سید باقر نبوی
کلید سارا فیلم فرانسوی زبان، قصهاش درباره روزنامه نگاری است که به زندگی و سرنوشت دختری یهودی- فرانسوی به نام سارا در دوران جنگ جهانی دوم علاقهمند میشود و در بارهاش تحقیقاتی را آغاز میکند. فیلم جولای ۲۰۱۱ (سه ماه پیش) اکران جهانی شده است. این فیلم را شاید بتوان متاخرترین قسمت سینمایی از سری فیلمهای مظلوم نمایی و ضد یهود ستیزی دانست که اساسا با همه وجود در پی اعاده حیثیت از یهودند و با تمام توان خود سعی میکنند مخاطب جهانی خود را در درامی پر احساس و پر کشش همراه کنند و هم دلی او را در باره ستمی که بر قوم یهود رفته و میرود، بر انگیزانند.
اما، شاید بشود گفت برای ما، مخاطب ایرانی دست چنین فیلمهایی به سادگی رو میشود و خیلی راحت، با همه تفسیرهای فرامتنی که از سیطره صهیونیزم بر سینما و رسانههای جهان شده است، متوجه دروغ بودن این فیلمها میشویم. اما به راحتی با گشتی در صفحات وب و نوشتهها و روزنامهها میشود فهمید ابدا چنین نیست و نه تنها دستی رو نشده که انگار دستها پنهان هم میشوند.
وجود چنین تفسیرهایی -بی آنکه سینما بداند و بخواهد بداند- اول از همه موجب بیاعتنایی و تمسخر طرفی میشود که خودش را فرم گرا میداند و به واقع نمیداند خودش به طریق دیگری گیر کرده است و دوم، و بدتر از اولی، اینکه کمکی هم به فهم مخاطب از سینما و و پرورش دیدگاه درست نمیکند. لابد در این روش، مخاطب برای درک هر فیلمی لابد باید انبوه اطلاعات پیرامون آن فیلم و سازنده آنرا بداند تا بفهمد چه خبر است که نمیفهمد. ما حتما نیازمند فراتر رفتن از این نوع تفسیرهای مشهور به نقد محتوایی و تفسیر فرا متنی و جدی شدن در خود سینماییم.
اگر اثری- اثر هنری- خودش داخل خودش نتواند دستش را رو کند و ما که در احوال آن فیلم قلم میزنیم نتوانیم از روی خود فیلم برملایش کنیم، یقینا توسط انبوه مدارک و ارجاعات خارج از اثر نظیر اینکه کارگردان این فیلم مثلا صهیونیست است یا پول آن را فلان کمپانی پرداخته که صاحبش یک یهودی ثروتمند است، هرگز نمیشود وارد نقد جدی فیلم شد.
گذشته از آن دو آفت که گفتم چنین نوشتارهایی باعث تناقض دیگری هم میشود که درماندگی بزرگی همراه دارد. گفتن این حرفها پارهای اوقات از سوی دوستانی صورت میگیرد که خود بر تاثر از چنین فیلمهایی به لحاظ روحی و احساسی اقرار دارند و با کشیدن سخن به فرامتن انگار که دارند علیه خود- احساس خود- قیام میکنند و این تناقض نه که در خودشان و عمق وجودشان، در نوشتهشان هم آشکار است.
بدتر از آن به نظر میرسد دست بر قضا و از روی اتفاق به نوشتن از چنین فیلمهایی و آن هم به چنین شکلی منفعلانه و بیوجود و بیاثر افتاده است. نه مساله سینما دارند و نه مساله مواجه جدی با سینمای غرب. دیگر گفتن از تسخیر سینما به نفع انقلاب اسلامی خودمان که شوخی است. شاید این چند کلمه به بهانه کلید سارا بیش از هر کس روی سخنش با چنین نوشتههایی باشد.
