پنج‌شنبه 29 آوریل 10 | 11:57

نظام اداري کشور با آقا هماهنگ نيست!

ببينيد آنجايي که آقا فرمودند کرسي نظريه پردازي، آزاد انديشي، بحثش بر سر اين است که اگر يک ملاصدرايي، يک ابو ريحاني و… پيدا شد از راه آمد، کاري نداشته باشيد که اين مدرک دارد يا ندارد. بگوييد اين الان ابوريحان بيروني است، بگویید بيا کف دانشگاه شريف، کف دانشگاه اميرکبير، خواجه نصير و… کلاس بگذار و مطلبت را بيان کن.


تریبون مستضعفین– بسیج دانشجویی دانشگاه امیرکبیر در حال آماده سازی ویژه نامه ای است با موضوع کرسی های آزادفکری، تا انشاءالله مانند ویژه نامه ی قبل انعکاس که با موضوع حوادث پس از انتخابات آماده شده بود، در دانشگاه های کشور توزیع شود.
در این ویژه نامه ضمن مصاحبه های اختصاصی با برخی مسئولین مانند دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، معاون فرهنگی وزیر علوم، رئیس نهاد رهبری در دانشگاه ها، و اساتیدی مانند آقایان عباسی، زیباکلام، خسروپناه، جلیلی، فیاضی، ترکشدوز، کوشکی، سوزنچی، فیاض، سیدجوادی، حاج ابراهیم، شریعتی، شکوری راد، و… تجربیات دانشگاه های مختلف در زمینه ی برگزاری کرسی های آزادفکری جمع آوری شده است. گردآوری تحلیلی صحبت های مرتبط بزرگان (حضرت امام، آقا، شهید بهشتی، شهید مطهری و…)، طرح ها و آئین نامه های تهیه شده، اخبار، ایده ها، و مقالات دانشجویی پیرامون جوانب کرسی های آزادفکری، دیگر بخش های این ویژه نامه را تشکیل می دهند.
هدف این ویژه نامه، جریان سازی و کمک به راه اندازی و پررنگ کردن این موضوع در فضای دانشگاهی کشور، و توزیع تجربیات و ایده ها، پاسخگویی به ابهامات رایج، و اطلاع رسانی نسبت به وضعیت و نظرات صاحب نظران در این حوزه است؛ تا انشاءالله شاهد تحرک بیشتر در این کار مهم باشیم.
در ادامه یکی از مصاحبه‌های اختصاصی این نشریه با حسن عباسی را مطالعه می‌کنید. ان شاء الله تریبون مستضعفین مطالب دیگری از این نشریه مفصل نیز منتشر خواهد کرد.

*****

ماهیت نظریه پردازی و آزاد اندیشی متفاوت است

موضوعي که پیرامون کرسي هاي آزادانديشي اهميت دارد، اين است که خيلي ساده مساله نظريه پردازي را ميتوانيم عمدتا در حوزه اساتيد بدانيم و حوزه آزاد انديشي را مربوط به مجموعه دانشجويي. چون بالاخره نظريه پردازي يک ملاحظاتي دارد، جوري نيست که ما از يک دانشجو انتظار داشته باشيم که بصورت روش مند نظريه پردازي کند.

البته اين امکان وجود دارد که بعضي از جوانهايي که حتي ممکن است دانشگاه هم نرفته باشند حتي مثلاً در اوايل مقطع کارشناسي در دانشگاه هم باشند، احياناً از نبوغي برخوردار باشند که در توليد نظريه حرفي براي گفتن داشته باشند، اما این قاعده نيست. قاعده اين است کسي که کرسي دارد در دانشگاه، بعنوان نظريه پرداز مطرح بشود و کار بکند. مثل اينکه ما الان بحثمان اين باشد که کسي بايد طبابت کند بعد بگوييم که خوب از طبيبان مثلا آن کسي که درجه پزشکي در حوزه جراحي گرايشهاي مختلف دارد امکان جراحي نداشته باشد و جراحي نکند. بعد بگوييم کساني از بيرون که اصلا کارشان اين نيست مثلا کسي که مغازه مکانيکي دارد يا تعويض روغني دارد بيايد در حد کسي که قرار است جمجمه سر يک انساني را باز کند و مغزش را جراحي کند يا سينه اش را بشکافد و قلب او را جراحي کند يا يک اينچنين کاري انجام دهد، اين نامربوط است.

بالاخره آزادانديشي و نظريه پردازي دو بحث جداست. نظريه پردازي خيلي به علم و توليد علم نزديک ميشود اما آزادانديشي خيلي به روشنفکري نزديک ميشود، روشنفکري يک فضايي دارد که شما نقد وضع موجود را ميکنيد. حالا نقد وضع موجود هر چيزي سه بخش عمده دارد. بخش اول آن اين است که يک پديده‌اي را نقد ميکند مثلا در حوزه علم، در حوزه سياست، در حوزه اقتصاد، در حوزه فرهنگ، يک موضوعي را نقد ميکند که به آن برخورد Critical – رويکرد انتقادی – مي گويند. بعضي وقتها خود اين آنقدر برجسته است که يک مکتب فکري – فلسفي در اين حوزه محسوب مي­شود.

