انعام: 131-130 “یا مَعشرَالجِنِّ و الإِنسِ ألَم یَأتِکُم رُسُلٌ مِنکُم یَقُصُّون علیکُم ءَایَاتِی و یُنذِرونَکُم لِقَاءَ یَومِکُم هذَا قالُوا شَهِدنا علَی أنفُسِنا و غَرَّتهُمُ الحَیوهُ الدُّنیا و شَهِدوا علی أنفُسِهم أنَّهُم کانُوا کافِرین (130) ذلک أَن لَّم یَکُن ربُّکَ مُهلِکَ القُرَی بِظُلمٍ و اَهلُهَا غافِلون (131)” انعام
گروه جن و انس گواهی دادند که رسل آنها را آمده و انذارشان کرده است. و بعلاوه، گواهی دادند که ایشان کافر بوده اند. اینک از خود سؤالکنیم اگر کسی مجهز به نگرش خارج دینی باشد چگونه با سؤال “آیا رسولانی از نوع خودتان شما را نیامد تا بر شما آیات مرا بخوانند و از ملاقات چنین روزی ـــ روز قیامت و حساب و کتاب ـــ شما را انذارکنند؟” می تواند مواجه شود؟
اولاً می تواند آمدن رسل را بسهولت بطور بنیانی نفیکند. اما چطور؟ کسانی آمدند و یا ما شنیدیم که افرادی در گذشته ها آمده اند و دعوی پیام آوری از نزد وجودی یا آنچه آنها خدای رحمان می نامیدند، داشتند. اما با تعقّل و استدلال ورزی در ایشان و اقوال شان، با تکیه بر مقبولات و آراء و سنن خودمان، آنها را دروغگو و شاعر و مجنون و قدرت طلب یافتیم.
ثانیاً، و در نتیجۀ مستقیم موضع فوق، مراد از “کافرین” چیست که گفته می شود ما گواهی خواهیم داد بر اینکه ما از آنها هستیم؟ اساساً برای ما قابلفهم نیست که کافر چه مدلولی دارد که بدان گواهی بدهیم یا ندهیم!
اینک منظر یا رویکرد دیگری را ملاحظه می کنیم. حضرت حق از گروه جنیان و انسیان سؤال می-فرمایند: “آیا رسولانی از نوع خودتان شما را نیامد تا بر شما آیات مرا بخوانند و از ملاقات چنین روزی ـــ روز قیامت و حساب و کتاب ـــ شما را انذار کنند؟” و در آیۀ بعدی می فرماید: “این بدانست که پروردگار تو هیچگاه قوم و طایفه ای را از سر ظلم هلاک نمی کند و حال آنکه آن قوم غافل و ناآگاه باشند.” تعاقب این دو آیه شریفه نمی تواند دلالتی جز این داشته باشد که اگر پروردگار شما رسولان را نفرستاده بود تا آیات و احکام و موازین را به شما جنیان و انسیان اعلام و ابلاغکنند و شما را از روز حساب و کتاب انذاردهند در آنصورت شما غافل می بودید و بالنتیجه هلاکت شما مورد و موضوعیت پیدا نمی کرد. به عبارت دیگر، پروردگار عالمین قوم و طائفه ای را هلاک نمی کند مگر آنکه حجّت را بر آنان تمام کرده باشد، و حجّت هم چیزی نیست جز ارسال و ابلاغ آیات و احکام و موازین بواسطت انبیاء. حجّت و دستاویز دیگری وجود ندارد. برای مؤاخذه و محاسبه و معاقبه جن وانس، خداوند موازینی را ازپیش اعلام و ابلاغ می فرمایند و سپس اجل و سرآمدی برای گردننهادن و عبودیت و عملکردن قرارمیدهند. اگر قوم حدود پروردگار را نقض کنند حضرت حق، خیلی ساده و به سهولت تمام، آن قوم را هلاک می فرمایند.
