103) بر لبه پرتگاه جهنم بوديد. به خاطر ضعف و ناتوانى شما، هر كس از راه مىرسيد مىتوانست شما را نابود كند، جرعهاى براى هر تشنه و طعمهاى براى هر گرسنه و آتشگيره هر شعلهاى بوديد، زير پاى ديگران له شده بوديد، آبهاى گنديده مىآشاميديد و برگ درختان مىچيديد، ذليل و توسرى خور بوديد.» سپس به آيه «تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ» (انفال: 26) اشاره مىنمايد كه «شما وحشت داشتيد ديگران از اطراف به شما هجوم آورند، و خداوند به واسطه فيض وجود رسول خدا، شما را از آن گرفتارىها نجات داد.»
و سپس اشاره مىفرمايد: شما را از كليه گرفتارىهاى ديگر نيز در هر زمان رهانيد» و به آيه «كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ» (مائده: 64) استناد مىجويد.
پس از فرمايشهاى ديگرى، به طرح فتنهها و بروز نفاقها پس رسول خدا و سرگشتگى مردم و حيرت ايشان مىپردازد و با آيه «أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِين» (توبه: 49) وقايع را شرح مىدهد و به پشت سر انداختن قرآن و بازگشت به جاهليت نويدشان مىدهد و آن را جايگزين بدى مىخواند: «بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا» (كهف: 50) و چنين كارى را خسران تفسير مىنمايد: «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِين»(آل عمران: 85) و آنگاه پس از توضيحات ديگرى از اين واقعه، به مسئله قطعى ارث خويش از پيامبر اشاره كرده، مىفرمايد: شما پنداشتهايد كه ما ارثى نمىبريم؟ «أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُون» (مائده: 50) آيا از دستورات دوران جاهليت پىروى مىكنند؟ براى مردمى كه باور دارند، چه كسى از خداوند بهتر دستور مىدهد و داورى مىكند؟
سپس مستقيما جانب خطاب را به ابوبكر نموده، مىفرمايد: «… اى پسر ابى قحافه! آيا در كتاب خداوند آمده است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟ تو مطلب ناروا و سخن نامناسبى گفتهاى: «لقد جِئتَ شيئا فريّا» آنگاه به وراثت حضرت سليمان از داود عليهماالسلام اشاره فرموده، مىگويد: «وَوَرِثَ سُلَيَْمانُ دَاوُود» (نمل: 16) و سليمان از داود ارث برد، و به ذكر داستان يحيى بن زكريّا اشاره مىفرمايد كه گفت: «… فَهَبْ لي مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب» (مريم: 5ـ6)؛ پروردگارا! از سوى خودت، به جانشينى به من ببخش كه از من و از خاندان يعقوب ارث ببرد.
در ادامه، به آيات ذيل استناد مىجويد: «وَاُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ اَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّه»(انفال: 75)؛ و خويشاوندان برخى نسبت به برخى ديگر در كتاب خدا مقدّم مىباشند. «يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي اَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْن» (نساء: 11) و خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مىكند كه پسر دو برابر دختر سهم ببرد و «اِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِين» (بقره: 18) اگر مالى از خود جاى گذاشت، براى پدر و مادر و خويشاوندان به گونه خير و شناخته شده و معروف وصيت كند و اين براى پرهيزگاران كارى درست و شايسته است. و ادامه مىدهد: شما پنداشتهايد كه من بهرهاى نداشته، از پدرم ارث نمىبرم و هيچ رابطه و پيوندى بين ما نيست؛ در همين زمينه، با اقتباس از آيه 67 سوره انعام و آيه 39 سوره هود مىفرمايد: «شما خود را نسبت به عام و خاص قرآن، از پدر و پسرعمويم داناتر مىدانيد. پس (اين شما و اين فدك كه) همچون شتر مهار كشيده و بار كرده در اختيار شما باشد و روز واپسين و رستاخيز تو و آن (فدك) با هم روبهرو خواهيد شد … «لِكُلِّ نَبَإٍ مُّسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُون»؛ «مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيم»؛ هر رويدادى را جايگاهى است و به زودى خواهيد دانست كه بر چه كسى عذاب خواركننده فرود آمده، شكنجهاى پايدار وارد خواهد شد. همچون قصّه گناهكاران نوح، هم غرق مىشويد و هم عذابى جاودانه در انتظارتان است.
