بخش اول- متن زیر مکتوبی است که رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت اولين سالگرد ارتحال حضرت امام خمينى(ره) نوشته است و در آن اندیشه ی اصیل انقلاب و امام را مورد مداقه قرار داده است:
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
رجال لاتلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكراللَّه و اقام الصّلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلّب فيه القلوب والابصار. ليجزيهم اللَّه احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و اللَّه يرزق من يشاء بغير حساب(1)
در تاريخ پُرماجراى انقلاب، هيچ روزى مانند دوازدهم بهمن نبود كه در آن، مردى از دودمان پيامبران و بر شيوهى آنان، با دستى پُرمعجزه و دلى به عمق و وسعت دريا، در ميان مردمى شايسته و چشم به راه، چون آيهى رحمت فرود آمد و آنان را بر بال فرشتگان قدرت حق نشانيد و تا عرش عزت و عظمت بركشيد. و هيچ روزى چون چهاردهم خرداد نبود كه در آن، طوفان مصيبت و عزا، بر اين مردم تازيانهى غم و اندوه فرود آورد. ايران يك دل شد و آن دل در حسرتى گدازنده سوخت، و يك چشم شد و آن چشم در مصيبتى عظيم گريست. در آن روز، خورشيدى غروب كرد كه با طلوع آن، هزار چشمهى نور در زندگى ملت ايران جوشيده بود؛ روحى عروج كرد كه با نَفَس روحاللهىاش، پيكر ملت را جان بخشيده بود؛ حنجرهيى خاموش شد كه نَفَس گرمش، سردى و افسردگى از جهان اسلام زدوده بود؛ لبانى بسته شد كه آيات الهى عزت و كرامت را بر مسلمين فروخوانده و افسونِ يأس و ذلت را در روح آنان باطل ساخته بود.
آن روز، روز عزاى بزرگ عالم اسلام شد. سوزش آن غم، به ملت ايران منحصر نماند. در سراسر جهان، هرجا دل روشن و جان بيدارى بود، مصيبتزده شد. هرجا مسلمانى آگاه از انقلاب و مسايل آن بود، خود را صاحب عزا شمرد. پس، در روى زمين جايى نماند كه در آن، دلهايى از اين حادثهى عظيم، از اندوه لبريز نشود و انسانهايى از اين فقدان بىجبران،به عزا ننشينند.
و اما ايران، يكسر عزاخانهيى شد كه در هر شهر و روستايش، شيون حسرتبار از يكايك خانهها سرريز شد و كوى و ميدان و خيابان را پُر كرد. هيچكس نتوانست اين جرعهى درد را خاموش فرو برد؛ از دلاوران ميدانهاى نبرد، تا مادران و پدرانى كه غم شهادت جوانانشان نتوانسته بود گرهى عجز و اندوه بر جبينشان بيفكند، تا بزرگمردان عرصهى علم و عرفان و سياست و تا يكايك آحاد اين ملت عظيم القدر، همه و همه در اين مصيبت عظمى زار زار گريستند، يا صدا به فغان بلند كردند، يا بىصبرانه بر سروسينه زدند. مصيبت فقدان امام، همان به بزرگى امام بود و جز خدا و اوليايش كيست كه حد و مرز اين عظمت را بشناسد؟ آنجا كه دلهاى بزرگ بىتاب مىشوند، آنجا كه انسانهاى بزرگ دستوپا گم مىكنند، آنجا كه صحنه، از بىقرارى ميليونها و ميليونها انسان پُر است، كدام زبان و قلم انسانى است كه بتواند نمايشگر و صحنهپرداز گردد؟ من كه خود قطرهى بىتابى در اقيانوس متلاطمِ آن روز – و آن روزها – بودهام، چگونه خواهم توانست آن را شرح كنم؟!
و اما روى ديگر صحنه، يعنى فضاى ملكوت جهان در آن روز، تنها براى اصحاب بصيرت و معرفت مشهود بوده است. شايد چشمهاى نافذى كه حجاب ملك را مىگشايند و مرغ نگاه را تا ملكوت پرواز مىدهند، شگفتيهاى بيشتر و صحنههاى تماشاييترى را آن روز در آن عاشوراى خمينى ديده باشند: عروج نفس مطمئنهيى را به قرارگاه لطف و رحمت خدا، صعود كلمهى طيبهيى و نفس راضيه و مرضيهيى را به سوى حق، رجوع جويبارى را به دريا و وصال عاشقى را به معشوق، استقبال خيل عظيم شهدا را از آن روح مطهر و خيرمقدم ارواح طيبهى اوليا را به آن ميهمان تازه وارد، فوز و فلاح جان مزكّايى را كه بر بال ملايك رحمت نشسته و شميم حسنات بىشمارش، مشام فرشتگان و خزنهى بهشت نعيم حق را معطر ساخته، عمل صالحى را كه ردايى از نور گشته و بر پيكر ملكوتى آن روح مجرد پوشانيده شده و باران غفران و فضل خداوندى گشته و بر سراپاى آن عبد صالح فروريخته و دارالسّلام ابدى شده و آن مشتاق رضوان حق را در خود جاى داده است.
افسوس كه براى ما خاكيان، از آن آيينهبندان جشن ملكوتى، بارقهى تسلايى نمىدرخشيد و جز اشك ديدگان، نَمى بر آتش هجران آن قبلهى دلها افشانده نمىشد. شور عزا در غم پدر مهربان، معلم دلسوز و مرشد حكيم و ديدبان هميشه بيدار و طبيب درد و درمانشناس و سروش رحمت خدا بر امت و يادگار انبيا و اوليا در زمين، اهل زمين را مىگداخت و غمى بىتسلا بر آنان فرو مىريخت. زمان، يگانهى خود را از دست داد و زمين، گوهرى يكدانه را در خود گرفت. پرچمدار بزرگ اسلام، پس از عمرى مبارك كه در راه اعتلاى اسلام سپرى شده بود، دنيا را وداع كرد و قطب عالم امكان و ولىّاللَّهالاعظم(ارواحنافداه) در مصيبت خليفهى خود سوگوار شد.
