دوشنبه 22 ژوئن 09 | 15:51

نامه‌ای به میرحسین: کاش هیچگاه نمی‌آمدی

خودت بهتر می دانی که چه روزهای سختی بر ما گذشت، روزهایی که جز غم خوردن و سکوت، راهی و چاره ای نداشتیم. همه چیز برایمان سوال برانگیز شده بود، آرمان، آزادی، انقلاب، قانون، کرامت و هزار و یک واژه خوب و مقدس دیگر. کارمان شده بود اینکه، زانوان غم بغل بگیریم و آرام در خلوت شبهامان اشک بریزیم، … تا آنکه خبر آمدنت را شنیدیم، باورمان نمی شد، فکر می کردیم دیگر کسی باقی نمانده، کسی که حرف های ما را بشنود، کسی که دردمان را بفهمد، خبر آمدنت نور امید بود در دلهای گرفته مان، شال سبزت پشت و پناهمان، و حرف هایت، تمام دل خوشیمان.


به گزارش تریبون مستضعفین، یکی از حامیان سابق آقای میرحسین موسوی نامه‌ای به آقای میرحسین موسوی نوشته است که در آن دغدغه‌های خود را با او درمیان گذاشته است:

بسم الله الرئوف

«من برای جلوگیری از قانون شکنی و حفظ کرامت انسانی به میدان آمدم.» میرحسین موسوی

آقا سید عزیز سلام،

خودت بهتر می دانی که چه روزهای سختی بر ما گذشت، روزهایی که جز غم خوردن و سکوت، راهی و چاره ای نداشتیم. همه چیز برایمان سوال برانگیز شده بود، آرمان، آزادی، انقلاب، قانون، کرامت و هزار و یک واژه خوب و مقدس دیگر. کارمان شده بود اینکه، زانوان غم بغل بگیریم و آرام در خلوت شبهامان اشک بریزیم، … تا آنکه خبر آمدنت را شنیدیم، باورمان نمی شد، فکر می کردیم دیگر کسی باقی نمانده، کسی که حرف های ما را بشنود، کسی که دردمان را بفهمد، خبر آمدنت نور امید بود در دلهای گرفته مان، شال سبزت پشت و پناهمان، و حرف هایت، تمام دل خوشیمان.

روز و شب برایت می دویدیم و تبلیغ می کردیم، بازوبند سبز بر بازویمان، نامت بر زبانمان و حرف هایت مایه ی امیدمان بود، چه روزهای پر تلاش و خوبی بود. اما …

وقتی نامه ی سرگشاده ات را به آقا، آنهم دو روز مانده به انتخابات دیدیم، تنمان لرزید، آخر چرا باید حرف هایت را در قالب یک نامه ی سرگشاده می زدی؟ می گفتند: یعنی می خواستی بگویی مردم! بدانید که من به او گفتم ؟!؟! خیلی ها شک کردند ،اما من گفتم حتما نیتت خیر بوده، حتما اشتباه شده، حتما … ، حتما … ، حتما …

ما صبح و شب برای موفقیت تو، موفقیت خودمان، موفقیت حرف ها و آرمانهایمان، دعا کرده بودیم، اما نتیجه انتخابات همه ی ما را مبهوت کرد، باورمان نمی شد، ولی تو خیلی زود گفنتی که به نتیجه انتخابات اعتراض داری، نور امید در دلمان روشن شد، شاید واقعا اشتباهی شده باشد و تو رأی بیاوری، این تمام امید ما بود!

بعد، از خودت شنیدم که گفتی دولت حاکم تقلب کرده، دیکتاتوری است، حق مردم را خورده اند و هزار و یک جور اتهام دیگر، نمی دانم چرا یاد حرف هایت در آن شب مناظره افتادم که گفتی: چرا دیگران را متهم می کنید در حالیکه هنوز در مراجع رسمی و قضایی اثبات نشده؟ حالا خود تو، هنوز هیچ چیزی اثبات نشده، داشتی متهم می کردی! دیگر برایم سوال برانگیز شده بودی، نکند ما اشتباه کرده بودیم، حرف هایت، شعارهایت، اما نه! هنور برای نا امید شدن زود بود، آخر تو همه ی امیدمان بودی. اعتراضات مردمی شروع شد، ما به هر جان کندنی بود، خبر برنامه هایت را می گرفتیم و حاضر می شدیم، البته برایمان سوال بود که چرا این راهپیمایی ها را بدون داشتن مجوز قانونی انجام می دهی، آخر یکی از دغدغه هایت قانون گریزی بود و حالا، خود تو، به بهانه اینکه حق ملت خورده شده، داشتی قانون را زیرپا می گذاشتی!!!!