آن حضرت از بازگشت مردم پس از رسول خدا صلىاللهعليهوآله شكوه مىكند كه «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِين» (آلعمران: 144)؛ محمّد صلىاللهعليهوآله فرستاده كسى است كه پيش از او نيز فرستادگانى آمدهاند. آيا گر بميرد يا كشته شود شما به گذشته خود برمىگرديد؟ و هر كس به گذشته خود برگردد هرگز زيانى به خداوند وارد نياورده است و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد. و فرياد برمىآورد: «اى قوم اوس و خزرج! آيا ميراث پدرم بلعيده شود، در حالى كه شما مرا مىبينيد و صداى مرا مىشنويد و آغاز و فرجام كار به شما برمىگردد و زمام امور در دست شماست؟» و با شِكوه از پنهانكارى مردم و چشمپوشى آنان از حق و انحراف از راه راست، با استناد به آيه «اَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُواْ أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤُمِنِين» (توبه: 13) مىفرمايد: آيا با مردمى كه پيمانهاى خود را شكسته و براى بيرون كردن پيامبر تصميم گرفتهاند نمىجنگيد، با آنكه جنگ را آغاز كردهاند؟ آيا از آنان مىترسيد با اينكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر ايمان آورده و دين را باور كردهايد؟(15)
در ادامه بيانات تند و گزنده خطبه، حضرت زهرا عليهاالسلام رفاهطلبى و تمايل به زندگى راحت را عامل اين چرخش دانسته، مىفرمايد: «إِن تَكْفُرُواْ أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ» (ابراهيم: 8) اگر شما و همه كسانى كه در روى زمين زندگى مىكنند كافر شويد، بدانيد كه خداوند بىنياز و ستوده است. و با خشم اظهار مىدارد: «اين سخنان خروشى بودند كه از جان برآمد و آهى بودند كه از خشم من برخاستند و از بىتابى و توانفرسايى من حكايت مىكردند … آنچه را شما انجام مىدهيد پيشروى پروردگار است و او ناظر و بينا: «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» (شعراء: 227) و به زودى ستمكاران خواهند دانست به چه جايگاهى بازگشت مىكنند! و ادامه مىدهد: «من دختر پيامبر، هشداردهنده شمايم كه شما را از عذاب سرسخت پيشرويتان بيم مىداد. «فاعلَموا إِنَّا عَامِلُونَ وَانتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُون» (اقتباس از آيات 121 و 122 سوره هود)؛ پس هر كارى مىخواهيد انجام دهيد كه ما هم كار خود را انجام خواهيم داد و چشم به راه باشيد كه ما هم منتظريم.
در اين فراز از سخن، ابوبكر با دلجويى و آرامش تلاش مىكند تا حضرت را از خشم فرونشاند و در عين حال، حكم خويش را در مورد «فدك» و اموال باقى مانده از رسول خدا ابراز نمايد؛ مىگويد: «ما آنچه را كه شما در نظر داريد، در راه خريد اسلحه و ساز و برگ جنگى خرج كردهايم تا به وسيله آنها، مسلمانان با كافران هماورد باشند.» آنگاه در اين تصميمگيرى به اجماع عموم مسلمانان تكيه كرد و از اينكه نمىتواند خلاف دستور پيامبر كارى كند و بايد اين اموال به ولىّ پس از وى سپرده شود، از اموال شخصى خويش پيشكش كرده، مىگويد: در آنچه در اختيار شخص من است و از اموال من به شمار مىرود، هر دستورى كه بفرماييد اجرا مىشود. آيا شما صلاح مىدانيد كه من در اين مورد، خلاف پدرت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله عمل كنم؟
در اين هنگام، حضرت زهرا عليهاالسلام به خروش آمده، مىفرمايد: «سبحان الله! … هيچگاه رسول خدا از كتاب خدا روىگردان و نسبت به احكام او مخالف نبود، بلكه پيرو قرآن و سورههاى آن بود. آيا شما با نيرنگ و فريب، اجماع كرده، بهانهاى دروغين بر او بستهايد؟» و سپس به قرآن اشاره نموده، مىفرمايد: «اين كتاب خدا، كه داورى دادگر است و بيان آن حل و فصل مىكند، مىفرمايد: درخواست زكريّا از خداوند آن بود كه به او فرزندى بدهد و گفت: «يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب» (مريم: 6) و «وَوَرِثَ سُلَيَْمانُ دَاوُود»(نمل: 16) آن فرزند وارث من وآل يعقوب باشد و سليمان از داود ارث برد. بنابراين، خداوند متعال در آنچه توزيع و تقسيم كرده، سهم هر كسى را تعيين و مقدار واجب و حتمى از ميراث را مشخص ساخته است. سهم پسران و دختران را بهگونهاى واضح و روشن بيان داشته، بهانهجويى ياوهسرايى را باطل ساخته و از بدگمانى و شبهه افراد وامانده در آينده جلوگيرى نموده است. نه، چنين نيست: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُون» (يوسف: 18)؛ بلكه شما خودتان را گول زده و نفوس شما كارى (قبيح) را برايتان با جلوهاى زيبا نمايش دادهاند. و من بردبارى و صبرى نيكو خواهم كرد و بر آنچه شما توصيف مىكنيد، از خداوند كمك مىجويم.»