نظريه پردازي طبيعتا يک مساله اي است که ذاتا ماهيت آن، ماهيت توليد علم است. مثلا الان شما صدها رشته علمي در دفترچه کنکور مي بينيد که اسم هایشان هست، فرض کنيد يک کسي يک علم جديدي دارد توليد مي کند که اصلا عنواني تا حالا نداشته است مثلا فرض کنيد تا حالا چيزي بنام علم اقتصاد نبوده، يک کسي بيايد اولين بار استارت اين را بزند و شروع کند، يک چنين شرايطي. خوب اينجا يک علم توليد شده است. يا نه يک کسي ميخواهد بيايد در درون يک علم يک نظريه بدهد ممکن است ماهيت روشنفکري هم پيدا کند اما هميشه مطلق نيست و اين بخش عمدتا و قاعدتا اينجوري است که ما اين را يک مقوله توليد علم بدانيم. لذا کرسي نظريه پردازي را يک ماهيت اين چنيني برايش قائل باشيد. اين يک شرايطي را ايجاد کرد براي کشور و همين طوري که ميدانيد از سال 79 که براي اولين بار مطرح شد و بعد هم 81، در پاسخ به نامه آن تعداد دوستاني که نامه زدند، آقا اين مساله را مطرح کردند.

با افزایش مقالات در ISI نمی توان به تولید علم رسید

الان حدود 7 سال ميگذرد و توي اين 7 سال اثر خاصي ديده نشده، دليلش هم اين بوده که اساسا اين کار مردافکن است و کار ساده‌اي نيست. يعني آن جايي که مشخص ميشود که ما واقعا توليدات دانشگاهي و حوزوي مان موثر بوده است يا نه اينجاست. بله آمار مدرک گيريمان خيلي بالاست، آنهايي که ليسانس مي گيرند، فوق ليسانس مي گيرند، دکترا مي گيرند خيلي تعدادشان بالاست. اين وضعيت هم مثلا در جايي مثل ISI که مقالات را ايندکس مي کنند و مقالات را منتشر مي کنند خوب سالي حدودا 10000 مقاله از ايراني ها در ISI‌ هاي خارجي منتشر مي شود که البته مي گويند رکورد خوبي نيست، برخي از کشورها اعدادشان بالاتر است.

اما خوب، من حيث المجموع نشان مي دهد که آن 10000 مقاله علم نيست. يعني ممکن است که استادي در دانشگاه شما مطلبي را توليد کند، منتشر کند. بله حالا فلان وضعيت در فلان حوزه شيمي، در فلان حوزه متالورژي، در فلان حوزه مکانيک، در فلان حوزه مطرح شود اما اين صرفا يک روش است، يک متد است يعني متد را که شما مقاله کنيد، منتشر کنيد، معني آن، اين نيست که شما علم توليد کرده ايد. مثلا بگوييد در طبقه پنجم يک ساختمان هستيم، براي پايين رفتن از اين ساختمان چند تا راه وجود دارد؟ مثلا بياييم روش ها را بگوييم. بگوييم مثلا يک روش اين است که با آسانسور برويم، يک روش اين است که با پله برويم، يک روش اين است که طناب بيندازيم بالاي پشت بام را پل کنيم، يک روش اين است که هلي کوپتر بيايد شما را از سقف طبقه پنجم بردارد و به پايين ببرد، يک روش اين است که يک کسي خودش را پرت کند پايين. يعني وقتي شما آمديد اين روش ها را بيان کرديد، توليد مقاله کرده ايد.

عمده چيزهايي که شما مي بينيد در مقالات رسمي توليد مي شود يک همچين ساز و کاري دارد. پس در واقع خروجي نهضت علمي و جنبش نرم افزاري مي شود کرسي نظريه پردازي، بعد صرف خود آن کرسي هم نيست، صرف آن آدم است، آن آدمي که قرار است اين حرف را بزند. چون وقتي که شما نظريه داشته باشيد مهم نيست که شما اين نظريه را در کجا ارائه مي­کنيد، اولين بار توي روزنامه منتشرش مي کنيد، توي يک برنامه تلوزيوني مي گوييد، توي يک نشريه صد در صد علمي منتشر مي کنيد يا در خانه مي نشينيد و يک کتاب براي آن مي نويسيد يا اينکه نه، سر کلاس توي دانشگاه آن را مي گوييد. چون شما در دانشگاه کرسي هم داريد مثلا در کرسي فرض کنيد فلسفه، که به کرسي در غرب مي گويند دپارتمان و در ايران معروف شده است به گروه.

حالا يک تعداد ديگري استاد هم هستند که آن ها هم استاديار و دانشيار هستند و حول و حوش آن بحثي که اصلش را شما مي گوييد آن ها مثلا نظريه پردازي مي کنند. اين نيست، يعني ما الان در کشورمان يک همچين چيزي نداريم. در واقع اگر يک کسي در دانشگاه شما يا هر دانشگاه ديگري مي شود رئيس گروه، معناي آن اين نيست که مطلق آن گرايش است. شان کرسي و کلمه‌اي که مي گویند آقا مثلا 1000 سال پيش فلان کس کرسي فلان درس را در فلان مدرسه داشته. این تلقي که الان شما از ساختار علمي داريد اين است که بالاخره يک کسي در يک شرايطي مي شود رئيس گروه، 5 تا، 6 تا، 10 تا، 20 تا، 30 تا استاد هم کنار دستش هست که با رتبه هاي مختلف يکي مدرس، يکي استاديار، يکي دانشيار و يکي هم استاد تمام است.