اكنون، يك سال از آن روزهاى مالامال درد و رنج مىگذرد. سالى كه در آن، ياد و حضور امام، لحظهيى ملت ما را ترك نگفته و زنده و برجسته و درخشان در ذهن و زندگى آنان و ديگر مسلمانان و مستضعفان در سراسر جهان برجا مانده است. آنچه پس از حيات پُربركت امام و در اين يك سال، براى ما و همهى دلسوزان امت اسلام بيشترين اهميت را داشته، ميراث عظيم و تاريخى و بىنظير او – جمهورى اسلامى و سلامت و توان و شتاب و جهتگيرى صحيح آن در راه و خط امام – بوده است. اين، همان چيزى است كه در دوران زندگى آن بزرگوار نيز مسألهى اول براى ملت ايران و دوستان آن در سراسر جهان، بلكه براى هر مسلمانى به حساب مىآمده كه به مجد و عظمت اسلام دل بسته بوده است. و حق نيز همين است.
جمهورى اسلامى كه با پيدايش خود، راه نوينى در مقابله با زورگويان طراز اول عالم باز كرد و به ملتهاى مستضعف – مخصوصاً مسلمانان – اميدى تازه بخشيده و در مدت دهسالواندى رهبرىِ امام راحل عظيم، بارها قلدران زمان را عملاً تحقير كرده و دروغ شكستناپذيرى آنان را باطل ساخته است، بايد هم بيشترين اهتمام امت اسلام و ملت ستمكشيدهى ما را به خود جلب كند؛ همچنانكه آن پيشواى صالحان نيز هميشه بيشترين همت خود را به همين دو مسأله مىگماشت: پاسدارى از جمهورى اسلامى و مراقبت از جهتگيرى راست و درست آن. و آن فقيه عظيمالقدر و اسلامشناس بىبديل، حفظ جمهورى اسلامى را برتر و با اهميتتر از هر واجبى مىدانست.
با رحلت امام خمينى(ره)، طيف وسيع دشمنان اسلام كه در صفوف مقدّم معارضه با جمهورى اسلامى بودند، اين اميد را پنهان نكردند كه جمهورى اسلامى در غياب پديدآورنده و پرورانندهى خود، نيروى دفاع و رشد را از دست بدهد و چون كودك بىصاحبى، احساس ضعف و درماندگى كند، يا بكلى از پاى درآيد و يا بهناچار به زير دامان اين و آن پناه گيرد! در محاسبات تنگنظرانهى دشمنان كه همه بىاستثنا اسير محاسبات صددرصد مادّى و از فهمِ روابط معنوى و بركات ايمان و تقوا بىنصيبند، نمىگنجيد كه معجزهى الهى در طليعهى قرن پانزدهم هجرى – يعنى حكومت صلاح و دين و حيات دوبارهى ارزشهاى اسلامى – آن قلهى مرتفعى باشد كه دست آلودهى بندگان هوى و هوس به آن نرسد و ديپلماسى زر و زور از به دام افكندن آن عاجز بماند!
اما ارادهى الهى اين بود، و همان شد كه ارادهى الهى بود. نظام اسلامى، رشد و كارايى خود را در اين مصيبت و ابتلاى عظيم الهى نشان داد و ملت عالىقدر و مسؤولان دلسوز و اهل حل و عقد، به پاداش صبر بر اين مصيبت عظمى، استحقاق درود و رحمت حق را يافتند و به كمك خداوند و توجهات حضرت ولىّاللَّهاعظم (ارواحنافداه) توانستند با گشودن گرههايى كه بهطور طبيعى در صورت ارتحال امام پديد مىآمد، از امتحانى بزرگ سربلند بيرون آيند. نظام اسلامى كه قلب تپندهى خود را از دست داده بود، به بركت ايمان و توكلش و به بركت درسهاى جاودانى كه مردمش از آن استاد و مرشد خود آموخته بودند، نه فقط از حركت و حيات و نشاط بازنماند، بلكه با نشان دادن كارآزمودگى و حكمت و سرعت عمل، اعتبار خود را مضاعف ساخت.
ابراز وفادارى ملت در آن عزادارى بىنظير كه در مقياس جهان و تاريخ فوقالعاده بود، حل مسألهى رهبرى، اعلام حضور عاشقانهى همهجايى و همگانى مردم در دفاع از راه امام و از ميراث معنوى امام در برابر رهزنان كمينگرفته و رستاخيز شگفتانگيز و بهيادماندنى چهل روزهى ايران و آنگاه تصويب ملّى اصلاحات قانون اساسى و شركت در انتخاب رئيس جمهورِ گزيده و تشكيل دولت و جريان يافتن همهى امور كشور در عين تازگى و جاودانگى داغ رحلت امام و ياد ماندگار او، همه و همه اعتبارى افزونتر از پيش به ايران و ايرانى و انقلاب و نظام اسلامى بخشيد.
درست در آن هنگام كه از حادثهى ارتحال امام، نفس دنيا در سينهاش حبس شده و خواب از چشم دوست و دشمن در سطح جهان گرفته شده بود، ايران اسلامى نمايشى قهرمانانه داد و با عنايات خداوندى، سنگينترين آزمون خود را به سرافرازى طى كرد و كشتى انقلاب از گردابى خطير، با آرامش و اطمينان عبور كرد. و اين خود آيت ديگرى از شمول الطاف الهى بر ملتى شد كه قدم در راه خدا نهاده و به نصرت او قيام كرده است. دوستان، يعنى تودههاى مسلمان و مستضعفانِ بسيارى از مناطق عالم، جانى و اميدى دوباره گرفتند و به پايههاى نظام سلطهى جهانى، ضربهيى دوباره – پس از ضربهى آغاز پيروزى انقلاب – وارد آمد. يعنى حادثهيى كه مىپنداشتند انقلاب را درهم خواهد پيچيد، به انقلاب اوج و حيات بخشيد و امام ما – آن برافروزندهى مشعل انقلاب – با رحلت خود، يك بار ديگر شعلهى انقلاب را برافروخته كرد. «فرحمهاللَّه حيّا و ميّتا والسّلام عليه يوم ولد و يوم قادالامّة و يوم ارتحل و يوم يبعث حيّا».