در اينجا نيز ابوبكر به اين بهانه كه خلافت را مردم به گردن وى انداختهاند و بر آنان مستبدّانه حاكم نشده، مسلمانان را به داورى بين خود و حضرت فرامىخواند.
حضرت در آخرين فراز، با دلى آكنده از غم، مردم را به تدبّر در قرآن فراخوانده، مىفرمايد: «اى مردم كه شتابان به گفتار باطل روى آورده، كار زشت زيانبار را با ديده اغماض نگريسته، آن را پذيرفتهايد! «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»(محمد: 24) آيا در قرآن انديشه نمىكنند (نمىكنيد) يا اينكه بر دلهايشان (دلهايتان) قفل است؟ نه چنين است، «بَل رَانَ عَلى قلوبِكم» (اشاره به آيه 14 مطفّفين)، بلكه كارهاى زشتتان بر دلهايتان نقش بسته، گوشها و چشمهايتان را فراگرفته است. به چه جاى بدى برگشتيد و به چه وضع بدى گرفتار شدهايد! به چيز بدى اشاره كردهايد و به معاوضه نامناسب و بدى رضا دادهايد! به خدا سوگند! هنگامى كه پردهها به يك سو زده شوند بارش را سنگين و پيامدش را خطرناك خواهيد يافت و زيان و ضرر به دنبال خواهد داشت.
سپس در آخرين فرمايشهاى خويش، با تكيه بر دو آيه از قرآن كريم، مىفرمايد: «وَ بَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ»(زمر: 47)؛ «وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُون» (غافر: 78)؛ و از پروردگارتان آنچه را كه حساب نمىكرديد و به ذهنتان نمىآمد، برايتان آشكار خواهد شد و در آن هنگام، آنها كه بر باطل هستند، زيان خواهند ديد. و در انتها، با سرودن اشعارى خطاب به رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، به منزل برگشت.(16)
در اين گفتوگو، حقخواهى و ادعاى مالكيت زمينى مطرح است كه غصب آن نقطه آغاز حمله به شخصيت معنوى و مادى اهل بيت عليهمالسلام بود و نشان از موضعگيرى مستبدّانه خليفه چند روزه در برخورد با هر نوع مخالفت در مقابله با خلافت جديد داشت و از اينرو، قدرتمندترين و سرشناسترين مخالفان به عنوان اولين مقابلهگران سقيفه را انتخاب كرد تا همه مسلمانان پس از آن عبرت گرفته، توان هر نوع سركشى و تمرّدى را از دست بدهند. بدينروى، حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان مدافع امامت حضرت على عليهالسلام و حق ارث خويش، بايد به چيزى استناد كند كه فصلالخطاب همه رويارويىها بوده و غير قابل انكار باشد. او به قرآن مجيد استناد كرده، مضمون كامل كلام را در اقتباس يا استشهاد از آيات برمىگزيند و اين، هم به معناى اعلام يك رويارويى باطنى و درونى با عنصر حكومتى حاضر است و هم به معناى كشف موضوع پشت سر انداختن قرآن توسط حاكمان وقت، و همه مسلمانان را به تأمّلى سخت بر تفسير مجدّد آيات دعوت مىنمايد.
علاّمه سيد شرف الدين در تحليل مفصّلى از اين خطبه، به رموز تفسيرى آن پرداخته، چگونگى تفسير هر يك از آيات مطرح شده را بيان مىنمايد. وى در بخشى از اين تبيين آورده است: «ببينيد چگونه در آغاز، بر اثر گذاردن پيامبران، به دو آيه مربوط به داود و زكريّا عليهماالسلام ، به صراحت در ارثگذارى آن دو استدلال مىكند، و به جان خود سوگند كه آن حضرت بر خلاف ديگر كسانى كه مدتها پس از نزول قرآن پا به عرصه گيتى نهادهاند، ارث را در اين آيات شريفه مربوط به ارث حكمت و پيامبرى دانسته، نه ارث در اموال، و معناى مجازى را بدان دليل بر معناى حقيقى مقدّم داشته كه نسبت به فهم آيات قرآن داناتر و اعلم بوده كه اگر اين تصرف و دخالت در معناى حقيقى لفظ بدون دليل جايز بود، ابوبكر و يا ديگر كسانى كه در آن روزها طرفدار او بودند نيز مىتوانستند بدينگونه پاسخ حضرت زهرا عليهاالسلام را بدهند؛ با اينكه آنان چنين پاسخى را به آن حضرت ندادند. علاوه بر اين، در اينجا قرائت ديگرى نيز موجود است كه مىگويد: مقصود از ارث، ارث در اموال است.»(17)
پس از استدلال به آيات مربوط به ارث پيامبران، حضرت به عموم آيات مربوط به ارث و عموم آيه «وصيت» استدلال نموده و تخصيص اين آيات را بدون دليل شرعى از كتاب و سنّت، كارى زشت برشمرده، با لحن و بيان كوبندهاى اين تخصيصِ بىجهت را بر آنان ايراد گرفته، چنين فرمود: «آيا خداوند درباره شما آيه مخصوصى نازل كرده كه پدرم را با آن آيه از اين عموم خارج كرده باشد.» و با اين استفهام انكارى، وجود مخصّص را در قرآن مجيد نفى كرده، آنگاه مىفرمايد: «و يا آنكه شما از پدرم و از پسرعمويم، در فهم عموم و خصوص قرآن آگاهتر و داناتريد؟»
با اين پرسش توبيخى، وجود مخصّص را در سنّت، بلكه مطلق وجود مخصّص را منتفى دانسته است؛ زيرا اگر مخصّصى وجود مىداشت رسول خدا و يا جانشين آن حضرت به او فهمانيده، بيان مىكردند و نمىتوان گفت كه آنان نمىدانستند و از وجود مخصّص خبر نداشتند و يا در بيان اين مسئله به آنحضرت كوتاهى كردهاند؛ زيرا در آن صورت، تفريط و اهمال در بيان حكم الهى و كتمان حق و وادار كردن به جهل و در معرض بازداشتن او از جدال و درگيرى و كينهتوزى و دشمنى بىجهت و بيهوده لازم مىآيد كه همگى اينها در مورد پيامبران الهى و جانشينانشان محال و ممتنع مىباشند.»