درس را تکه تکه مي کنند 2 تا را شما درس بده، 4 تا را شما، 2 واحد را شما، 5 واحد را شما، 136 واحد ليسانس را در واقع قلع و قمع مي کنند و دست يک سري افراد مي دهند تا تدريس کنند. اما منظور از اين که يک کسي کرسي دارد اينست که يک کسي مي تواند از صفر تا صد رشته اش را خودش درس بدهد. مثلا يک کسي مي تواند از ابتداي ليسانس شروع کند و تا انتهاي فوق دکترا رشته خودش را خودش درس بدهد. بعد هر کجا اين رشته شقوق پيدا مي کند. به چه معنا؟ به اين معنا که مثلا شما يک رشته‌اي را مثل مکانيک در نظر بگيريد، مي بينيد خودش بعدا به چند تا گرايش تقسيم مي شود. يک کسي بتواند از اول مکانيک تا آخر برود و بعد مدام در مسير که انشعاب پيدا مي شود، اين انشعاب ها را تحليل کند.

تلقي که از مفهوم آکادمي وجود دارد که اولين بار افلاطون و ارسطو آن را بوجود آوردند بعد از اينجور بحث ها، این تلقي است که بالاخره کرسي مال يک نفر بوده است، مال افلاطون بوده و تا وقتي هم که زنده بوده ارسطو چيز خاصي را مدعي نبوده است. بعد هم که ارسطو ميشود رئيس آکادمي، به فلسفه اش مي گویند مشاء. يعني مشي مي کردند، راه مي رفتند. يعني فرض کنيد يک باغي بوده است، يک حياطي بوده است که راه مي رفته و حرف مي زده، جماعت هم با او مي آمدند. بالاخره يک بحثي را مطرح مي کرده و آن افرادي که حلقه هاي اول، دوم، سوم و چهارم بودند بحث را مي گرفتند و بسط مي‌دادند. آن سيستم پاشيده شده است، يک مدت زيادي هم حوزه علميه خودمان اينجوري بوده، الآن ديگر همه کلاس مي گذارند يعني کلاسي هست و افرادي مي آيند مرتب مي نشينند و…

تا سال هاي قبل هم باز در حوزه علميه خودمان انتخابي بود يعني شما مي رفتيد سر کلاس يک عالمي و خوشتان نمي آمد، مي رفتيد سر يک کلاس ديگر. شما در انتخاب آزاد بوديد، او هم آزاد بود که هر چه مي خواهد بگويد. آزاد بود مثلا فلان درس را شروع کند، شما هم آزاد بوديد که برويد بنشينيد و گوش کنيد يا اينکه نه بعد از يکي دو ماه به اين نتيجه برسيد که بدرد نمي خورد، اين آدم مطلب ندارد. مي رفتيد سر درس يک فرد ديگري. متاسفانه اين وضعيت چون همه مي خواهند زود بيايند شسته رفته يک مدرکي بگيرند و بروند و از اول هم همه مي دانند که چه خبر است. مثلا همه مي دانند که اول که وارد دانشگاه مي شوي يک برگه به شما مي دهند که اين 136 واحد ليسانس است، اين 33 واحد فوق ليسانس است، 4 واحد از اين 33 واحد پايان نامه است و 29 واحد آن هم درس است، شما ديگر مدام اين­ها را تيک مي زنيد که زودتر اين 3 واحدي پاس شد، اين 4 واحدي پاس شد، حالا چي دست شما رو گرفت مهم نيست. حالا اينکه اين درس 3 واحدي را 3 تا استاد ارائه مي کنند، از کدام يک بگيريم که راحت تر باشد، گير ندهد، اين مي شود کار ما.

ما 5، 6 تا قاعده را آمديم بهم زديم، خودمان هم هيچ قاعده جديدي جايگزين نکرديم و اين درد بسيار بسيار سنگيني است که الان کشور حدود 60 هزار استاد دارد، نزديک به 20 تا 25 هزار استاد مدعو دارد که هيات علمي نيستند و دعوت ميشوند و مي آيند تدريس مي کنند، 3 ميليون و 700 هزار تا دانشجو داريم، آن وقت 7 سال است که آقا دارد ميگويد کرسي نظريه پردازي، نهضت نرم افزاري و … . همان کاري که مقاله در نشريات ISIچاپ ميکردند، شما نگاه کنيد وزير علوم 4 سال اول دولت نهم از هر دو مصاحبه‌اي که کرده است در يکي از آنها گفته ما مثلا 5632 تا مقاله داشتيم که شد 6737 تا، بعد شد 8 هزار و خورده‌اي اين اواخر ديگر رسانده بودنش به 10 هزار تا. يعني افتخار عمده شان اين بود که ما کشور را رسانديم به جايي که به دست خودمان به زبان انگليسي مقاله منتشر کنيم براي انسان هاي غربي. ما بررسي کرديم ديديم که از اين 9 هزار مقاله‌اي که الان سالانه اساتيد ما مي فرستند به ISI، کمتر از 5 درصد آن به فارسي ترجمه مي شود. يعني شما مطلب استاد دانشگاه تان در ISIخارجي چاپ مي شود که انسان آنگلوساکسون به سادگي از آن استفاده ميکند ولي خود شما امکان استفاده از آن را براي مردم کشورتان نداريد. پس ما وقتي که صحبت از نظريه پردازي مي کنيم بايد فضاي نظريه پردازي مشخص شود.

