پنج‌شنبه 06 می 10 | 08:27

یقین داشتم چاپ نمی‌شود!

من شكستن این فضا را جزء وظایف خودم می‌دانستم؛ بدون شك… من برای مخاطبی می‌نوشتم كه به نوعی با تردید نسبت به مسایل سفر می‌نگریست… نه! خودم سعی كردم كمترین خودسانسوری را داشته باشم. در این‌طور كارها معمولاً ممیّزی شخصی بیش از سایر ممیزی‌ها آدم را اذیت می‌كند. دلیل این‌كه كمترین ممیزی را برای خودم داشتم این بود كه …


آثار رضا امیرخانی را با نام‌های عجیب‌ و غریبشان می‌شناسم. اولین بار “من او” را دیدم، بعد “از به” و “ارمیا” و بعدترها “نشت نشا”. “داستان سیستان” شاید ساده‌ترین نام است در میان كتاب‌های دیگر او. خواندن آن هم البته ساده‌تر است، حتی نسبت به یك رمان. خیلی‌ها را می‌شناسم كه آن را در كمتر از سه چهار ساعت خوانده‌اند.

برای گفت‌وگو درباره‌ی “داستان سیستان” در پنجمین سال انتشار كتاب به سراغش رفتیم. هربار وعده‌ی دیدارمان به خاطر مشغله‌های او در آماده‌سازی و گرفتن مجوز “بی وتن” برای نشر و رساندن آن به نمایشگاه كتاب، به تعویق می‌افتاد. بالاخره برای ظهر یك روز در دفتر سایت قرار گذاشتیم اما با گذشتن یك ساعت از موعد، خبری از امیرخانی نبود. تلفنی پیدایش كردیم. در پمپ بنزین بود و به خاطر قطعی سیستم الكترونیك پمپ‌ها در صف طولانی‌ای گیر كرده بود و فردا هم عازم سفر… فرصت را غنیمت شمردیم و گفت‌وگویی تلفنی در پمپ بنزین ترتیب دادیم و او البته با حوصله و خوش‌‌رویی پرسش‌هایمان را پاسخ گفت.

– چرا آقای “رضا امیرخانی منِ او” با آن دایره‌ی مخاطب گسترده‌اش، “داستان سیستان” ‌می‌نویسد؟
وقتی یك نویسنده وارد حرفه‌ی نوشتن می‌شود، هیچ‌كدام از اقلیم‌های قلم را اقلیم تخصصی خود فرض نمی‌كند؛ بلكه همه‌ی اقلیم‌های مختلف قلم، فضای تجربه اوست. برای من هم این اقلیم، اقلیم تازه‌ای بود؛ و به‌طور طبیعی طبع‌آزمایی در این زمینه، برایم یك تجربه جدید به‌حساب می‌آمد. كلاً ورود به چنین اقلیمی در كشور ما متأسفانه جایگاه درخوری نداشته است؛ این به دلیل ترجمه‌ی غلط روشنفكری در ایران بود.

در ایالات متحده، “الیور استون” می‌تواند به سادگی و راحتی به كوبا برود و مستندی راجع به كاسترو كه در نظر مخاطب سیاست‌نشناس آمریكایی به‌عنوان بزرگ‌ترین دشمن ایالات متحده شناخته می‌شود، بسازد؛ و نه در هالیوود تحریم ‌شود و نه در جای دیگر. همه می‌فهمند كه این به‌طور طبیعی یكی از وظایف اوست و كار عجیب و غریبی انجام نداده. این تحمل اهل فرهنگ یك كشور در مورد دشمن سیاسی‌شان است. در ایران متأسفانه فضای روشنفكری ما به شكلی بوده كه هیچ زمان چنین تحملی به‌وجود نیامده است. بنابراین نوشتن در حوزه و درباره‌ی كسی كه فارغ از عُلقه‌های ما، به‌عنوان یكی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های سیاسی دنیا مطرح است، مسئله‌ساز و پرسش‌‌برانگیز خواهد بود.