وى سپس نتيجهگيرى نموده، مىگويد: «براى حضرت زهرا، فقط يك راه و يك سخن باقى مانده است كه با گفتن آن كلمه، غيرت آنان را برانگيخت و با بلاغت و رسايى هرچه تمامتر در گفتارش، جوش و خروش در آنان ايجاد كرد و آن جمله اين بود كه فرمود: “… يا اينكه مىگوييد: اهل دو آيين از يكديگر ارث نمىبرند! ” كه مىخواست با اين جمله، بفهماند عموم آيه ارث با آنچه شما ادّعا مىكنيد، تخصيص نمىخورد، مگر اينكه بخواهيد به جمله آن حضرت كه فرمود: “اهل دو ملت و دو آيين مختلف از يكديگر ارث نمىبرند. ” استناد كنيد و بنابراين، آيا به چنين كلامى لب مىگشاييد و چنين جملهاى را خواهيد گفت؟ آيا مىتوانيد بگوييد كه من از امّت اسلامى نيستم و در زمره مسلمانان به شمار نمىآيم و از اين نظر، حق ارث ندارم و با اين حساب، براى كار خود، كه مرا از ارث محروم ساختهايد، حجت و دليلى داريد كه در اين صورت، بايد گفت: «اِنّا لِلّه و اِنّا اِليهِ راجعونَ».»(18)
علاّمه امينى نيز در تحليلى از اين خطبه، بر آيات وارد شده تفسيرى نمودهاند كه «معلوم است كه حقيقت ميراث عبارت از انتقال مال موروث به وارث پس از مرگ او به حكم خداوند متعال است. حمل آيه بر علم و نبوّت ـ چنانكه اهل سنّت انجام دادهاند ـ بر خلاف آيه شريفه است؛ زيرا نبوّت و علم به ارث نمىرسند. نبوّت داير مدار مصالح عمومى است و از روز نخست آفرينش، در پيشگاه پروردگار مشخص و معيّن گشته و خداوند داناتر است كه رسالت و مأموريت خود را در چه كسى و در چه جايى قرار دهد؛ نسبت و وراثت دخالتى در آن ندارد. همانگونه كه دعا و درخواست از خداوند اثرى براى گزينش و اختيار الهى ندارد، علم نيز متوقف بر آموزش و فراگيرى است و مربوط به كسى مىشود كه خود را در معرض آن قرار دهد.
علاوه بر اين، زكريّا عليهالسلام از خداوند درخواست كرد كه از فرزندانش كسى را وارث او قرار دهد كه وجود وى مانع و حاجب از ديگر افراد خويشاوند و فاميل و پسر عموهايش باشد و اين ممنوعيت تنها با ميراث اموال مناسبت دارد و معنا ندارد كه بخواهد موالى و خويشاوندانش را از علم و نبوّت مانع شود.»
وى در ادامه مىگويد: «نكته ديگر اينكه شرط كرد كه اين ولى و وارث مورد پسند باشد، در آنجا كه گفت: «واجعلهُ ربِّ رضيا»، (مريم: 6) و اين درخواست پسنديده بودن با نبوّت و رسالت سازگار نيست؛ زيرا عصمت و تقدّس در ويژگىهاى نفسانى و ملكات روحى هيچگاه از پيامبران جدا نيست و بنابراين، درخواست اين خصوصيت بىمعنا و بيهوده است.