استاد دانشگاه باید نظریه پردازی کند و با ضبط صوت متفاوت باشد

اجمالا آن چيزي که خيلي اهميت دارد اين است که مقوله نظريه پردازي را شما از ذهنتان بگذاريد کنار. کار مجموعه شما نيست، انرژي شما را مي گيرد و شما هم در واقع دچار مشکلاتي مي شويد. به 2 دليل، اولا به اين دليل که نگفتم مطلق ولي بپذيريم که بطور عمومي بايد مقوله نظريه پردازي مربوط به اساتيد فرض شود. يعني اينکه استاد اين کار را ميکند نه دانشجو. انتظار اين است که کسي که استاد است، صبح تا شب دارد تدريس ميکند، مقاله ميخواند، مقاله مينويسد، کتاب را تدريس ميکند، کتاب را ميخواند، کتاب مينويسد، در اثر اين ممارست در گفتن و نوشتن و تعامل داشتن در حوزه خودش به اين نتيجه برسد که خوب اين موضوع اشکال دارد، يک حرف جديدي بزند، اين را بگذاريم کنار و يک حرف جديدي در اين حوزه بزنيم، به نتايج جديدي برسيم. اين انتظار از اوست.

آقا تصورشان اين بود که من نوعي مي‌ آيم بعد از 10 سال ميگويم خوب اين مطلبي که تا حالا درس مي داده‌ام اشتباه است و حالا سال يازدهم يک چيز جديد بجاي آن مي گويم. وقتي طرف، ضبط صوت است و مي رود صبح تا شب مدام همان حرف هايي را که ترم قبل درس داد، اين ترم هم درس مي دهد، چه توقعي از او داريد؟ يا اينکه منتظر مي ماند کتاب جديدي، مقاله جديدي آن ور دنيا چاپ شود براي اينکه از قافله عقب نماند حالا يکي بدو بدو مي رود در تلوزيون مي گويد که آقاي فلان، فلان نظريه را داد و براي اينکه جا نماند از هفته بعد سر کلاس شروع ميکند اين را به تدريس کردن از اينترنت و …

قرار بود که ما خودمان توليد کنيم يعني قرار بر اين بود که ما حرف جديدي توليد کنيم حالا در 3، 4 تا حوزه. حوزه اول اين است که اگر مي شد يک کسي بنيان يک علمي را ميگذاشت و يک کرسي را به اسم خودش در سطح آن علم راه مي انداخت، يک کرسي مي گفتند.

مثلا تا ديروز فرض کنيد شيمي وجود نداشت حالا يک کسي، يک چيزي بنام شيمي بوجود آورده و يک گروه، يک کرسي، يک دپارتمان در دانشگاه اميرکبير برايش به راه انداخته اند و آمده شيمي درس بدهد. يک کار اين جوري است، يک کار يک لايه خردتري است، يک کسي دارد در علم شيمي تدريس ميکند و به اين جمع بندي مي رسد که اين روش و اين مدل غلط است. مي آيد يک مدل و يک الگو و يک ساز و کار متفاوتي را طراحي مي کند، تا ديروز مي گفتند مکتب 1 و 2 و 3، حالا مي گويند يک مکتب چهارمي بوجود آمده است که مال اين فرد است يعني فلاني در ذيل آن علم شيمي يک مکتب ارائه کرد که حالا در علوم انساني بيشتر خودش را نشان مي دهد مثلا در فلسفه مي گويند مکتب اين، مکتب آن، مکتب آن و …