در همهى اين حوادث، و با نگاهى وسيعتر در سرگذشت يازدهسالهى نظام اسلامى و اساساً در پيدايش اين نظام و مقدمات آن و مبارزاتى كه به آن منتهى شد، صحنهپرداز اصلى و عامل حقيقى، همانا اسلام و عقيده و ايمان و تربيت اسلامى است. هم ملت ايران كه با قيام شجاعانهاش در برابر نظام سلطهى جهانى و برضد ابرقدرتهاى شرق و غرب، كارى عظيم و بىسابقه انجام داد؛ هم رهبر و قائد عظيمالشأن اين انقلاب كه مثل كوه در برابر همهى بادهاى مخالف ايستاد و هجوم طوفانها را شكست، اما خود كمترين تكانى نخورد؛ هم نظام نوين اسلامى كه توانست كشور را بدون اندك تكيهيى به بيگانگان اداره كند و جنگى را كه محل تلاقى نيروهاى شرق و غرب بر ضد او بود و نزديك به سهچهارم ساليان پس از پيروزى را فرا گرفت، بدون گرايش به هيچ طرف و فقط با تكيه برخود، شرافتمندانه و با عزت و پيروزى به پايان بَرَد، همه و همه توان خود را از اسلام گرفتهاند و اسلام جوهراصلى اين حوادث شگفتآور و مايهى حقيقى قدرت و صلابت و عزتى است كه ايران و ايرانى و ملت و رهبر و انقلاب و نظام ما، در تاريخ معاصر از خود بروز دادهاند.
اسلام، دين توحيد است و توحيد يعنى رهايى انسان از عبوديت و اطاعت و تسليم در برابر هر چيز و هركس به جز خدا؛ يعنى گسستن بندهاى سلطهى نظامهاى بشرى؛ يعنى شكستن طلسم ترس از قدرتهاى شيطانى و مادّى؛ يعنى تكيه بر اقتدارات بىنهايتى كه خداوند در نهاد انسان قرارداده و از او بكارگيرى آنها را همچون فريضهيى تخلفناپذير، طلب كرده است؛ يعنى اعتماد به وعدهى الهى در پيروزى مستضعفين بر ستمگران و مستكبرين به شرط قيام و مبارزه و استقامت؛ يعنى دلبستن به رحمت خدا و نهراسيدن از احتمال شكست؛ يعنى استقبال از زحمات و خطراتى كه در راه تحقق وعدهى الهى، آدمى را تهديد مىكند؛ يعنى مشكلات راه را به حساب خدا گذاشتن و خود را به پيروزى حتمى و نهايى اميدوار داشتن؛ يعنى در مبارزه، چشم به هدف عالى – كه نجات جامعه از هرگونه ستم و تبعيض و جهل و شرك است – دوختن و عوض ناكاميهاى شخصى و ميان راهى را نزد خدا جستن؛ و خلاصه يعنى خود را مرتبط و متصل به اقيانوس لايزال قدرت و حكمت الهى ديدن و به سمت هدف اعلى، با اميد و بىتشويش شتافتن. همهى عزت و اعتلايى كه به مسلمين وعده داده شده، در سايهى چنين ايمان و درك روشن و عميقى از توحيد است. بدون فهم درست و پايبندى عقيدتى و عملى به توحيد، هيچكدام از وعدههاى الهى دربارهى مسلمانان عملى نخواهد شد.
در دوران سلطهى استكبار، غفلت از توحيد ناب اسلامى و مفهوم زندگى شمول آن بود كه صحنه را براى بُتهاى استعمار باز گذارد و به خداوندان زر و زور، فرصت تاختوتاز داد. دشمنان با نقشههاى از پيش آماده شده، دين را در كشورهاى اسلامى از صحنهى زندگى راندند و شعار جدايى دين از سياست را در اين كشورها تحقق بخشيدند. نتيجه اين شد كه پيشرفت علمى غرب بتواند اين كشورها را يكباره به صورت تابعى از كشورهاى صنعتى درآورد و سرنوشت سياسى و اقتصادى آن را براى مدتهاى طولانى و جبرانناپذير، به دست غارتگران غربى بدهد.
امروزه غالب كشورهاى اسلامى، پس از دهسال كه جيب كمپانيها و دولتهاى غربى از منابع آنها پُرشده، هنوز در وادى عقبماندگى سرگردانند و هنوز محتاج صنعت و علم و كالاى غربى و هنوز در عالم سياست، طفيلى و پيرو ناگزير آنان. اين، همان خسران عظيمى است كه از روز اول بر اثر عدم توجه به اصل بنيادين اسلام – يعنى توحيد اسلامى – پيش آمده و هرچه زمان پيشتر رفته و علم كاملتر شده و دولتها و كشورهايى را مجهزتر كرده، كشورهاى اسلامى ناتوانتر، وابستهتر، كمجرأتتر و بىابتكارتر شدهاند.
راه علاج آن است كه مسلمانان به اسلام ناب – كه در آن، توحيد و نفى عبوديتِ غيرخدا، از هر چيز برجستهتر و درخشندهتر است – برگردند و عزت و قدرت خود را در اسلام بجويند. و اين چيزى است كه طراحان توطئههاى ضد اسلامى، هميشه از آن بيمناك بوده و در راه پيدايش آن، موانع جدى مىنهادهاند. هنگامى كه انقلاب اسلامى در ايران پيروز شد، از آنجا كه پيشبينى مىشد كه جاذبه و محبوبيت انقلاب، ملتهاى مسلمان و حتّى بعضى غيرمسلمانها را شيفتهى اسلام كند، همهى دستهاى استعمارى به كار افتاد، تا از نفوذ معنوى اسلام جلوگيرى كند. تلاش وسيع و همهجانبهى استكبار در برابر نفوذ اسلام، هيچ موجبى جز اين ندارد كه گسترش اسلام و مفاهيم اسلامى در هر نقطهى جهان، به معناى جمع شدن بساط استكبار و ايادى آن در آن نقطه است.