… و اما اينكه حكم مخصوص حضرت رسول باشد، اين سخن مستلزم آن است كه عموم آيات ارث را تخصيص بزنيم؛ مانند آيات «يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي اَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْن» (نساء: 11)؛ «وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّه» (انفال: 75)؛ «إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوف.» (بقره: 180)
قرآن مجيد را جز با دليل ثابت و مسلّم نمىتوان تخصيص زد و خبر واحدى كه عمل به ظاهر آن به خاطر مخالفتش با سيره تمام پيامبران گذشته امكان ندارد، نمىتواند مخصّص عموم آيات ارث باشد.(19)
ابن ابى الحديد نيز ضمن ذكر رواياتى مىنويسد: «مردم مىپندارند كه نزاع فاطمه با ابوبكر در دو چيز بوده: در ميراث و در نحله. من در احاديث يافتم كه آن حضرت در مسئله سومى با او نزاع داشته و ابوبكر او را از آنها نيز منع كرده بود كه عبارت بود از سهم ذوى القربى.»(20)
علاّمه مظفّر در دلائل الصدق آورده است: «حضرت زهرا حق چهارمى نيز داشت كه مربوط به خمس غنايمى بود كه پس از پيامبر حادث مىگرديدند؛ چون ابوبكر، همانگونه كه خمس اهل بيت عليهمالسلام را ـ كه در زمان رسول خدا (مانند خمس خيبر) مالك شده بودند ـ گرفته بود، آنها را از خمس غنايمى كه پس از آن حضرت حادث شده بود نيز منع كرد و حضرت زهرا عليهاالسلام درباره آنها نيز با او به نزاع پرداخت و اخبار در اين مورد بسيارند.»(21)
خطبه عيادت
علاّمه مجلسى از شيخ بزرگوار وثقه، صدوق رحمهالله ، روايت كرده است كه در دوران شدت و غلبه بيمارى حضرت زهرا عليهاالسلام ، زنان مهاجران و انصار به عيادت ايشان رفتند، جوياى احوال ايشان شدند و پرسيدند: در اين حال بيمارى، چگونه سر مىكنيد؟ حضرت بدينگونه پاسخ گفت: «به خدا سوگند! روزگارم سر مىشود و حالم به گونهاى است كه از دنياى شما ناخشنود و از مردان شما خشمگين و ناراحتم … «لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُون»(مائده: 80) و بد چيزى است آنچه كه نفوسشان مقدّم داشته؛ چرا كه موجب خشم و غضب الهى شده و در عذاب جاودانهاند.
… واى بر آنها! چگونه خلافت را از پايگاه استوار رسالت و پايههاى محكم نبوّت و محل نزول وحى امين و انسان آگاه به امر دين و دنيا منحرف كرده، دور ساختند؛ «أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِين» (زمر: 15) آگاه باشيد كه اين همان زيان و خسران آشكار است.
… پس اى كاش بينى مردمى كه «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا» (كهف: 104) مىپندارند كار نيك انجام مىدهند، به خاك ماليده شود. «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـكِن لايَشْعُرُون»(بقره: 12)؛ آگاه باشيد كه آنان تبهكارند و خود نمىفهمند. «أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لايَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون» (يونس: 35)؛ آيا آن كس كه به درستى و راستى هدايت مىكند براى پىروى شايستهتر است، يا آن كس كه خود هدايت نيافته باشد؟ پس شما را چه شده است؟ چگونه قضاوت مىكنيد؟
سوگند به خداوندگارت كه شتر اين فتنه آبستن شده و به همين زودى خواهد زاييد و شما قدح خونين و سمّ مهلك آن را خواهيد دوشيد. در آن هنگام «يَخْسَرُ الْمُبْطِلُون»(جاثيه: 27) ياورهسرايان و تبهكاران زيان خواهند ديد، و آيندگان پيامد سنّتهاى گذشتگان را خواهند ديد و در آن هنگام، به خاطر رضايت خاطر جمعى، خود را آماده فتنه و آشوب كنيد و به شمشيرى برّان و هرج و مرج فراگير و خودكامگى ستمگران نويد دهيد! سهميههايتان را اندك خواهند داد و محصولات كشاورزىتان را خود درو خواهند كرد. واى بر شما! كه در آن هنگام در چه شرايطى به سر مىبريد! دلهايتان كور گشتهاند. آيا ما شما را الزام و اجبار نماييم، در حالى كه خود اكراه داريد؟ «فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُون»(هود: 28)(22)