ما نظريه مان يک بار خودش يک علم جديد بود، يک بار نظريه مان يک مکتب جديد بود در درون يک علم و در سطح مياني. اما اين بار لايه سوم نظريه مان از يک مکتب جديد هم پايين تر است مثلا در حد يک حوزه مثلا يک مکتب بخصوص در يک موضوع بخصوص يک نظريه است. فرض کنيد اينکه ما مي آييم از کوانتوم دنده عقب مي رويم تا انيشتين پري نسبيت بعد برمي گرديم مي رويم تا خود نيوتن، اين 3 مرحله در يک راستاست فرضا قوانيني که داده شده است اين قوانين مي گويد که قبلي اينجوري گفت بعد در همين حوزه اين يکي اين را گفت، آن يکي آن را.
اينجا يک نظريه است يعني کرسي نظريه پردازي، حداقلش را آقا گفت يعني گفت مثلا بياييد يک نظريه ارائه کنيد، يعني يک کرسي نظريه پردازي. خيلي خوب، پس اگر ما آمديم يک نظريه در يک حوزه فکري داديم يا آمديم يک سطح بالاتر و يک مکتب در يک علم ايجاد کرديم يا در يک سطح کلان تر، آمديم اصلا يک علم جديد بوجود آورديم، هر کدام از اين 3 تا بود شما يک کرسي مي گذاريد براي طرف که اين کرسي، صندلي و جمعيت و اينها نيست. آن اعلامي است که ميخواهيد اين را نهادينه کنيد. آقا يک آدمي يک حرف جديدي توليد کرده مي خواهد بيايد بزند، اين عملياتي مي شود. اين 3 تا کار گفتم قويا مردافکن است، نمي خواهم بگويم خيلي خيلي دشوار است مي خواهم بگويم آن چیزی نيست که شما از بيرون دانشگاه بتوانيد برنامه ريزي اش بکنيد، بعد در دانشگاه انجامش دهيد. اين بايد توسط خود استادها انجام مي شد. چنين حس و حالي هم استادها ندارند، يعني سر کلاس خودتان داريد مي‍بينيد که همان حرف هایی گفته می شود که از بچه هاي ترمهاي قبل هم بپرسيد ميگويند همين ها را به ما درس داده اند. يک ويژگي اين 3 لايه، چه اينکه يک کسي در يک گرايشي از يک رشته يک نظريه‌اي را بدهد، چه اينکه يک کسي يک مکتب در يک رشته علمي بوجود بياورد و چه کسي که يک رشته علمي جديد پديد بياورد اين است که کسي که در آن موضوع تدريس مي کند قادر باشد که از صفر تا صد آن رشته را خودش تدريس کند. يعني اگر کسي اقتصاد درس مي دهد بگويد آقا از اول ليسانس تا انتهاي فوق دکترا هر 4 مرحله را از اول تحويل بگيرد و تدريس کند. چطور؟ بيايد مثلا يک دفعه همين 30، 40 نفري که سر کلاس ليسانس مي نشينند، اين 50 نفر را به او بدهند، اين شروع بکند با اين ها مثلا با همين استاندارد رايج ليسانس و فوق ليسانس و دکترا، 4 سال به اين ها ليسانس بگويد، همه اش را يعني 140 واحد را خودش بگويد بعد از دل اين ها مثلا با استاندارد هاي فوق ليسانس امروز 15 نفر، 20 نفر در بياورد – يعني 30 نفرشان بريزند – 20 نفرشان بمانند. با 20 نفر يک کلاس فوق ليسانس تشکيل بدهد، 33 واحد هم به آن ها فوق ليسانس درس بدهد همان رشته خودش را ديگر خودش مي اند که آن دفعه چه درس داده است. اين را هم کامل کند بعد خودش از اين به اصطلاح 20 نفر يک عده حدودا 6، 7 نفره‌اي دربياورد بعنوان دانشجوي دکترا. اين دانشجويان دکترا را خودش دوباره 3 سال 40، 45 واحد باهاشان سر و کله بزند تا انتهاي تزشان. بعد آن قسمت آخر يعني گرايش فوق دکترا را از آن 5، 6 نفر مثلا 2،3 نفر در بياورد. اين مي شود چيزي حدود 12 سال – 4 سال ليسانس، 3 سال فوق ليسانس، 3 سال دکترا و 2 سال هم فوق دکترا. 12سال 50 نفر را تحويل گرفته و اين 50 نفر را به ليسانس رسانده، 20 نفرشان را رسانده به فوق ليسانس، مثلا 10 نفرشان را رسانده به دکترا و 2 نفر، 3 نفرشان را هم رسانده به فوق دکترا. اين مي شود موثر اما وقتي قرار باشد يک کسي صبح تا شب همين جوري برود سر کلاس، اين کلاس به آن کلاس به آن کلاس و … پيش انبوه دانشجو، استاد مطالعه نکرده، تمرين نکرده همين جوري دارد عين ضبط صوت مطالب را تکرار مي کند. به اين خاطر ما اين مشکل را داريم، پس شما خيلي عمرتان را صرف مقوله‌اي بنام نظريه پردازي نکنيد مگر اينکه خلافش ثابت شود، مگر اينکه پيدا کنيد دانشجويي را، استادي را که حاضر باشد بيايد يک حرف جديدي را از صفر تا صد در دانشگاهتان بزند، آن را برايش ايجاد کنيد، شرايط را فراهم کنيد تا بيايد.