همانطور كه همه مىدانند، بلافاصله پس از پيروزى انقلاب – كه معناى درست توحيد و نفى عبوديت غيرخدا و عزت در برابر هركس و هرچيز غيرخدا را در عمل و واقعيت به همه نشان داد – مسلمانان در نقاط بسيارى از جهان، احساس شخصيت و عزت نموده، در مقابل قدرتمندان و زورگويان ايستادند و سرفصل جديدى در مبارزات ملل مسلمان به وجود آمد؛ از جمله حركت عظيم مردم مسلمان در افغانستان و شروع مبارزات مردمى در سرزمين فلسطين و ايستادن مردم مسلمان و مبارز فلسطين در برابر احزاب معاملهگر و شروع نهضتهاى اسلامى زيادى در كشورهاى مسلمان آفريقايى و آسيايى و حتّى در اروپا كه همه براساس جاذبهى اسلام و شوق به تحقق احكام الهى به وجود آمده و اسلام را رهاييبخش و عزتبخش خود مىداند.
تا پيش از پيدايش جمهورى اسلامى، به تودههاى عظيم مسلمان عالم تفهيم شده بود كه اسلام قادر نيست براى آنان عزت و عظمت بيافريند و آنان در جستجوى سعادت بايد يا به دنبال الگوى غربى و فرهنگ اروپا و امريكا بروند و يا به سمت تئوريهاى خيالى و پوچ ماركسيسم گرايش يابند؛ اما پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل جمهورى اسلامى در ايران و عزت و عظمتى كه تحقق اسلام به ملت ايران بخشيد، همهى بافتههاى ديرينهى استعمارگران غربى را باطل كرد و در عمل نشان داد كه اسلام مىتواند ملتى را از ضعف و بىحالى و انظلام نجات بدهد و به اوج عزت و شجاعت و اعتماد به نفس برساند و هم مىتواند نظامى استوار و قادر بر زورآزمايى با قدرتهاى مادّى جهان بر آنان ببخشد و دست قدرتهاى ظالمانه و تحقيركنندهى استعمار و استكبار را از سر آنان كوتاه كند. و چنين بود كه جمهورى اسلامى به بركت اسلام، از پشتوانهى مردمىِ نيرومندى در مقياس جهانى برخوردار گشت و اين به نوبهى خود، بر توانايى و آسيبناپذيرى جمهورى اسلامى – كه همهى سلطههاى بزرگ جهانى، با آن سرناسازگارى دارند – افزوده است.
آثار پيروزى ملت ايران در زورآزمايى قدرتهاى جهانى با آن، به جهان اسلام منحصر نماند؛ بلكه در كشورهاى غيرمسلمان و در نظامهايى كه قفس آهنين استبداد حزبى يا ستم قومى اجازه نداده بود كه مسلمانانِ آن كشورها حتّى مسلمانى خود را احساس كنند، نسيم هويت اسلامى وزيدن گرفت و ايمانهاى خفته به جوش آمد و گلبانگ مسلمانى، خواب اهريمنان را برآشفت: «و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت و انبتت من كلّ زوج بهيج».(2) پس، در ماجراى عظيم اين دهسال گذشته، قهرمان اصلى اسلام است. و اين رستاخيزى اسلامى است كه جانهاى مرده را بيدار كرده و زمينه را براى روزى آماده مىسازد كه در پاسخ به سئوال «لمن الملك»، در بسيط زمين از چهارگوشهى عالم گفته شود: «للَّه الواحد القهّار»(3).
امروزه گرچه مغزهاى عليل تحليلگران مادّى، هنوز عاجز از فهم و تحليل حوادث اسلامى در دهسال اخير است و آنان بدرستى نمىتوانند بفهمند، كه چه شد كه پس از تلاش دويستسالهى استعمار در كشورهاى اسلامى و پس از هزاران شيوهى موفق براى راندن اسلام از صحنهى زندگى و حتّى از صفحهى ذهن و دل مردم در اين كشورها و مهمتر از آن، پس از قرنها بدآموزىِ قدرتهاى استبدادى و ايادىِ آنان و پس از تحريفهاى بىشمارى كه به وسيلهى وعاظ السلاطين و آخوندهاى دربارى در دين پديد آمده و صفا و خلوص آن را مخدوش ساخته و به دارويى بىاثر و جسمى بىجان بدل كرده بود، امروز دوباره اسلام در قلب ميهن اسلامى پروبال گشوده و سايهى رحمت خود را بر سرتاسر جهان اسلام گسترده و چون خورشيدى روشنگر در دل همهى مسلمين تافته و به آنان روح و نشاط و اميد بخشيده است؟ و چگونه اسلام كه بتدريج به دست فراموشى سپرده مىشد و هرگز هيچ اميدى را در دل جستجوگر انسانهاى دردمند و بىتاب بر نمىانگيخت، اكنون به يگانه اميد روشن ملتهاى مسلمان، مخصوصاً جوانان و بيداردلان و دردمندان تبديل يافته است؟ آرى، فهم و تحليل درست اين حوادث شگفتآور، اگرچه براى مغزها و ذهنهاى بيگانه از حقيقتِ اسلام و بىخبر از سرگذشتِ واقعى اسلام ناممكن است، ليكن براى صاحبان بصيرت،پاسخ در يك كلمه است: معجزهى انقلاب.
نهضت اسلامى در ايران به رهبرى منجى بزرگ دوران، حضرت امام خمينى (رضواناللَّهعليه)، به پيروى از شيوهى نبى اعظم و رسول خاتم و قلهى آفرينش عالم و آدم، حضرت محمّد مصطفى(صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم)، در قالب يك انقلاب تمامعيار ظاهر شد و اين طبيعت انقلاب است كه اگر بر پايهيى درست و منطقى استوار باشد، همچون آتشفشان، زلزله در تمام اركان محيط پديد مىآورد و همه چيز و همهجا و همهكس را از گرمى و اشتعال خود متأثر مىسازد.