من شكستن این فضا را جزء وظایف خودم می‌دانستم؛ بدون شك. به همین دلیل می‌گویم فارغ از علاقه‌ی ما به شخص رهبری، اگر روزی مثلاً جرج بوش هم از من می‌خواست در سفری همراهی‌اش كنم، قطعاً برای یك تجربه تازه، با او در سفر همراهی می‌كردم. آن‌ هم می‌توانست یكی از اقالیم قلم باشد. من فكر می‌كنم مخاطب به نویسنده‌اش پول می‌دهد تا نظر او را بخواند و نگاه او را درباره‌ی یك موضوع ببیند. الزاماً نظر تخصصی نویسنده در این قضایا مطرح نیست. بلكه نگاه ویژه‌ی او كه مورد نظر مخاطب است، این گونه را متمایز می‌كند. دادن نظر تخصصی درباره‌ی سیاست، كار همچو منی نیست اما نگاه خاص داشتن، حتماً انتظار درست مخاطب از من است.

– یادم هست زمانی در هِدِر سایت “لوح” كه شما سردبیری‌اش را بر عهده داشتید، نوشته بود: “سیاست زاییده‌ی فرهنگ است؛ هیچ فرزندی نمی‌تواند مادر خود را بزاید!” احساس نمی‌كنید با “داستان سیستان” از این نگاه فاصله گرفته‌اید و به نوعی در زمین سیاست‌ پا گذاشته‌اید؟

من فكر می‌كنم در هر صورت آن موضع، موضع درست و واجبی است؛ مهم این است كه “ما”ی فرهنگی به هرجای دیگری كه وارد می‌شویم، از جانب خودمان كه جانب فرهنگ هست،‌ وارد بشویم. ضمن این‌كه باید پذیرفت مقوله‌ی رهبری در ایران هم فقط یك مقوله‌ی سیاسی نیست. به گمان من ابعاد فرهنگی و مذهبی این مقوله، بسیار عمیق‌‌تر و ریشه‌دارتر از بخش‌های سیاسی آن است. بنابراین من احساس نمی‌كردم وارد یك مقوله‌ی سیاسی محض شده‌ام. اگر هم یك روز وارد یك مقوله‌ی سیاسی صرف می‌شدم، فكر می‌كنم می‌شد با یك نگاه فرهنگی كه احساس می‌كند بالاتر از حوزه‌ی سیاست قرار گرفته، وارد چنین فضایی شد.

– می‌شود بگویید احیاناً چه فضایی در جامعه وجود داشت، یا چه نیازی را در جامعه می‌دیدید كه شما را به سمت نوشتن چنین اثری بكشاند؟ درباره‌ی رهبری پرسش خاصی وجود داشت كه احساس می‌كردید باید به آن پاسخ بدهید؟
به گمان من وظیفه‌ی روشنفكر یا هركسی كه در حوزه‌ی روشنفكری كار می‌كند، بیان “حقیقت مكتوم” است؛ حقیقتی كه پوشیده نگه داشته می‌شود. فكر می‌كنم در شرایط اجتماعی پس از دوم خرداد، ورود به این عرصه، جدا از شعار و هدف روشنفكرانه‌ای كه گفتم، نبود؛ یعنی در آن زمان شناخت درست راجع به مسایل مربوط به رهبری كمتر وجود داشت.

– الگویی هم -داخلی یا خارجی- در زمینه‌ی فرم یا محتوا برای این كار در دست داشتید؟
درباره‌ی محتوا باید بگویم چنین كاری كمتر انجام شده و شاید هم سابقه نداشته باشد. دست‌كم درباره‌ی سفرهای رهبری، من چیزی نخوانده بودم. اما درباره‌ی فرم فكر می‌كنم همه‌ی سفرنامه‌های موجود را آدم می‌توانست یا دوست داشت سَری بهشان بزند. اما این‌كه الگویی به‌طور ویژه در دسترس داشته باشم،‌ نه چنین نبوده.

– شما خودتان داستان سیستان را بیشتر از جنس سفرنامه می‌دانید یا از سنخ داستان یا یك‌چیز جدید!؟
به‌نظر من سفرنامه‌ست! اما خودم دوست‌ دارم آن را یك “واریِته” بدانم؛ یك “جُنگ”. برای این‌كه در نوشتن این كار دوست داشتم تمام نگاهم را راجع به مقوله‌ی رهبری در ایران نشان بدهم. بنابراین شاید “داستان سیستان” یك واریته باشد؛ چون در برخی جاها من از فضای سفر خارج شده‌ام؛ یا با یك‌جور بستگی‌های نسبت به سفر و سفرنامه، نظرات شخصی خودم را هم وارد كار كرده‌ام. اگر می‌خواهید بگویید از قالب سفرنامه در آن عدول كرده‌ام، بله؛ حتماً همین‌طور است.