در اینجا، هیچ جایی برای این قبیل مواضع خارجِ دینیِ اومانیستیـمدرنیستی وجود ندارد که: آن قوم اندیشیدند و تعقلکردند و بنظرشان آمد که احکام و اوامر و نواهی معقول و مدلّل نیست، و یا اساساً آیات و موازین ابلاغشده صادق نیستند و یا مبنایی ندارند و یا با سایر آراء و عقاید ایشان تلائم و انسجام ندارند. و یا: انسان ها و نیز جنیان واجد حقوقی هستند ـــ حقوقی که ما برای خویش قائل شدهایم ـــ که یکی از آنها حق انتخاب رسم و آیین و موازین و قواعد زندگی است. این مواضع، جملگی از اقلیمی عاری و خالی از خدا و یا پارادایمی وحی زدایی شده صادر میشود. و مشکل هستی شناختی بینانی اش اینست که اقلیم و عالمی خالی از خدا تقویماً وجود ندارد. اگر جایی و مکانی و فضایی هست خداوند هم هست، و هرجا که خداوند باشد اگر انس و جنّی هم باشد خداوند آیات و احکام خود را به آنها ابلاغ می فرمایند. حضرت پروردگار از بدو خلقت جن و انس، آنها را مورد خطاب قرار دادهاست و مستمراً آیات و احکام خود را بواسطۀ رسولان خود به آنان ابلاغ و اعلام فرمودهاست.
سه نکته بنیانی در اینجا شایستۀ تفصیل بیشتر و تبیین است. نخست اینکه، حضرت حق در آیۀ اول حجّت را برای جن و انسان فقط آمدن رسل و ابلاغ آیات و انذار از “یوم یقوم الحساب” ذکر می-فرمایند. دوم نکته، مربوط می شود به پاسخ جنیان و انسیان. و سوم نکته، عبارت است از مواضع خارج دینی یا برون دینیِ مدرنیستی.
اما نکتۀ اول: دراین آیۀ شریفه، همچون آیه 165 سوره نساء، حضرت حق تنها یک امر را حجّت معرفی می فرمایند تا جنیان و انسیان را با عطف بدان در قیامت مورد مؤاخذه و معاقبه قراردهند. این تنها امر عبارتست از اعلام و ابلاغ آیات و احکام، و انذار و تبشیر خلایق و لاغیر. و “لا غیر”، یعنی هیچگاه در قرآن حکیم به آیه ای برنمی خوریم که در آن حضرت حق امر دیگری را به تنهایی و یا حتی به همراه ابلاغ آیات و احکام بواسطۀ انبیاء، به منزلۀ حجّت بیان فرموده باشند. به بیانی روشن تر، هیچگاه در کتاب الله با آیه ای مواجه نمی شویم که در آن قوۀ درّاکۀ حق و باطل یا خیر و شر و یا هدایت و ضلالت، همان که معمولاً عقل می خوانیم، بمثابۀ حجّت خداوند بر جن و انس اعلام شدهباشد. نه تنها این توانایی موهوم به تنهایی مطرح نشدهاست بلکه بهمراه حجّت دیگر، یعنی ابلاغ آیات و احکام و موازین، هم مطرح نشدهاست.
اما نکتۀ دوم: آنچه در پاسخ جنیان و انسیان قابلتأمل است این نکته است که ایشان در قیامت نمی گویند که ما تعقلکردیم و با توجه به آراء آباءمان بدین نتیجه رسیدیم که آیات و احکام کاذب هستند و بنابراین آنها را انکارکردیم. آنها خیلی صریح و روشن اظهارمی کنند و گواهی میدهند که حیوه الدنیا آنها را فریفته بود و آنها کافر بودند. به عبارت دیگر، پس از ابلاغ آیات و موازین، و انذار از آخرت، تنها دو حالت ممکن و متصور است. یکی ایمانآوردن و عبودیت پیشه کردن، و دوم تکذیب و انکار آیات و، نتیجتاً، کفر پیشه کردن. حالت سوّمی متصور نیست! اگر خدایی هست و این آیات هم از اوست در اینصورت، جن وانس یا ایمان می آورند و یا تکذیب آیات می کنند و کفر می ورزند، بدیل سومی وجود ندارد: موضع و منظر بی طرفی بنیاناً و تقویماً وجود ندارد!