اخبار اغتشاشات و تخریت اموال مردم به گوشمان می رسید، ما که نبودیم، می دانستیم رفقای ما هم نیستند، پس حتما یک عده سودجو داشتند از اعتراضات و راهپیمایی های آرام ما سوء استفاده می کردند! برایم سوال شده بود که کارمان درست است یا نه؟ تا اینکه شنیدم آقا در دیداری به تو گفته اند: که جنس شما ازاینها نیست، کارها را فقط از راه قانونی دنبال کنید. خوشحال شدم، از اینکه اقا اینقدر خوب میر ما را می شناسد و حساب او را از این نامردها جدا می کند، چقدر خوب بود، اما تمامی خوش بینی هایم فرویخت وقتی فهمیدم، فردای آن روز (دوشنبه)، باز هم در راهپیمایی شرکت کرده ای و گفته ای: تا انتخابات باطل نشود، کوتاه نمی آیی!

دیگر توجیه کارهایت برایم سخت شده بود. برایم باور کردنی نبود که موسوی پیرو خط امام، اینطور آشکارا مقابل حرف های آقا بایستد، دیگر در راستی و درستی و صداقت حرفها و شعارهایت، شک کردم! وقتی خبر وقایع کوی دانشگاه را از قول خود بچه های کوی شنیدم، داشتم دیوانه می شدم، آخر بچه ها بعضی از طرفداران شما را در حال انجام آن کارهای به دور از انسانیت و کرامت دیده بودند. تازه برایم سوال شد که چرا باید اعضای اصلی انجمن اسلامی دانشگاه تهران، که در آن زمان وقایع 18 تیر 78 و آن اتفاقات اسفناک هتاکی و توهین به مقام معظم رهبری، در خرداد 82 ، از عاملان اصلی آن رخدادها بودند، حالا اعضای اصلی ستاد انتخاباتی تو باشند؟ و باز هم داستان، همان داستان اغتشاش است و کوی دانشگاه و بی حرمتی به رهبر؟ باورش برایم سخت بود که همه اینها، اتفاقی باشد!

بعد از تلویزیون دیدم که آقا در گفتگو با نمایندگان کاندیداها گفتند: «حساب شماها از اغتشاش کنندگان جداست.» آنوقت شما فردای آن شب، بیانیه دادی که کشته شدگان در اغتشاش، آن هم در وقتی که در حال حمله به یک مرکز نظامی بوده اند، شهید هستند و برایشان دستور تجمع و راهپیمایی و سوگواری دادی! آقا سید … دیگر برایم مسلم شد که تو اعتقادی به ولایت فقیه و آقا نداری! اینکه رهبر هر چه می گوید تو درست به خلاف آن عمل می کنی! اینکه احتمالا بصورت کاملا اتفاقی، شرکت کنندگان در راهپیمایی های آرامت، نسبت به آقا شعار می دهند! اینکه نامه ی سرگشاده به رهبر می نویسی، اینکه خلاف قانون عمل می کنی و اینکه ها و اینکه های دیگر، نگو نیتت خیر است، که باورم نمی شود!

نگو برای قانون و کرامت آمده ای که دروغ است! نگو پیرو خط امام هستی، نگو … ، نگو … و نگو! راستی دلم را شکستی و قلبم را به درد آوردی. حالا دیگر سوالهایم زیادتر هم شده، اینکه آقای هاشمی رفسنجانی نامه ی سرگشاده به آقا می نویسد؟ علت سفر ایشان به قم؟ سکوت خیلی ها؟ و سوال های بسیار دیگر. وای چقدر سخت است باور اینکه تو و برخی، همه چیز، حتی رهبری را هم فدای برنامه هایتان می کنید.

آقا سید … ! دوباره به کنج خلوتمان خزیده ایم و زانوی غم بغل گرفته ایم، اما عمق جانمان آنقدر خشک و ترک خورده است، که اشکی هم برای ریختن نداریم، تا قبل از این دلمان به داشتن آقا و رهبرمان خوش بود، حالا تو همان را هم می خواهی از ما بگیری؟ آقا سید … ! کاش هیچگاه نمی آمدی، کاش همان جا در خاطراتم، پیش امام و مردان جنگ می ماندی، کاش از تبار حسین نمی بودی، کاش حرفی از امید نمی زدی، آخر تو داری، همه ی امید و آرزویم، همه دل خوشی ام را از من می گیری! آقا سید … ! برو! برو تا همه چیزم را در تو از دست ندهم. برو تا اعتقاداتم برایم بماند. برو تا آقایم برایم بماند. برو! و من را با غم این روزها تنها بگذار. برو تا با خودم خوب بیاندیشم، که چرا باید تو و یارانت اینطور کنید؟ چرا باید غصه های زمانه، با من آن کند که پشت سر هر کسی و هر حرفی راه بیافتم، آن هم کسی که هیچ اعتقادی به اعتقادات من ندارد. آقا سید … ! این را بدان که من نمی گذارم، یکسری اینطور بر باورها و اعتقاداتم حمله کنند. آقا سید … ! بدان که ما ادعای پیروی خمینی را نداریم و چون شما با او نبوده ایم، اما از او آموخته ایم که بر سر اعتقاداتمان بایستیم تا پای جان! آقای پیرو خط امام! بدان که در اندیشه امام، ولایت فقیه، جزء اعتقادات است.

خداحافظ

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.