– یعنی وارد داستان هم شده‌اید؟
داستان قطعاً نیست! به نظرم بیشتر به همان جُنگ شبیه است. شاید برخی جاها از عناصر داستانی استفاده كرده باشم؛ این به دلیل ذائقه‌ام بوده كه داستان‌نویسم! ولی این‌كه بخواهیم بگوییم این یك داستان كامل است، نه!

– جدای از این‌كه گفتید من برای خودم یك رسالت روشنفكری داشتم، این سفر برای شما جنبه‌ی كشف نادانسته‌ها را هم داشت؟ یافته‌ی جدیدی هم داشتید؟
جواب روشن است: بله؛ حتماً! این‌طور نبود كه سفر برای من چیز قابل پیش‌بینی باشد. واقعیت این است كه وقتی تصمیم گرفتم به این سفر بروم، با خودم برای نوشتن هیچ عهدی نكرده بودم. دنبال این بودم كه اگر چیز تازه‌ای پیدا كردم، درباره‌اش بنویسم؛ اگرنه طبیعی است كه نوشتن كار بیهوده و عبثی می‌شود…

– منظورم این است كه تحول دید داشتید؟ فرض كنید شما تصویری از رهبری دارید. مثلاً ایشان را شخصیتی روشنفكر می‌دانید؛ بعد جریان سفر پیش می‌آید و شما می‌خواهید مصداقی از آن مفهوم و پیش‌فرض خودتان را پیدا كنید؛ آیا این‌طور بود؟ یا این‌كه شما خودتان را جای مخاطب پرسش‌مند گذاشته‌اید و می‌پرسید تا پاسخ درخور بگیرید؟
اولاً عمده‌ی سعی یك نویسنده این است كه چنین سفری را بدون چنین پیش‌داوری‌هایی برود. خصوصاً بدون ارزش‌داوری به این نوع نگاه دست پیدا كند. اما از آن‌جایی كه این مسئله اگرچه مطلوب است، چندان ممكن نیست، سعی‌ام این بود كه در سفر، همراه خودم كسانی را ببرم كه كار “نفس لوّامه” من را انجام بدهند! یعنی اگر در جایی من به خطا رفتم، آن‌ها كمكم كنند. بنابراین از دوستان نزدیكم كه به صداقتشان ایمان داشتم اما همسویی فكری كامل- مثلاً در مورد رهبری- نداشتیم، خواستم كه با من همراه شوند تا از نظراتشان استفاده كنم. در طول سفر خود آن‌ها یا نگاهشان را همراه داشته‌ام تا با این نگاه بتوانم برای مخاطبی كه نسبت به این سفر با من هم‌موضع نیست، بنویسم؛ این به نظرم مهم‌ترین وظیفه‌ی من بود.

من برای مخاطبی می‌نوشتم كه به نوعی با تردید نسبت به مسایل سفر می‌نگریست. مخاطبی كه تردید ندارد، به‌طور طبیعی آدم نمی‌تواند با او وارد بحث بشود؛ چه كسی كه یقین مثبت دارد- یقین به مثبت بودن سفر- و چه كسی كه یقین به منفی بودن سفر دارد. به نظر من ما باید با خواننده‌هایی كار كنیم كه اهل تردید‌ند!

– با وجود دغدغه‌‌ای كه در كار داشته‌اید، آیا بخش‌هایی از آن حذف شده؛ به دلایل مختلف: یا توسط خودتان یا توسط مسؤولان و نهادهای مربوطه؟
نه! خودم سعی كردم كمترین خودسانسوری را داشته باشم. در این‌طور كارها معمولاً ممیّزی شخصی بیش از سایر ممیزی‌ها آدم را اذیت می‌كند. دلیل این‌كه كمترین ممیزی را برای خودم داشتم این بود كه تقریباً مطمئن بودم این كار، چاپ نخواهد شد! فكر می‌كردم شاید به‌عنوان یك‌سری خاطرات و سفرنامه‌ی شخصی برای خودم و برخی از دوستانم- با انتشار غیر رسمی- مطرح باشد. اصلاً در دورانی این اتفاق افتاد كه فكر می‌كردم كار من شاید فقط یك مخاطب داشته باشد: خود آقا؛ كه شاید این نوع نگاه برایشان جذاب باشد! برای همین توانستم خودممیزی را كنار بگذارم. از آن طرف كار دچار ممیزی بیرونی هم نشد؛ حتی جمله‌ای از آن.