به 2 دليل اين کار از مجموعه شما بر نمي آيد يکي اينکه استادها عموما بايد نظريه پردازي کنند که نمي کنند و بعد هم اگر قرار باشد کاري بکنند عموما نمي آيند در يک فضاي دانشجويي. دنبال اين مي گردند که حالا يک زحمتي کشيدند، يک حرف جديدي توليد کردند درشت و قلمبه سلمبه، مثلا يک فضايي باشد که ببرند ارائه دهند. همين استاد دانشگاه شما که امروز براي ارتقاء رتبه هيات علميش بايد مثلا چند تا مقاله توي ISI خارجي چاپ کند که ارزشي هم ندارد، آيا حاضر است مثلا فصلي يک مقاله که به ISI مي دهد که مي شود سالي 4 تا، آن 4 تا را ندهد به ISI خارجي؟ بلند شود بيايد، بهار يک کرسي براي او بگذاريد بيايد در 2 ساعت آن 30، 40 صفحه مقاله را پرزنت کند براي مثلا 50، 60 تا دانشجو، 100 تا، 200 تا دانشجو. يک مقاله بسوزد، همه هم با رکوردر و دوربين فيلمبرداري و… ضبط کنند. بگویند استاد اين رو پرزنت کرديد امکان اين را داريم که ما مثلا از شما بگيريم. بله، همه هم به اصطلاح فلش مموري هايشان را وصل کنند به لب تابش و ازش بگيرند. هيچ، ديگه رفت. بعد مثلا تابستان بگويد مقاله جديد نوشته ام دوباره صدايش کنيم، بيايد بعد پاييز و … بعد آخر سر، به آخر اسفند که رسيد بعد نگاه مي کند مي بيند رتبه اش در دانشگاه شما بالا نرفته است. چون دانشگاه اصلا اين حرف‌ها را قبول ندارد، وزارت علوم قبول ندارد، شوراي عالي انقلاب فرهنگي قبول ندارد. رفتي مثلا بسيج دانشجويي برايت 4 تا کرسي نظريه پردازي گذاشت، که چي؟ اگر يک نشريه ويژه‌اي آوردي از آن طرف دنيا ما رتبه علمي شما را مي بريم بالا.

ساختار اداری و آموزشی کشور با انتظارات رهبری تناسبی ندارد

يک مشکلي که شما نمي توانيد، معلول اين است که نظام اداري کشور با آقا هماهنگ نيست يعني وزارت علوم، شوراي عالي انقلاب فرهنگي و نهادهاي ديگر يک ساز و کار ديگري براي ارتقای استاد گذاشته اند، استاد زحمت مي کشد، با سختي مطلبي را در رشته خودش توليد مي کند مناسب تر مي بيند که اين را به زبان انگليسي بنويسد، 30 صفحه، 40 صفحه بردارد بفرستد که در يک نشريه خارجي ايندکس شود، آن نشريه را بردارد کپي بگيرد و بدهد بدست اين جماعت در دانشگاه تا رتبه اش را ببرند بالا. وگرنه در دانشگاههاي اين کشور يک ميليارد شما نظريه بدهيد. ابن سينا که در فلسفه يکي از سه نفر اصلي در 1000 سال گذشته ما بوده است يعني بنيان گذار فلسفه مشاء بوده، بزرگ فلسفه مشاء بوده، سهروردي بزرگِ فلسفه اشراق بوده، ملاصدرا هم بزرگ فلسفه متعاليه. اين 3 تا که در فلسفه 3 تا مکتب بوجود آوردند، اين از فلسفه شان. مي دانيد که ابن سينا در پزشکي هم بالاخره سرآمد بوده و چند تا رشته‌اي که اين آدم مي دانسته الان اگر بيايد، نظام دانشگاهي ما به او مي گويد که علم توليد کردي؟ قانون و شفا و به اصطلاح اشارات و تنبيهات و اين ها را همه تو نوشتي اما ISI مطلب منتشر نکردي؟ بابا من ابن سينا هستم. اگر همين الان رازي بيايد در دانشگاه شما، به او مي گويند که زحمت کشيدي توي شيمي و … اما زحمت بکش مقاله ات را بده توي ISIتوي نشريه نيچر (Nature) چاپ کن. چاپ کرد ما در خدمتيم، در غير اينصورت ببخشيد شما مرحله مدرسي به استادي را طي نکردي، مرحله استادي به دانشياري را طي نکردي لذا مثلا اين مشکلات هست.

هنوز به کرسي آزاد انديشي نرسيده ايم. اين دليل اولش بود، دليل دومش اين است که بالاخره يک بار اين را توي مثلا يک دانشگاه هايي که دانشکده علوم انساني دارد بحث مي کند، چون نظريه پردازي بيشتر توي اين حوزه منظور 2 گرايش است. يکي گرايشي است که اينجا گفته مي شود به آن علوم انساني، يکي هم گرايش علوم پايه است. والا مثلا نظريه پردازي توي خيلي از از رشته هاي فني تکنيکي اصلا معني ندارد، تکنيک است آنجا. چون شما صبغه به اصطلاح علوم انساني دانشگاهتان کمرنگ است، اگر انرژيتان را بخواهيد آنجا بگذاريد باز دوباره يعني شما زمينه ايجاد کنيد که کرسي نظريه پردازي توي دانشگاهتان باشد، خوب طبيعتا فرض کنيد بگويند آقا يک نظريه در علوم انساني امروز در دانشگاه اميرکبير مطرح شد. طرف خودش را خورد نمي کند برود دانشگاه پلي تکنيک! اصلا به عنوان مثال چرا نظريه در حقوق در آنجا آمده ؟ بيشتر دوست دارد نظريه مثلا توي دانشگاه علامه طباطبايي مطرح شود يا شهيد بهشتي يا دانشگاه تهران. اين دليل دوم است. يعني سنخيت دانشگاه شما با نظريه پردازي بخصوص آن چيزهايي که حوزه علوم انساني دارد و مساله قبلي آن هم اين است که نظام اداري حمايت نمي کند از اينکه يک استادي نظريه اش را بيايد آنجا مطرح کند جز اينکه يک استادي آنقدر آزاده و وارسته باشد که در قيد و بند اينکه حالا مدارج چي شد، نباشد. بگويد آقا من اصلا مي­خواهم بروم حرفم را در محيط و محفل دانشجويي بزنم. منتهاي مراتب از اين قضيه نبايد نا اميد شويد، من برای بچه هاي دانشگاه هاي ديگر چارچوب هاي ديگري را مشخص مي کنم. لذا اينجا بحث نظريه پردازي را مي بنديم. مي گويم شما اين مواردي که اينجا نوشتيد، انرژيتان را بيهوده صرف نکنيد…