جایی که به باور من نقطه ستیز ما با این نوع تفسیر از فیلم هاست، این نکته است؛ فیلم اگر دروغ گوست و دارد با تزویر سیاست سلطه و انتقام جویی تاریخی را تحمیل میکند باید از خودش معلوم باشد و هنر منتقد آن است که از خود اثر آنرا بیرون کشد. نه اینکه مثلا بگوید: به چه فیلم خوب و پر احساس و گریه آوری! چه داستان پر کششی دارد! چه قابهای زیبای دل انگیزی! اما حیف که در خدمت سیاستهای یهود است و دارد با ارجاع تاریخی حضور یهودیان را در فلسطین توجیه میکند! یا دارد جواب آنها را که در واقعیت هولوکاست تردید دارند میدهد! همه این نوع تفسیرها چنین تناقضات پنهان و آشکاری را داراست. کلید سارا شاید نمونه خوبی برای توضیح این وضع باشد که به نظرم برای نقد آن بر ملا ساختن هدف اصلی اثر هیچ نیازی به آن نوع از تفسیر نیست.
کلید سارا، اگر از ظاهر فریبنده و برخی لحظههای بهترش در گذریم فیلمی است که به علت نداشتن مساله جدی برای آدمهایش فیلم بیهویتی از کار در آمده است. این اساسا از سفارشی بودن کار سر چشمه میگیرد و بدتر از آن اینکه صاحب اثر باوری به این قصه ندارد و با فرمول میخواهد تنها و تنها تماشاگر را در دام احساسات اندازد. احساسات هم حتی در این فیلم از روی تحمیل و بیهویتی است.
خود کلید که نام فیلم هم هست و حتما قرار است نقشی مهم در بر انگیخته ساختن همان احساسات داشته باشد کاملا بیجان و بیهویت میماند و تنها و تنها دست آویز میشود. کلید که در جای جای فیلم نمایان میشود، کاملا به دردنخور و بیاثر است حتی اگر همه جا همراه دختر بچه باشد و به همه نشان دهد و بخواهد کمکش کنند برادرش را از مخفیگاه بیرون آورد، چرا که اولا بدون آن هم به سادگی میشود در کمد دیواری یا همان مخفیگاه برادر سارا را شکست و دوما اینکه حضور کلید و باز شدن مخفیگاه توسط سارا هیچ فایدهای ندارد و در نهایت تنها به کشف جنازه منجر میشود. به همین خاطر است که بعدها زمانی که کلید را دست پسر سارا میبینیم هیچ حسی نسبت به آن نداریم چرا که قصه آن کلید، قصه دروغی است و به زور میخواهد خود را مهم جلوه دهد، هیچ اثری در داستان نداشته است.
خود سارا با آنکه به شدت تلاش میشود تا دوران بزرگسالی او پر از نوستالژی و درد و اندوه نشان داده شود و او را از آن آدمهای «آن» دار معرفی کند به غایت آدم بیهدف و بدبختی است که نه هم دلی را بر میانگیزد و نه ترحم را. او اساسا بیهویت است. توجیه خودکشی او توسط دوستانش که: «دیگر تحمل این زندگی را نداشت» و «خود را برای مرگ برادرش مقصر میدانست» هم هیچ کمکی به درک وضعیت او نمیکند.
او یک موجود دوست نداشتنی است که نه مرگش و نه زنده بودنش هیچ اهمیتی برای مخاطب ندارد، چرا که اصلا هویتی نیافته است. با چند تصویر و نگاه پر حسرت پیرمرد فرانسوی به دختر و یاد کردن خاطرههای او هرگز شخصیتی ساخته نمیشود. او به دستور کارگردان یا فیلم نامه نویس (چه فرقی میکند کدام یک؟!) خودکشی میکند تا ما باز هم احساسیتر شویم. همین سعی مذبوحانه این فیلم یا هر فیلم دیگری در کشاندن مخاطب به وادی احساس صرف است که آنرا فیلم بدی میکند. حقیقت انسانی پشت این احساس وجود ندارد که آن را ماندگار کند و این از دروغ بودن کل ماجراست. حالا اینجا میشود از سفارشی بودن چنین اثری سخن راند و همه آن ایدههای استعماری که آشکار بیان میدارد. «آشکارا بیان میکند» یعنی؛ از لحظه لحظه و پلان به پلان آن معلوم است.
Sorry. No data so far.