ابن ابى الحديد و طبرى از عمر بن خطّاب روايتى آوردهاند كه متضمّن اين موضعگيرى نسبت به حضرت على عليهالسلام و حضرت زهرا عليهاالسلام مىباشد. عمر بن خطّاب به ابن عبّاس مىگويد: «آيا مىدانيد كه چه چيز باعث شد پس از محمّد، قومتان (قريش) توجهى به شما نكنند؟ آنان از اينكه نبوّت و خلافت در شما جمع شود و بدينوسيله، بر قوم خود فخر و مباهات كنيد خوششان نمىآمد. بنابراين، قريش براى خود فكرى كرد و به نتيجه رسيد.»(23)
و پيداست كه حزب حاكم بر تمام حقوق سياسى بنى هاشم دست گذارده، تمام امتيازات مادى و معنوى آنان را لغو ساخته بود و نسبت به اموال نيز بنىهاشم را از فدك و ميراث و خمس (سهم ذوى القربى) محروم ساخته، آنان را مانند ديگر مردم به شمار آوردند. بنىهاشم و در رأس آنان، على ابن ابىطالب عليهالسلام نمىتوانستند خود نسبت به مطالبه حقوق مغصوب خود اقدامى كنند. حضرت زهرا عليهاالسلام رأسا اقدام به مطالبه حق خود و ديگر افراد بنىهاشم نمود. حضرت زهرا عليهاالسلام با اصرار و پافشارى نسبت به «فدك»، هدفش آن بود كه زمينه را براى حضرت على عليهالسلام در مطالبه حق پايمال شدهاش آماده سازد و در واقع، «فدك» و خلافت با يكديگر همراه و در يك مسير قرار گرفته بودند؛ چنانكه بعدها كلمه «فدك» عنوان بزرگترى پيدا كرد كه منحصر به يك سرزمين مزروعى كه در زمان رسول خدا محدود و معيّن بود، نمىشد، بلكه موضوع فدك همپاى خلافت و تمام دفترچه و پرونده اسلام شد. دليل بر اين مطلب آنكه ائمّه اطهار عليهمالسلام هنگام تحديد و تعيين مرزهاى «فدك»، آن را منحصر به آن روستا و مزرعه نكردند، بلكه ـ مثلاً ـ اميرالمؤمنين على عليهالسلام آن را در زمان خود، به اين عبارت تحديد نمود: «يك مرز فدك كوه اُحد است و مرز ديگرش عريش مصر، حدّ ديگر كناره دريا و مرز ديگر دومةالجندل» كه اينها حدود تقريبى جهان اسلام در آن دوران بودند و حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام نيز پس از آنكه هارونالرشيد اصرار كرد كه «فدك» را از او بپذيرد، فرمود: من آن را از تو نمىگيرم، مگر با تمام حدود و مرزهايش. هارونالرشيد پرسيد: حدودش چيست؟ فرمود: حد اول عدن، حد دوم سمرقند، حد سوم افريقيّه، حد چهارم كناره دريا از خزر تا ارمنيّه. هارون گفت: ديگر چيزى براى ما باقى نماند، جاى را تغيير دادى. حضرت فرمود: من به تو گفتم كه اگر حدودش را مشخص سازم، تو پس نخواهى داد.
از اينرو، در امر شفّافسازى سياسى و بازشناسى حق خلافت، حضرت زهرا عليهاالسلام هر محملى را براى اين ادعا برمىگزيند تا بتواند از تحريف و انحرافى كه به وسيله حكومت تازه روى كار آمده پرده برداشته، اتمام حجّت نمايد و مسئوليت خود را در يارى دين و كيان و مركزيت آن يعنى حضرت على عليهالسلام ادا نمايد و اين مسئله را در خطبه «فدك» در مسجد و خطبه «عيادت» تصريح نموده، بدون ابهام و پيچيدگى، نظرياتش را بيان مىكند و استحكام اين كلام را در استناد پى در پى به آيات قرآن كريم پىريزى مىنمايد و فصاحت و بلاغت و شيرينى بيان، روانى عبارت، نيرومندى استدلال و انسجام در گفتار، آوردن انواع و اقسام استعارات و كنايات، والايى سطح مطلب، تمركز نسبت به اصل هدف و در عين حال، تنوّع مباحث با پيچيدگى با آيات خدا، سخنش را جاودان و كلامش را درخشان و نبوغ و بينشش را پيش از پيش اظهار مىدارد.
پينوشتها:
1- توفيق ابوعلم، فاطمة الزهرا عليهاالسلام، ترجمه على اكبر صادقى، اميركبير، 1364، ص 111.
2- اسماعيل انصارى زنجانى خوئينى، فاطمه در آيينه كتاب، قم، الهادى، 1378.
3- رسول جعفريان، تاريخ الخلفاء، انتشارات دليل، 1380، ص 22، به نقل از: ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، ج 5، ص 261
4- فخرالدين طريحى، مجمعالبحرين، تحقيق احمد الحسينى، تهران، مرتضوى، 1365، ذيل كلمه «فدك».
5- فيء اموال و زمين هايي است كه به وسيله جنگ و نزاع به دست مسلمانان نرسيده و بر آن سرزمين ها اسب و شتر نتاخته باشند. اين زمين ها به تصريح آيات الهي(مانند آيه 6/ سوره حشر) ملك خاص رسول خدا است.