مصلحان اسلامى و متفكرانى كه در يكصدوپنجاه سال گذشته، تحت تأثير عوامل گوناگون قيام كرده و پرچم دعوت اسلامى و احيا و تفكر اسلامى را بردوش گرفتند – از قبيل سيّد جمالالدين و محمّد اقبال و ديگران – با همهى خدمات ارجمند و گرانبهايشان، همگى اين نقص بزرگ را در كار خود داشتند كه بهجاى برپا كردن يك انقلاب اسلامى، به يك دعوت اسلامى اكتفا كردند و اصلاح جوامع مسلمان را نه با قوّت و قدرت انقلاب، كه با تلاش روشنفكرانه و فقط با ابزار قلم و زبان جستجو كردند. اين شيوه، البته ممدوح و مأجور بوده و هست؛ اما هرگز از آن، توقع نتايجى همچون نتيجهى عمل پيامبران اولوالعزم را – كه سازندگان مقاطع اصلى تاريخ بودهاند – نبايد داشت. كار آنان، در صورت صحت و مبرا ماندن از عيوب سياسى و نفسانى، تنها مىتوانست زمينهساز يك حركت انقلابى باشد و نه بيشتر. ولذا مشاهده مىشود كه سعى و تلاش بىحدوحصر مخلصان اين گروه، هرگز نتوانسته حركت معكوس و روبه انحطاط ملل مسلمان را متوقف كند، يا عزت و عظمتى را كه آنان از آن نام مىآورده و در آرزويش آه و اشك مىافشاندهاند، به مسلمانان برگرداند و يا حتّى اعتقاد و باور اسلامى را در تودههاى مردم مسلمان تقويت كرده و نيروى آنان را در خدمت آن بهكار گيرد و يا دامنهى جغرافيايى اسلام را گسترش دهد. و اين، بكلى از روش پيامبر عظيمالشأن اسلام(صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم) جدا است و اين بر هر كس كه اندكى تاريخ بعثت و هجرت رسول معظم(ص) را بداند، آشكار است.
امام ما براى حيات دوبارهى اسلام، درست همان راهى را پيمود كه رسول معظم(صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم) پيموده بود؛ يعنى راه انقلاب را. در انقلاب، اصل بر حركت است؛ حركتى هدفدار، سنجيده، پيوسته، خستگىناپذير و سرشار از ايمان و اخلاص. در انقلاب، به گفتن و نوشتن و تبيين اكتفا نمىشود؛ بلكه پيمودن و سنگربهسنگر پيش رفتن و خود را به هدف رساندن، اصل و محور قرار مىگيرد. گفتن و نوشتن هم در خدمت همين حركت درمىآيد و تا رسيدن به هدف – يعنى حاكميت بخشيدن به دين خدا و متلاشى ساختن قدرت شيطانى طاغوت – ادامه مىيابد: «هوالّذى ارسل رسوله بالهدى و دينالحقّ ليظهره علىالدّين كلّه ولو كره المشركون»(4).
در انقلاب اسلامى ايران، چند خصوصيت مهم وجود داشت كه همه منطبق بر حركت اسلامى صدر اول بود:
نخست، هدفگيرى سياسى؛ يعنى ارادهى قاطع بر حاكميت دين خدا و اينكه قدرت از دست شيطانهاى ظالم و فاسد گرفته شود و حاكميت و قدرت سياسى جامعه بر اساس ارزشهاى اسلامى شكل گيرد.
دوم آنكه براى تحقق اين هدف، از تودههاى مؤمن و آگاه و دردمند و فداكار – و نه از احزاب و گروهها و سازمانهاى سياسى – نيروى انسانىِ لازم گرفته شد و رهبر حكيم، نصرت را پس از توكل به خدا، از نيروى لايزال مردم جستجو كرد و در سايهى مجاهدت پانزده ساله، جنود رحمان را از بندگان خدا به وجود آورد و در راه خدا به حركت درآورد: «هوالّذى ايّدك بنصره وبالمؤمنين»(5).
سوم آنكه خطوط اصلى جامعهى مطلوب، يعنى استقرار شريعت اسلامى كه متضمن عدل اجتماعى و استقلال سياسى و استغناى اقتصادى و رشد علمى و اخلاقى است، در منظر همگان قرار گرفت و شعار «نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى» كه به معناى تبديل واقعى و همهجانبهى بنيانهاى زندگى جاهلى به بنيانهاى اسلامى است، مطرح گرديد.
چهارم آنكه رهبر حكيم و فقيه كه عبد صالح و الگوى مسلمانى بود، خود پيشاهنگ اين حركت در ايمان و عمل شد و اين ايمان، جان او را چنان لبريز كرده بود كه توانست دلهاى بىايمان و ظرفهاى تهى را از فيضان ايمان خود در صحنهى عمل، لبريز و سيراب كند و فروغ ايمان و اميد او، ديوارهاى قطور يأس و بىايمانى را بشكافد و فضاى مبارزه و عمل را پُركند: «امنالرّسول بما انزل اليه من ربّه»(6).
پنجم آنكه صدق و صفا و هوشيارى رهبر، هرگونه كجروى و سازش و معامله با دشمن را و خلاصه هر آن چيزى را كه موجب انحراف از هدف شود، ناممكن ساخت و صراط مستقيم انقلاب به سمت هدفها، استوار و بىاعوجاج باقى ماند.
اين، آن چيزى بود كه در ايران اتفاق افتاد و رهبرى كه با تقوا و صدق عمل، توانسته بود تأييد و هدايت الهى را جلب كند، حركت خود را شروع كرد و در ظرف پانزده سال مجاهدت و تلاش مستمر، توانست تودههاى عظيم مردم را بتدريج در خدمت هدف – كه همان حكومت اسلامى، تشكيل نظام اسلامى و اجراى احكام اسلامى بود – به حركت درآورد و حكومت طاغوتى و فاسد و وابستهى حاكم بر ايران را كه از سوى قدرتهاى استكبارى و غارتگرِ ثروتهاى كشور ما حمايت هم مىشد، ساقط كرد و در ظرف يازده سال پس از پيروزى، با مجموعهى پيچيده و بىنظيرى از توطئه و خصومت و خيانت و تهاجم و تحريم و حملهى نظامى و غوغاى تبليغاتى و غيره دستوپنجه نرم كرد و از اين مصاف تاريخى، مظفر و منصور بيرون آمد و اكنون نظام جمهورى اسلامى كه محصول تلاش عظيم امام و امت است، در اوج اقتدارى كه ناشى از مقاومت و سرسختى در برابر زورگويان و استغنا از غارتگران است، چشم دوست و دشمن را به خود جلب و دلهاى مستضعفان و زجرديدگانِ همهى مناطق عالم را مجذوب كرده است.
