مهندس موسوی در یکی از اولین سخنرانی های انتخاباتی خود در دانشکده فنی دانشگاه تهران برای تبیین یکی از مهم ترین رؤیاهای خود به یکی از اساطیر یونان اشاره کرد : ژانوس ، خدای دروازه ها، مرزها و پل ها. موجودی که دو سر دارد و هر سر او به یک سو می نگرد . از نظر استعاری در فرهنگ غربی به ژانوس به عنوان امکانی برای جمع کردن ضدها و فائق آمدن بر تضادها نگریسته می شود. جان کلام موسوی در سخنرانی دانشکده فنی این بود که این آن چیزی است که جامعه ایرانی می طلبد. ژانوسی که سری به سوی اصول و سری به سوی اصلاح داشته باشد. و بعد نشان می آورد از مردمی که اصولگرا یا اصلاح طلب ( به مفهوم مصطلح ) نیستند و همزمان از انرژی هسته ای، تنش زدایی بین المللی، آزادی بیان و احترام به مقدسات طرفداری می کنند. رؤیای موسوی در آن مقطع فائق آمدن بر چنین مرزبندی هایی بود که مردم را بخش بخش می کند و البته روشن بود که از نظر او شاهزاده و شهسوار این رؤیا کس دیگری جز خودش نمی تواند باشد!
طنز تاریخ را ببینید که ژانوس ایرانی در عمل مسبّب عجیب و غریب ترین شکاف و دودستگی اجتماعی 30 سال اخیر کشور شد. شکافی که مشابه آن را فقط می توان در فضای اسفند 59 تا تیر 60 ردیابی کرد. کسی که قرار بود همه فصل ها و اختلاف های جامعه ایران را به وصل و اتفاق تبدیل کند، تنها دستاوردش ورود اختلاف به درون هسته ها و سلول های جامعه ایران است. داخل محیط های کاری، گروههای دوستانه، جمع های فامیلی و حتی درون چارچوب علی القاعده امن خانواده هسته ای! گفتم که ما یک بار قبلاً ایستادن دوست در مقابل دوست ، خواهر در مقابل برادر، پدر در مقابل فرزند ، زن در برابر شوهر را تجربه کرده ایم. از پدران مان شنیده ایم که تلخی آن فضا چگونه کامها را تلخ و هیبت فاجعه آمیزش تپش قلب ها را تند کرده بود. و فراموش نکرده ایم که آتش این فتنه مگر به بهایی بزرگ و به برکت خون های شریف و نفوس پاکی که در دفتر حزب و ساختمان نخست وزیری بر زمین ریخت و به آسمان عروج کرد، خاموش نشد. از شعار « … طالقانی رو تو کشتی!! » تا شعار « … با خون خود نوشتی … » چقدر راه بود؟ و راستی در میان سر دهندگان این دو شعار در دو مقطع زمانی متفاوت چقدر همپوشانی وجود داشت؟! آیا این بار نیز باید برای رفع چنین فتنه ای چنان بهایی پرداخته شود؟
می دانم که دوستان مخالف بی حوصله دارند نق می زنند که « چه ربطی دارد؟ … اگر بنا بر مشابهت باشد چرا با مقطع 56 و 57 مقایسه نکنیم؟! » اشکالی ندارد! مقایسه کنید. ولی مقایسه تان مقایسه بی وجهی است! انقلاب وقتی رخ داد که تمام یک ملت در مقابل حکومتی که جز استظهار به حمایت بیگانه و قوه قهریه چیزی نداشت، ایستادند. اما روشن است که حمایت بیگانه این بار – اگر وجودش را بپذیریم – متوجه چه کسانی است. البته عجیب است که باید برای روشن ترین امور استدلال بیاوریم ولی دوستان نمی خواهند چشم هایشان را باز کنند و ببینند که درباره حکومتی صحبت می کنند که روز 26/3 ظرف سه یا چهار ساعت صدها هزار نفر از هواداران خود را به خیابان های تهران کشاند و سه روز بعد بزرگ ترین نماز جمعه تاریخ انقلاب را برپا ساخت؟
باری، فرجام این بازی با آتش، نه بهمن 1357 که حداکثر خرداد 1360 است. شما بخشی از مردم را در مقابل بخشی دیگر شورانده اید و از چنین شورشی هر چه در بیاید انقلاب در نمی آید. اگر به الله اکبر گفتن بر سر بام های محله های شمالی تهران هم باشد، پیشنهاد می کنم که بروید در کتاب « مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام » (جلد 2، صفحه 559 ) اطلاعیه 27 خرداد سال 60 مجاهدین خلق را بخوانید : « مردم قهرمان … بار دیگر فریاد پر خروش الله اکبر را در مخالفت با روش های انحصارطلبانه ضد مردمی و ضد اسلامی و در حمایت از آزادی های اساسی و رئیس جمهور دکتر بنی صدر، در پشت بام ها سر می دهند. » البته دور از جان الله اکبر گویان این شب ها! دور از جان مهندس موسوی! ولی آخر بنی صدر هم بر عزل قانونی خود توسط نمایندگان مجلس منتخب ملت اسم کودتا گذاشته بود و مردم را به استقامت برای جلوگیری از انحراف انقلاب و بیداری غول استبداد فرا می خواند! (صفحه 549)
تاریخ بازیگوشی های غریبی دارد … .
Sorry. No data so far.