و اما نکتۀ سوم: آیا با توجه به اینکه تنها یک حجّت را حضرت حق معرفی می فرمایند و، به علاوه، انسیان و جنیان هماره با یک وضعیت دوسویه ـــ کفر یا ایمان ـــ مواجهند، دربارۀ مواضع خارجِ دینیِ مدرنیستی چه می توان گفت؟ مهمترین، سرنوشت سازترین، و در عین حال پیشپاافتاده ترین نکته اینست که این نوع مواضع، خارجِ دینی یا طاردِ دینی هستند: این نوع مواضع از ابتدا طرد مواضع دینی می کنند و سپس با پیشفرض بسیار عظیم و سرنوشت سازِ وجود موجودی عام و بیطرف در همۀ نوع بشر که بدون هیچ تعلق و تعهدی خیر را از شر، و حق را از باطل تمییز می نهد، به معاینه و ارزیابی مواضع و موازین خداداد وحیانی می پردازند. اما نظر به اینکه چنین موجودی با این مشخصات تقویماً وجود ندارد، نفی و طرد مواضع دینی از همان ابتدا تعلقآمیز و تعهدآمیزانه صورتمی گیرد. یعنی، انسان از همان ابتدای طرد مواضع دینی، به موازین و اموری تعلق و دلبستگی دارد. نه! این را نمی خواهم بگویم! نکته ظریف تر از اینست. نکته اینست که پیش از طرد تفصیلی وتحلیلی و فیلسوفانۀ مواضع دینی، و اقامۀ ‘برهان’ و ‘دلیل’، انسانی که موضع خارجِ دینیِ مدرنیستی اخذ می کند دل در گرو ارزشها، تعلقات، و آمالی داشته است. و دقیقاً همین ارزش ها، تعلّقات، و آمال هستند که مبنای اخذ موضع خارجِ دینی مدرنیستی وی شده اند. ادعای بسیار بنیانی اینست که: انسان بدون تعلّق و تعهد یا خواسته ها و آمال وجود ندارد، درست همانطور که انسان نظراً خالی یا معرفتاً بکر و بایر وجود ندارد.
دربارۀ این دو اصل بسیار بنیانی انسان شناختی در اینجا بدین مقدار بسندهمی کنم که بگویم اولی مبنا و موجد دومی است. یعنی، اگر انسان خالی از نظریه و معرفت (یا عقیده) وجود ندارد بدین علّت است که انسان خالی از تعلّق و آرزو وجود ندارد.
دربارۀ تعلّقات و تعهدات انسان، بنظر می رسد که تنها می توان گفت که آنها یا نفسانیـشیطانی اند و یا الهیـرحمانی. اما باید اعترافکرد که دربارۀ چگونگی و چرایی دخول و حضور این تعلقات و تعهدات در انسان سخن زیادی نمی توان گفت. ظنّ قوی من اینست که انسان بواسطۀ چگونگي تقویم وجودش از ورود در این بنیانی ترین و زیرین ترین قلمرو خود، و شناخت این قلمرو، بنحو اسرارآمیزی برای همیشه منع شده است. این قلمرو، رویۀ دیگر سکه ایست که رویۀ دیگرش به کفر و ایمان انسان ربط دارد. باز هم اعتراف: من نمیدانم دربارۀ کفر یا ایمان انسان ها چه تعلیل یا تحلیلی می توان ارائهکرد. ظنّ قوی من اینست که انسان تقویماً از ورودِ در و شناخت این بنیانی ترین قلمرو وجود انسان بنحو حیرت آمیز و هم حیرت انگیزی منع شده است. یا علی!
Sorry. No data so far.