آرى، راز بزرگ در اعتلاى امروزين اسلام و بيدارى عمومى مسلمين، اين بود كه در كانون اين حركت – يعنى ايران اسلامى – مولود مبارك انقلاب بارديگر از شجرهى طيبهى اسلام به وجود آمد و محصول آن – يعنى جمهورى اسلامى – با بنيهى مستحكمى كه از ايمان اسلامى رهبر و ملت يافته بود، در راه و جهت درست پايدار ماند و وسوسهى شيطانها و تيغ خشم و كين آنان بر او كارگر نشد و با مظلوميتى قدرتمندانه و سرافراز، چهرهى منوّر خود را در برابر چشم جهانيان قرارداد و با وجود و بقا و استقامت و صلابت خود، مبلّغ اسلام شد.
طبيعت اسلام ناب، طبيعتى پُرجاذبه است و دلهايى را كه آلودهى غرضورزى و كينهتوزى نباشد، به خود جلب مىكند و اين همان است كه انقلاب ما و امام ما، دوباره در جهان مطرح كردند و بر دلها و چشمهاى نيازمند و جستجوگر عرضه داشتند. در مدرسهى انقلاب كه امام ما بنيان گذارد، بساط اسلام سفيانى و مروانى، اسلام مراسم و مناسك ميانتهى، اسلام در خدمت زر و زور و خلاصه اسلام آلت دست قدرتها و آفت جان ملتها برچيده شده و اسلام قرآنى و محمّدى(صلّىاللَّه عليهوالهوسلّم)، اسلام عقيده و جهاد، اسلام خصم ظالم و عون مظلوم، اسلام ستيزنده با فرعونها و قارونها و خلاصه، اسلام كوبندهى جباران و برپاكنندهى حكومت مستضعفان، سربركشيده است.
در انقلاب اسلامى، اسلام كتاب و سنت، جايگزين اسلام خرافه و بدعت؛ اسلام جهاد و شهادت، جايگزين اسلام قعود و اسارت و ذلت؛ اسلام تعبد و تعقل، جايگزين اسلام التقاط و جهالت؛ اسلام دنيا و آخرت، جايگزين اسلام دنياپرستى يا رهبانيت؛ اسلام علم و معرفت، جايگزين اسلام تحجر و غفلت؛ اسلام ديانت و سياست، جايگزين اسلام بىبندوبارى و بىتفاوتى؛ اسلام قيام و عمل، جايگزين اسلام بىحالى و افسردگى؛ اسلام فرد و جامعه، جايگزين اسلام تشريفاتى و بىخاصيت؛ اسلام نجاتبخش محرومين، جايگزين اسلام بازيچهى دست قدرتها؛ و خلاصه اسلام ناب محمّدى(صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم)، جايگزين اسلام امريكايى گرديد. و مطرح شدن اسلام بدين صورت و با اين واقعيت و جديت است كه موجب خشم سراسيمه و ديوانهوار كسانى شده است كه دل به زوال اسلام در ايران و در همهى كشورهاى اسلامى بسته بودند و يا از اسلام، فقط نامى بىمحتوا و وسيلهيى براى تحميق و اغفال مردم را مىپسنديدند. ولذا از روز اول پيروزى انقلاب تا امروز، هيچ فرصتى را براى تهاجم و ضربه زدن و توطئه و بدخواهى نسبت به جمهورى اسلامى و كانون حركت جهانى اسلام – يعنى ايران – از دست ندادهاند.
ملت ايران بخوبى دانسته است كه نقطهى قوّت و پايدارى او، درست همان است كه دشمن همهى نيروى خود را در مقابله با آن مصروف مىكند؛ يعنى توكل به خدا و تمسك به اصول اساسى انقلاب كه همه از مبانى اسلام سرچشمه گرفته و در كلمات رهبر كبير انقلاب(رضواناللَّهعليه) بر آن تأكيد شده است. خشم و غيظ عنادآميزى كه در بهكاربردن واژهى «بنيادگرايى» در اظهارات خصمانهى رسانههاى دشمن، از اول انقلاب تا امروز محسوس است، ناشى از درماندگى و سراسيمگى آنان در برابر پايبندى رهبر و ملت و نظام ما به اصول اساسى انقلاب است.
چهقدر سادهلوح و سطحيند كسانى كه گمان مىكنند دشمنىِ امريكا و جبههى استكبار و دارودستهى وسيع صهيونيستى كه اكثر خبرگزاريها و رسانههاى خبرى و تبليغى جهان را در اختيار دارند، ناشى از آن است كه جمهورى اسلامى، بموقع تلاش لازم را براى كسب دوستان انجام نداده و يا در مسايل جهانى دچار تندروى شده است. اين گمان، حاكى از عدم تعمق در حوادث و جريانات داخلى و جهانى و عدم بصيرت در دشمنشناسى است.
ابرقدرتها كه دشمنان سوگندخوردهى انقلاب اسلاميند، هرگز علت دشمنى خود با جمهورى اسلامى را به صراحت بيان نكردهاند و نخواهند كرد. اگر امريكا اعتراف كند كه انگيزهى دشمنى او با ايران، دشمنى با اسلام است، يك ميليارد مسلمان جهان را در برابر خود قرار خواهد داد و اگر اعتراف كند كه انگيزهى او از اين دشمنى آن است كه ايران اسلامى خواسته است مستقل و آزاد و به دور از دخالت امريكا زندگى كند، همهى آزادگان و آزاديخواهان عالم را در برابر خود قرار خواهد داد و اگر اعتراف كند كه دليل خصومت خباثتآميزش با ايران و مسدود كردن اموال ايران و توطئهى دايميش نسبت به جمهورى اسلامى آن است كه انقلاب ايران، دست او را از منابع غنى اين كشور قطع كرده و جلو ادامهى غارت اقتصادى ملت را كه از سوى رژيم خائن پهلوى، سخاوتمندانه به امريكاييها واگذار شده بود، گرفته است، همهى ملتهاى مظلوم جهان و ستمديدگان غارتهاى استعمارى، در كنار ملت ايران قرار گرفته و به مبارزهى با امريكا خواهند پيوست.