6- مفهوم اصلي انفال نه تنها غنائم جنگي بلكه همه اموالي را كه مالك خصوصي ندارد مثل بيشه زارها، جنگلها، دره ها و سرزمين هاي موات شامل مي شود و تمام اموال متعلق به خدا و پيامبر و وصي اوست. انفال در اصطلاح فقهاي اماميه عبارت از اموالي است كه به پيامبر و پس از او به جانشينانش اختصاص دارد. آنان آن اموال را به هر نحو كه مصلحت بدانند به مصرف مي رسانند. از آن جهت اين اموال را انفال مي نامند كه امام بالخصوص استحقاق دارد آنها را بر وفق مصلحت به مصرف برساند؛ به همانگونه كه پيامبر مستحق آنها بوده است و درخور استحقاق ديگران نيست.
7- همان.
8- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، دار الاحياء التراث الكتب العربية، 1960، ج 16، ص 210 / ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1285 ق، ج 2، ص 221 / محمّد بن جرير طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، تحقيق محمّدابوالفضل ابراهيم، قاهره، دارالمعارف بمصر، 1968، ج 2، ص 14 / احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1346، ص 46.
9- سيدجعفر شهيدى، زندگانى فاطمه زهرا عليهاالسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1362، ص 122.
10- محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ كمپانى، ج 8، ص 114.
11. علاّمه مجلسى ذيل كلمه «اخلاص» در شرح لغات خطبه آورده است: «مقصود از اخلاص آن است كه همه اعمال را براى خداوند خالص نمود، ريا و هدفهاى فاسد را با آن مخلوط نكند و در هيچ يك از كارهايش به غير خداوند توسّل نجويد و تأويل كلمه توحيد همين است؛ زيرا كسى كه يقين داشته باشد خالق و مدبّر، خداوند است و در خدايىاش با كسى شريك نيست، بر او لازم و سزاوار است كه در پرستش او كسى را شريك قرار ندهد و در هيچ كارى به غير او متوجه نشود.»
12. وى همچنين در فراز «پيوندش را در دل نهاده است»، مىگويد: در اين فقره، چند احتمال وجود دارند:
اول. خداوند بر دلها آنچه را كه لازمه اين كلمه كرده عبارتند از: عدم تركيب در ذات خدا و عدم زيادتى صفات كماليه بر ذات خداوند، و امثال اينگونه مطالب را، كه مربوط به توحيدند، واجب و حتم قرار داده است.
دوم. آنچه عقل از اين كلمه به آن مىرسد، به قلب متصل مىكند و آيات آفاق و انفس به او مىنماياند و با توحيد فطرى آن را كامل مىكند و در دلهايشان مستقر مىسازد.
سوم. ممكن است مقصود آن باشد كه عقلها را مكلّف به رسيدن به آخرين درجه دقايق كلمه توحيد و تأويل نكرده، بلكه همه دلها را مكلّف ساخته است كه به ظاهر معنايش اذعان و اعتراف كنند و مقصود از «وصول» همين است.
چهارم. احتمال دارد ضمير در كلمه «موصولها» در عبارت «وَ ضَمَّنَ القلوبَ موصولَها» به قلوب برگردد؛ يعنى بر دلها بيش از آن اندازه كه امكان وصول دارند، لازم نكرده و رسيدن به تأويل كامل اين كلمه طيّبه و دقايقى كه از آن استنباط مىشوند و يا به طور مطلق، اصولاً رسيدن به اينها را بر دلها واجب ننموده است. وى در انتها، اين تفسير چهارم از عبارت مزبور را بر ساير وجوه ترجيح داده است. (محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ كمپانى، ج 8، ص 114.)
13. سيوطى در كتاب الاتقان مىنويسد: ابن ابى حاتم از عمرو بن مرّة روايت كرده است كه پنج نفر پيش از آنكه موجود شوند نامگذارى شدند: يكى از آنها حضرت محمد صلىاللهعليهوآله بود كه حضرت عيسى عليهالسلام به وجود او بشارت داد و گفت: «وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَد …» (صف: 6) و اين اشاره به بيان مزبور دارد.
14. شايد مقصود از «پرده»، نيستى يا حجابهاى اصلاب و ارحام باشد، و اينكه آنها را نسبت به «اهاويل» داده، به خاطر وجود منابع و عوامل بازدارنده در اين حالت است. و شايد مقصود آن باشد كه آنان در آن حال از «أهاويل» و چيزهاى ترسآور مصون و محفوظ بودند؛ زيرا ترس و هول پس از وجود به اشيا مىرسد و در حال نيستى، ترس و وحشتى نيست و گفته شده است: تعبير «أهاويل» از قبيل تعبير از درجات عدم به ظلمتها و تاريكىهاست. (رحمانى همدانى، فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى، ترجمه سيدحسن افتخار زاده سبزوارى، بدر، 1376، ص 479.)