مراحل سه گانه نظریه پردازی چیست؟

نظريه پردازي به فضاي توليد علم نزديک است، که اين کار علمي است. هر کار علمي لزوما کار روشن فکري نيست همان طور که هر کار روشن فکري لزوما کار علمي نيست. اما در قضيه آزادانديشي متغيرش چيست؟ متغيرش اين است که شما مي خواهيد کارکرد انتقادي بدهيد به کار، آزادانديشي3 فرض دارد، يا يکي يا دوتا يا هر سه تایش محقق مي شود. فرض اولش اين است که شما يک رويکرد انتقادي داريد که به آن رويکرد critical مي گويند. در رويکرد critical اتفاق مهمي که مي افتد، اين است که شما به يک چيزي انتقاد داريد، منتها نه به حدي که در کشور ما جا افتاده است. اينقدر اين حوزه در آزادانديشي قوي است که در دنيا يک مکتب فلسفي – جامعه شناختي- اقتصادي براي آن وجود دارد: «مکتب انتقادي». جريان انتقادي يک ساز و کاری دارد. حالا ما در کشورمان که کار انتقادي مي کنيم، فضاي روشن فکري نداريم. آن ها کاملا در انتقاد مانده اند که البته آن هم خوب نيست؛ ولي يک بخش آزادانديشي، رويکرد critical است. مثلا فرض کنيد در اقتصاد، يکي بيايد وضع موجود را نقد کند. حتما کسي که رويکرد آزادانديشي و روشن فکري دارد، حتما به شرايط روز برمي گردد. يعني حتي اگر شما يک چيز انتزاعي در عالم را مطرح کنيد، ممکن است شما نظريه علمي بدهید که اصلا ربطي به زندگي روزانه مردم نداشته باشد، يک چيز مثلا بي ربط را بگوييد، اما لزوما فضاي آزادانديشي به اينجا برمي گردد. يعني کاملا در همين چهارچوب سير مي کند. خب، در اين چهارچوب، رويکرد انتقادي (critical) مرحله اول است.

خيلي خب، شما آمديد نقد کرديد که چنين چيزي نيست. مثلا وضع اقتصادي موجود را نقد کرديد. بعد بايد شما يک رويکرد تحليلي داشته باشيد به اينکه چرا خوب نيست؟ چرا اين وضع مثلا از نظر علمي، از نظر تکنيکي، از نظر روش و … خوب نيست؟ مرحله دوم، مرحله analytic است. مرحله analytic يا مرحله تحليلي، يک حوزه آزادانديشي تحليلی است، اينکه شما در تلویزيون بنشينيد به تحليل گري، مي گويند فلاني تحليل گر است، اهل تحليل است؛ مثلا تحليل پديده هاي سياسي، پديده هاي اقتصادي، فرهنگي و … اين متأسفانه يکي از ضعف هاي کليدي است، در گرايش علوم سياسي 2 واحد درس تحليل گري نداريم. در روابط بين الملل نداريم، در اقتصاد نداريم، در جامعه شناسي و فرهنگ نداريم، در هيچ يک از رشته هايمان گرايش تحليل گري نداريم که شما بعنوان کسي که ليسانس گرفتيد، فوق ليسانس گرفتيد، دکترا گرفتيد در اين حوزه ها، صدايتان مي کنند که بياييد در روزنامه اي، رسانه اي، تلویزيوني، مسجدي، دانشگاهي… که آقا بيا بگو اين چي بود؟ شما تحليل گر نداريد، تحليل گر پديده­هاي سياسي؛ يعني کسي که بتواند آناليز کند.