بنابراين، بسيار طبيعى و بديهى است كه امريكا و ديگر دولتهاى جبههى استكبار و همهى دارودستهى خبرى و تبليغى و رسانههاى دستنشاندهى آنان ناگزير باشند كه تمام همّ خود را به تحريف حقايق ايران و انحراف افكار عمومى جهان مصروف بكنند، و گاه به نام حقوق بشر و گاه با تهمت نقض آزادى و گاه به دشنام ارتجاع و واپسگرايى و امثال آن، ملت شجاع و آگاه و آزادهى ايران و نظام مترقى و انقلابى جمهورى اسلامى و مسؤولان صالح و لايق آن را مورد اتهام قرار دهند و نفرت عمومى ملت ايران از سلطهگران مستكبر و خبيث، مخصوصاً شيطان بزرگ را بدينگونه تلافى كنند.
اگرچه تجربهى يازده سالهى جمهورى اسلامى ثابت كرده است كه استكبار و ارتجاع و ايادى آنان، در اين ترفند نيز موفقيتى كسب نكرده و نتوانستهاند نام نيك و چهرهى روشن ملت بزرگوار ما را با اينگونه تلاشها در جهان و بخصوص در ميان تودههاى مستضعف عالم مخدوش سازند و سرمايهگذارى گزاف آنان در استخدام قلمها و زبانهاى مزدور و بهكارافكندن صدها رسانهى صوتى و تصويرى و مطبوعاتى براى منزوى يا منفعل يا بد نام كردن انقلاب اسلامى، دچار خسران شده است و هماكنون علىرغم خواستِ آنان در بسيارى از مناطق عالم، ملتها با الگو ساختن حركت نجاتبخش ملت ايران، به مبارزات مردمى با سلطههاى شيطانى روى آورده و خواب از چشم ستمگران ربودهاند و قشرهاى بيدار مسلمان در همهجا بخوبى تشخيص دادهاند كه علت دشمنى رأس استكبار – يعنى امريكا – و ايادى آن با ملت ايران، دشمنى آنان با اسلام است: «و ما نقموا منهم الّا ان يؤمنوا باللَّه العزيز الحميد»(7).
ولى ملت ايران بايد بدانند كه حفظ انقلاب و برپانگاهداشتن پرچم عزت و شرف و ادامهى راه پُرافتخارى كه مجاهدات اين ملت شريف در برابر ملتهاى جهان، مخصوصاً مسلمانان گشود و به عنوان تنها راه غلبه بر فشار و ظلم قلدران شناخته شد، و تنها باطلالسحر توطئههاى دشمنان برعليه انقلاب و جمهورى اسلامى، همانا حراست از اصول بنيانىِ انقلاب و پاسدارى از ارزشهاى انقلاب است. اين، آن نقطهى روشنى است كه شعار ضديت با سلطهى جهانىِ استكبار را عالمگير ساخته و اركان نظام سلطهى جهانى را متزلزل كرده است و همين است كه از اين پس نيز ملت ايران را بر همهى توطئههاى دشمنان فايق خواهد ساخت. و اين همان وصيت جاودانى است كه امام راحل عظيمالقدر(اعلىاللَّه كلمته) در بيانيهها و اخيراً در وصيتنامهى خود، همهى ما را بدان توصيه فرموده است.
اكنون، يك سال پس از رحلت آن پدر دلسوز و مرشد و معلم آگاه و حكيم، اينجانب لازم مىدانم اساسيترين معارف انقلاب را كه همه در شمار بيّنات مكتب انقلاب و برخاسته از اصول و احكام اسلام است، يكبار ديگر به برادران و خواهران خود تذكر داده، همهى ملت انقلابى و شجاعمان را به توجه و اهتمام روزافزون نسبت به آنها دعوت كنم:
1)پيش از هر چيز، زنده داشتن ياد و راه و درس جاودانهى امام خمينى (اعلىاللَّهكلمته) است، كه مشعل راه و ترسيمكنندهى خط اساسى حركت و تعيينكنندهى شاخصهاى اصلى و حياتى اين جادهى مبارك و فرجام تابناك آن است. حيات و شخصيت خمينى كبير، تجسم اسلام ناب محمّدى(صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم) و تبلور انقلاب اسلامى بوده و او خود و سخنش و انگشت اشارهاش، خضر راه اين حركت الهى و روشنگر نقاط مبهم و برطرفكنندهى همهى ترديدها بوده و همچنان خواهد بود. ملت ايران و از همه بيشتر مسؤولان كشور، بايد اين درس بزرگ را هرگز از ياد نبرند.
2)اين نهضت مردمى و انقلاب بىنظيرى كه در منتهاى مبارزات پانزدهسالهى آن پديد آمد و حماسهى عظيمى كه در عمر يازده سالهى اين نظام به ظهور رسيد و شهادت نفوس طيبه و تحمل آن همه دشواريها و شكنجهها و مصيبتها از سوى ملت مؤمن و مبارز ما، همه و همه به خاطر اسلام بود. اين ملت بزرگ و امام بزرگوارش، سعادت را در پيروى حقيقى از اسلام دانستند و حاكميت اسلام را وسيلهى نجات از سلطهى شيطانها و طاغوتها و ستمگران ديدند و رضاى خدا را در پيگيرى از حاكميت اسلام جستجو كردند. ملتهاى مسلمان و مخلصان دلسوز در سراسر جهان اسلام نيز به خاطر اسلام بوده و هست كه اين انقلاب و اين نظام را متعلق به خود دانسته و از آن حمايت و دفاع كردند و مىكنند. ازاينرو، جمهورى اسلامى بزرگترين وظيفهاش آن است كه اسلام را در زندگى مردم تحقق بخشد و جامعه را به صورت يك جامعهى نمونهى اسلامى درآورد.