15. علاّمه مجلسى ذيل اين بخش از خطبه مىفرمايد: «در بين مفسّران مشهور است كه اين آيه درباره آن عده يهوديانى نازل شد كه پيمان خود را شكستند و با احزاب همكارى كردند و تصميم گرفتند حضرت رسول را از مدينه بيرون كنند و به پيمانشكنى و جنگ پرداختند.» و ادامه مىدهد: «همچنين گفته شده است كه درباره مشركان قريش و اهالى مكّه نازل شده كه پيمان خود را با پيامبر و مؤمنان، كه قرار گذاشته بودند با دشمنان آنان همكارى نكنند (صلح حديبيه)، شكستند و قبيله “بنىبكر ” را عليه “خزاعه ” يارى كردند و تصميم گرفتند حضرت را از مكّه بيرون كنند. اينان در “دارالندوه ” گرد آمدند و شيطان، كه به صورت پيرمرد نجدى بر آنان ظاهر شده بود، آنها را راهنمايى كرد … .» در واقع، از آن زمان دشمنى و مخالفت با رسول خدا را آغاز نمودند و جنگ بدر و پيمانشكنى را از اين زمان شروع كردند.
اما مقصود حضرت زهرا عليهاالسلام از مردمى كه عهد و ميثاق خود را شكستند، يا همانهايى هستند كه در آيه شريفه از آنان نامبرده شده است كه در اين صورت، بيانكننده وجوب جنگ با غاصبان خلافت و ربايندگان حق آن حضرت است كه پيمان و عهدى را كه با رسول خدا در مورد وصيت آن حضرت و نسبت به خويشاوندان و اهل بيتش بستند، نقض كردند؛ همانگونه كه خداوند قتال با پيمانشكنان قريش را واجب فرموده بود، و يا اينكه مقصود حضرت زهرا عليهاالسلام جنگ با غاصبان حق اهل بيت عليهمالسلام است و مقصود از پيمانشكنى آنان نقض همان عهدى بود كه با رسول خدا بسته بودند كه از آن حضرت اطاعت كرده، پيرو اوامر و نواهى او باشند و در باطن با او دشمنى نكنند، اما اين عهد و پيمان را شكستند و به دستورات آن حضرت عمل نكردند و مقصود از «اخراج رسول» اخراج كسى است كه همچون پيامبر و نفس آن حضرت و جانشين او در دستورات و اوامر و نواهى است كه او را از مقام خلافت بيرون كرده، دستورات حضرت را در مورد اهل بيتش ناديده گرفتند، كه در اين صورت، ذكر آيه قرآن در ضمن فرمايش حضرت زهرا عليهاالسلام يك نحوه اقتباس از قرآن مجيد است. (محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 8، ص 109.)
16. قد كانَ بَعْدَكَ انباءٌ و هَنبثَةٌ لو كُنتَ شاهدها لم تكبر الخَطْبُ
انّا فقدناك فَقْدَ الارضِ واِبلها واختَلَّ قومُك فاشْهَدْهم و قد نكبوُا
و كُلُّ اهلٍ له قربى و منزلةٌ عِند الالهِ على الاَدنَينِ مقتربٌ
اَبدَتْ رجالٌ لنا نجوى صُدورِهم لمّا مَضَيتَ و حالَتْ دونكَ التُّربُ
تجَهَّمَتْنا رجالٌ واستُخِفَّ بِنا لما فقدِتَ و كُلُّ الارضِ مَغتَصَبٌ
و كُنتَ بَدرا و نورا يُستَضاءُ به عليك تُنْزَلُ مِن ذِىالعزَّةِ الكُتُبِ
و كان جبريلُ بالآياتِ يُؤنِسنا فَقَد فُقِدْتَ فَكُلُّ الخيرِ مُحتَجِبٌ
فليتَ قبلَكَ كانَ الموتُ صادَفَنا لمّا مَضَيْتَ و حالَتْ دونَ الْكُتبُ
انّا رُزِئنا بما لم يُزْرَءْ ذُوشَجَنٍ مِن البَريّةِ لاعجمٌ و لا عَرَبٌ.
17. سيّد شرفالدين عاملى، النص و الاجتهاد، ص 103ـ109.
18. همان.
19. عبدالحسين احمد الامينى النجفى، الغدير فى الكتاب و السنّه والادب، بيروت، دارالكتب العربى، 1397 ق، ج 7، ص 190ـ197.
20. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 16، ص 230ـ231.
21. محمّدحسن مظفّر، دلائل الصدق؛ دراسة علمية عن الدلائل، مرتضى الحكمى، قاهره، دارالعلم، 1396، ج 3، ص 75.
22. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 8، ص 109ـ112.
23. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 12، ص 53 / طبرى، پيشين، ج 5، ص 31.
Sorry. No data so far.