– از نگاه‌های دیگران، از بازتاب‌ها و بازخوردهای كار چه چیزی دستگیرتان شد؟
مخاطب واقعی من به عنوان یك نویسنده با كار ارتباط راحتی برقرار كرد؛ یعنی احساس نمی‌كرد كه در این كار با امیرخانی‌ دیگری رو‌به‌رو شده. همان امیرخانی است، در یك قالب و اقلیم دیگری قلم زده است. اما مخاطبانی كه در دایره‌ی غیر ادبی بودند، مثلاً مخاطبانی كه به‌ هر صورت نسبت سیاسی با موضوع داشتند- با علاقه‌های سیاسی یا عدم علاقه‌ی سیاسی- نه؛ هردو گروه موضع منفی داشتند. گروهی كه فقط نسبت سیاسی با موضوع رهبری داشتند- نه نسبت فرهنگی- عمدتاً این اثر را كتابی می‌دانستند كه از آن تمجیدهای جاری رسانه‌ای در آن خبری نیست و كار را نمی‌پسندیدند. كسانی هم كه به یك معنا مخالف سیاسی رهبری هستند، در كتاب تمجیدهای فراوانی می‌دیدند. بنابراین این دو گروه نمی‌توانستند با كتاب نسبتی برقرار كنند.

– به نظرتان در قالب‌های ادبی، می‌شود به‌طور جدی به مقوله یا موضوع رهبری چه از بُعد سیاسی و چه از بعد فرهنگی و… پرداخت؟ مثلاً در گوشه‌ای از یك رمان…
خیلی از این‌ها بستگی به نیاز مخاطب دارد. باید ببینیم كه مخاطب از ما چه می‌خواهد؛ چقدر او به دنبال باز شدن و گشایش این‌گونه مطالب هست؟ ما راجع به این نیاز مجبوریم كار بكنیم. اما به نظر من دادن اطلاعات خام و پرداخت نشده در این زمینه به مخاطب به هیچ عنوان كار درستی نیست. البته این‌كه گروهی مطالب موجود درباره‌ی رهبری و زندگی ایشان را گردآوری كنند، یك وظیفه‌ی تاریخی است؛ اما انتشار آن در هر شرایطی، باید بسیار دقیق و با مخاطب‌شناسی مناسب صورت گیرد.

– در همین زمستان سال گذشته ما سه نمونه‌ی مشابه یعنی سفرنامه‌های رهبر انقلاب را در قالب سه كتاب داشتیم. فكر می‌كنید آن‌ها هم دچار همین آسیب شده‌اند؟ یعنی صرفاً به روایت سفر رهبری می‌پردازند بدون این‌كه به دنبال پاسخ‌گویی به یك پرسش جدید از مخاطب باشند؟ یا این‌كه دغدغه‌های موجّه دیگری دارند؟
اگر نویسندگان نام‌بُردار وارد این زمینه بشوند، همین نگاه ویژه آن‌ها به مقوله‌ی رهبری در قالب سفرنامه‌نویسی می‌تواند یكی از میراث فرهنگی ما باشد كه به نظر من امر بسیار مثبتی است. یعنی یك نویسنده می‌رود و نگاهش نسبت به این مقوله ثبت می‌شود؛ این فارغ از این ماجراست كه حالا سفر رهبری چه ویژگی‌هایی داشته باشد.

اما اگر قرار باشد از نویسندگان غیرنام‌بردار استفاده بشود، قضیه فرق می‌كند. باید ببینیم دنبال چه چیزی هستیم؛ نمایش روی‌دادهای سفر برای مخاطب یا چیزهای دیگر؟ روایت‌گری صِرف به نظر من فقط به كار مطبوعات می‌آید؛ به‌عنوان یك اثر ادبی نمی‌توان به آن نگاه كرد. چون در اثر ادبی ما بیش از هرچیز به دنبال همان نگاه ویژه هستیم.