براى عملى شدن اين هدف – كه گامهاى اساسى و بلند آن، از آغاز پيروزى به وسيلهى همهى دستاندركاران و با اشراف و اهتمام شديد امام(رضواناللَّه عليه) برداشته شده – بايد قواى سهگانهى كشور هماهنگ و پيگير عمل كنند و حوزههاى علميه و مراكز فرهنگى و پژوهشى اسلامى، به تلاش وسيع دست زنند و سرچشمهى پايانناپذير تفقه و اجتهاد آگاهانه و بصير را در خدمت عمق و گسترش معارف اسلامى به كار گيرند و دستگاه فكرى و عملى نظام جمهورى اسلامى، با هم و در كنار هم، جامعه را در راه اسلامى شدنِ روزافزون و به سمت هدفهاى اسلامى پيش ببرند.
تمامى آحاد ملت مسلمان، در حفظ و حراست از احكام نورانى آن و سعى در گسترش و تعميق آن در جامعه، داراى وظيفهيى بزرگند. امر به معروف و نهى از منكر كه يكى از اركان اساسى اسلام و ضامن برپاداشتن همهى فرايض اسلامى است، بايد در جامعهى ما احيا شود و هر فردى از آحاد مردم، خود را در گسترش نيكى و صلاح و برچيده شدن زشتى و گمراهى و فساد، مسؤول احساس كند.
ما هنوز تا يك جامعهى كاملاً اسلامى كه نيكبختى دنيا و آخرت مردم را بهطور كامل تأمين كند و تباهى و كجروى و ظلم و انحطاط را ريشهكن سازد، فاصلهى زيادى داريم. اين فاصله، بايد با همت مردم و تلاش مسؤولان طى شود و پيمودن آن، با همگانى شدن امر به معروف و نهى از منكر آسان گردد. مساجد به عنوان پايگاههاى معنويت و تزكيه و هدايت، روزبهروز گرمتر و پُررونقتر شود و نشان ايمان و عمل و اخلاق اسلامى، در گوشه و كنار جامعه، از جمله در مراكز دولتى و ادارات و دانشگاهها، همه را به پيروى از تعاليم نورانى قرآن تشويق نمايد. كتاب خدا در ميان مردم حضور واقعى بيابد و آموختن و تدبر و تعمق در آن، براى همه بخصوص جوانان و نوجوانان، امرى رايج و داير گردد. در اين مورد، مسؤوليت علما و آگاهان و نويسندگان و گويندگان و رسانههاى عمومى، بسى مهم و خطير است.
3)فوريترين هدف تشكيل نظام اسلامى، استقرار عدالت اجتماعى و قسط اسلامى است. قيام پيامبران خدا و نزول كتاب و ميزان الهى، براى همين بود كه مردم از فشار ظلم و تبعيض و تحميل نجات يافته، در سايهى قسط و عدل زندگى كنند و در پرتو آن نظام عادلانه، به كمالات انسانى نايل آيند. دعوت به نظام اسلامى، منهاى اعتقادى راسخ و عملى پيگير در راه عدالت اجتماعى، دعوتى ناقص، بلكه غلط و دروغ است و هر نظامى هرچند با آرايش اسلامى، اگر تأمين قسط و عدل و نجات ضعفا، و محرومين، در سرلوحهى برنامههاى آن نباشد، غيراسلامى و منافقانه است. و از همينجاست كه ادعاى سلاطين و حكامى كه با وجود داعيهى مسلمانى و شعار پيروى از قرآن، راه ديگر جباران را پيموده و فاصلهى فقير و غنى را بيشتر كرده و خود در صف اغنيا قرار گرفته و از درد فقرا و پابرهنگان غافل ماندهاند، چه در تاريخ و چه در زمان حاضر، همواره از سوى هوشمندانِ آشنا به معارف قرآن و اسلام، مردود دانسته شده است.
در نظام اسلامى بايد همهى افراد جامعه، در برابر قانون و در استفاده از امكانات خداداد ميهن اسلامى، يكسان و در بهرهمندى از مواهب حيات، متعادل باشند. هيچ صاحب قدرتى قادر به زورگويى نباشد و هيچكس نتواند برخلاف قانون، ميل و ارادهى خود را به ديگران تحميل كند. طبقات محروم و پابرهنگان جامعه، مورد عنايت خاص حكومت باشند و رفع محروميت و دفاع از آنان در برابر قدرتمندان، وظيفهى بزرگ دولت و دستگاه قضايى محسوب شود. هيچكس به خاطر تمكن مالى، قدرت آن را نيابد كه در امور سياسى كشور و در مديريت جامعه دخالت و نفوذ كند و هيچ تدبير و حركتى در جامعه، به افزايش شكاف ميان فقرا و اغنيا نينجامد. پابرهنگان، حكومت اسلامى را پشتيبان و حامى خود حس كنند و برنامههاى آن را در جهت رفاه و رفع محروميت خود بيابند.
امام بزرگوار ما، اين را يكى از اساسيترين مسايل جمهورى اسلامى دانسته و قويترين بيانات را در اينباره ايراد نمودهاند و اين، خصوصيت غيرقابل تفكيك جمهورى اسلامى است. هيچ حايلى نبايد بتواند مسؤولين نظام و مديران بخشهاى مختلف آن را از اين هدف اساسى غافل كند. پابرهنگان و كوخنشينان و اكثريت مردم ما كه بر اثر سياستهاى خائنانه و خانهبرانداز رژيم ستمشاهى، در فقر و محروميت بسر مىبرند، همواره صادقترين و با اخلاصترين ياوران اين انقلاب و اين نظام بودهاند و هستند و نظام اسلامى بايد رفع محروميت از آنان را در صدر برنامههاى سازندهى خود قرار دهد.
ادامه در بخش دوم
Sorry. No data so far.