بعد از این که انتقاد کرديد و تحليل کرديد که چرا خوب نيست و چرا اين جوري شده است، بخش سوم، تبيين است؛ يعني بايد بگوييد که پس چي به جاي آن؟ اين رويکرد تبييني در فلسفه علم مي شود رويکرد doctorinal. پس شما از برخورد critical، به analytic، و به doctorinal، يک سير کامل در آزادانديشي مي بينيد. کسي که همين شرايط روز و موجود وضع اقتصاد و ترافيک و دود و وضع آلوده هوا و بهداشت و همين وضع فرهنگي و مدرک گرايي و جو فرهنگي و وضع بدحجابي و… همه چيز را پذيرفته است، مي گوييد: پس آزادانديشي نکن! اما کسي که مي خواهد آزادانديشي کند، اولين مسأله اش اين است که به همين وضع موجود نقد داشته باشد و رويکردش critical است. بعد که نقد کرد، مي بينيد که اين توي نقد ماند، خيلي خب، حالا ذهن همه را شفاف کرديم که دود هست و مثلا براي بهداشت و درمان مردم ضرر دارد. ترافيک هست، اعصاب مردم اينجوري مي شود. خيلي خب، اين را شما همه را شفاف کردي، روشن کردي، اما ديگر ادامه نداشت، اين يک قسمت آزادانديشي است. بعد مي آيد قسمت دوم را مي گويد، مي آيد آناليز مي کند، تحليل ميکند پديده ها را. اين دومي هم انجام مي شود. ولي آزادانديشي جامع زماني است که طرف بيايد سومي آن را هم انجام دهد. مي گويد آقا اگر اين وضع آلودگي هوا بود و اين جوري بود و نقد کرد، تحليل مي کند که چرا؟ و تبيين مي کند و طرح جايگزين به جاي آن مي دهد. اين مي شود برخوردي که ديگر دکترين دارد. پس اگر این 3 جزء critical، analytic و doctorinal انجام شد، آزادانديشي صورت گرفته است؛ حالا چه يکي از آن ها چه هر سه تاي آن ها، منتها اگر سومي انجام شود، کار زيباتر از همه است. به دليل اينکه ديگر شما نسخه پيچيده ايد که چه کار بايد کرد. خب، اين به شدت در فضاي روشن فکري است. يعني اگر شما چنين کارکردي ترتيب بدهيد، فضاي آن، فضاي روشن فکري است. پس کار روشن فکر نقد وضع موجود و ارائه راهکار است.
وقتي شما آمديد مساله آزادانديشي را اينجوري مطرح کرديد، دست گذاشته اید روي مسائل روز که جذابيت دارد براي همه. چون اگر بحث علمي باشد، احتمالا 50 نفر در آن سالن مي نشينند ، وسطش خميازه مي کشند و شبکه 4 هم ضبط ميکند و پخش ميکند! اما مسائل آزادانديشي، مسائل مبتلا به روز است، يعني يک حرف ذهني و فضايي نيست. به اين دليل، شما بهتر است بجاي تمرکز روي کرسي نظريه پردازي، برويد سراغ آزادانديشي، مگر اينکه شرايط استثنايي پيش بيايد.

باید چهره های جدید و جوان پا به عرصه بگذارند

ما اگر در هر کدام از مجموعه هايمان يک بحث آماده کنيم، و کسي که اين کار را کرده است، راه بيفتد و در بقيه ي کرسي ها اين را بگويد، کار، عملياتي مي شود. اين تا اين يک موضوع را 10 بار برود بگويد، هر بار که جايي ارائه مي کند، يک تجربه جديد کلاس داري است، يک سوال جديد است که به آن فکر نکرده است و حالا بايد برود در مورد آن تحقيق کند و مدام پخته تر مي شود. يعني اگر بار يازدهم بيايد بگويد، ديگر با آن بار دهم زمين تا آسمان فرق مي کند.

منتها اگر شما تصميم گرفتيد که همه اين را شما خودتان عمل کنيد، اين کار را مجموعه مثلا فلان پژوهشگاه با فلان بودجه و فلان دانشگاه نتوانستند انجام دهند. براي شما هم مقدور نيست. ته آن هم مي رسيد به 10، 20 تا آدم، خب اين 10، 20 تا آدم مگر واقعا قرار است که همه چيز را اين ها پاسخ بدهند؟ بعد هم همه اش موضوعاتي است که اين ها مي توانند بيايند بگويند؟ دامنه 2 چيز را بايد بست، يکي دامنه موضوعات و دوم دامنه آدم هايي که بايد بروند درس بدهند، اين ها را بايد بست.

اين معنايش اين است که يک دوره 2، 3 ساله تربيت سخنران، تربيت استاد و چهره کردن …، چرا من مي گويم شما مطلبي را که يک آدمي در دانشگاه شما آمد در دانشگاه خودتان گفت سريع هماهنگ کنيد که به دانشگاه هاي ديگر هم برود و بگويد. براي اينکه 2 تا حالت رخ بدهد، يکي اينکه اين تربيت شود بعنوان سخنران و کلاس دار، دوم اينکه اين چهره بشود. وقتي که پايش را از دانشگاه خودش گذاشت بيرون و رفت مثلا دانشگاه صنعتي اصفهان يک جلسه سخنراني کرد و آمد بعد مي گويند که يک نفر از بچه هاي اميرکبير آمده سخنراني کند. آن ها هم کنجکاوي مي کنند ببينند کسي که از اميرکبير آمده چه مي گويد؟ اين خودش وقتي که بيرون از فضاي دانشگاه خودشان بحث مي کند، هم اين راتجربه مي کند و هم چهره مي شود. ما بايد تا 2 سال ديگر 1000 تا 2000 تا آدم داشته باشيم که سخنراني کنند. آن روز وقتي 100 تا برنامه اجرا کرده است، ديگر مي تواند مطالب خيلي گسترده تري هم بگويد. ما بايد با ذخيره واژگان يک موضوع فعلا برويم جلو، پس روش کار اين است. منظور از اين آزادانديشي، اين است که يک آدمي يک موضوعي را توليد کند.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.