– درباره‌ی شیوه‌ی ویژه‌ی نگارشی‌تان، من پاسخ‌های شما را به منتقدان شنیده‌ام و دغدغه‌ی شما را مثلاً درباره‌ی جدانویسی واژه‌ها می‌دانم اما به نظر می‌رسد با این روش ما داریم از شیوه‌ی سنتی نگارش كه در بر دارنده‌ی فرهنگ و ادب ماست، فاصله می‌گیریم؛ حالا توجیه مناسبی برای این فاصله‌گیری و نوآوری داریم یا…
توضیحی كه بنده داده‌ام این است كه ما به هر صورت باید پاسدار زبان فارسی باشیم؛ اما واژه‌سازی در همین زبان فارسی با شیوه‌هایی از جمله جا‌به‌جایی پسوندها و پیشوندها و… صورت می‌گیرد. اگر بتوانیم جدا بودن این بخش‌های واژه‌ها را نشان بدهیم، شاید راه برای كمك به گسترش دایره‌ی واژگان ما در زبان فارسی بیشتر هموار شود؛ این پاسخ كلی بنده است… البته چند نظر متفاوت در این‌باره هست اما “راه” از بین این “آزمون و خطاها” پیدا می‌شود. ضمن این‌كه من به قول معروف در حد شُتران خودم دارم كار می‌كنم و در حد كتاب‌ها و نوشته‌های خودم؛ نه مثلاً كتب درسی و…

– این شیوه، ابداع شماست یا نمونه‌های دیگری…
حتماً نمونه‌هایی دارد؛ حتماً! خیلی‌ها برای پاسداری از زبان فارسی راه‌های مختلفی را پسندیده‌ و رفته‌اند؛ یكی از راه‌ها هم همین جدانویسی است.

– درباره‌ی نگارش واژه‌ای مانند “حتّا” یا “مصطفا” چنین توجیهی بازهم كاربرد دارد!؟ چون آن‌جا دیگر این ملاحظه‌ ‌كه با جدانویسی بخواهیم به واژه‌سازی كمك كنیم، وجود ندارد.
درست است؛ این موارد بیشتر ذوقی است و البته به نوعی حركت به سمت این‌كه خط فارسی را نشان بدهیم؛ یعنی در جاهایی كه تزاحمی با اصل دستور زبان فارسی ندارد، بتوانیم شیوه‌ی جدید نگارشی داشته باشیم. ولی در این مورد دلیل قانع‌كننده‌ای ندارم؛ ذوقی است.

– برگردیم به متن كتاب؛ عبارت “مؤمن در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد!” آیا اقتباسی است یا مستند روایی و حدیثی هم دارد؟
نه! هیچ كدام.

–  پس “خودشكن” است؛ یعنی شما در هیچ چارچوبی نگنجیده‌اید و از پیش خودتان…!؟
(می‌خندد!) البته شما می‌توانید در ایمان من شك كنید!

– خواهش می‌كنم! اما پرسش پایانی… در تجربه‌ی سفر با رهبری و آنچه دیده‌اید، چیزی هست كه نتوانسته باشید در كتاب بیاورید و بخواهید این‌جا بازگو كنید؟
آشنایی و برخورد نزدیك من با ایشان از همین ماجرای داستان سیستان شروع شده؛ قبل از آن من با ایشان آشنایی نزدیكی نداشتم. آنچه هم در سیستان دیده‌ام، نوشته‌ام و دلیلی نداشته كه خاطره‌ی خوبی داشته باشم و ننویسم؛ آن‌هم وقتی كتاب می‌خواهد گردآوری خاطرات خوب این سفر باشد. بعدتر، البته چیزهای زیادی بوده كه شاید خیلی باارزش هم باشد اما مربوط به سفر نیست. اما حالا كه بحث درباره‌ی كتاب و كتاب‌خوانی است چیزی به خاطرم آمد كه بد نیست بگویم. یك‌بار ایشان در جلسه‌ای گفتند: “یكی از چیزهایی كه همیشه حسرتش را می‌خورم و به خاطر اقتضائات رهبری نمی‌توانم به سراغش بروم، قدم زدن در همین راسته‌ی كتاب‌فروشی‌هاست! كاش می‌شد…”

–  از این‌كه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید سپاس‌گزارم.
خواهش می‌كنم.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.