بعد از اینکه از طریق نامه نگاری و تماس نتوانستیم قرار مصاحبه را با دفتر حاج اقا محمدیان تنظیم کنیم، با واسطه ی یکی از دوستان با خودشان موضوع را در میان گذاشتیم. ایشان هم با همکاری خوب و دانشجو پسند! شخصا وقت مصاحبه را دادند. ساعت 8 صبح روز 2 شنبه 11 آبان در طبقه پنجم ساختمان مرکزی نهاد نمایدگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها نزدیکیهای خیابان فاطمی توانستیم با ایشان صحبتی را در باره ی موضوع مبارزه با پدیده نفاق داشته باشیم. ایشان در طول مصاحبه به چند نکته اساسی اشاره کردند و در واقع هشدار دادند. اول اینکه نفاق موثر در خواص است. واین که تشکلها ی دانشجویی باید حواسشان به خواص باشد. دوم اینکه افشاگری بسیار ظرایف خاصی دارد. و طبق اخلاق اسلامی در این حوزه بسیار باید احتیاط کرد. سوم اینکه دشمن شناسی و دوست شناسی از مهمترین کارهای تشکلهای دانشجویی باشد. واین که هر دوستی را به خاطر خطا از دایره ی خودیها بیرون نکنیم. به شرط اینکه به ورود دشمن نینجامد! و نکات ظریف دیگری که در مشروح مصاحبه میخوانید!
در ابتدا تقدیر و تشکر میکنم از شما به خاطر اینکه وقتتان را در اختیار بهاران قرار دادید. بحثی که در خدمت شما هستیم، و خواستیم از نظراتان استفاده کنیم پیرامون بازخوانی پدیده نفاق و نحوه برخورد با این جریان است. به عنوان اولین سؤال بفرمایید نفاق چیست؟ و منافق کیست؟ چه نشانههایی باید در یک شخص، در یک جریان یا بر یک خط فکری وجود داشته باشد تا بتوانیم اسم منافق را بر روی آن بگذاریم؟
قبل از اینکه منافق را تعریف کنیم نکته ای عرض کنم بخاطر ذهنیتی که الان وجود دارد در جامعه ی ما نسبت به کلمه ی منافقین. به نوعی یک اشتباهی شد بعد از انقلاب در زمینه ی استفاده از این کلمه. ما قبل از انقلاب مجموعه ای داشتیم به نام سازمان مجاهدین خلق که با رژیم مبارزه میکرد. ودر آغاز یک جریان مکتبی و فکری مبتنی بر مبانی اسلامی بود. به تدریج در داخل این جریان انحرافاتی ایجاد شد و بعد از پیروزی انقلاب اینها خوب یک فعالیتهای گستر ده ای را در کشور داشتند. بدنه ی اینها با رأسشان متفاوت بود. در رأس نفاق با همه ی تعریفی که وجود دارد صدق میکرد. گاهی به بدنه هم سرایت میکرد. و بدنه هم خیلی متوجه این موضوع نبود. آن زمان به اینها میگفتند منافق که حرف درستی بود. یعنی با اینکه از مبانی اسلامی برگشته بودند و مبانی تفکر مارکسیست را پذیرفته بودند اما به زبان نمیآوردند و خودشان را مثل سابق در گروه مسلمانها معرفی میکردند. ولی بعد از جریان 30 خرداد که اینها در مقابل نظام جمهوری اسلامی دست به سلاح بردند و به مبارزه ی مسلحانه روی آوردند که خودش یک داستان مفصلی دارد و فجایعی که در کشور ایجاد کردند، قتل و جنایتهایی که در همین شهر تهران به دست آنها اتفاق افتاد. به طوری که بسیاری از افراد فقط بخاطر داشتن محاسن و ریش به دست آنها ترور شدند، کشته شدند و این داستان را یک زمان حتما باید به آن بپردازید که آخر نفاق به کجا رسید، از آن به بعد دیگر منافق نبودند محارب بودند. بعد از آن هم رفتند رسما در کنار صدام چندین سال با جمهوری اسلامی جنگیدند. این منافق نیست! کسی که دست به سلاح میبرد و مبارزه مسلحانه شروع میکند بعد در کنار دشمن روشن ملت قرار میگیرد دیگر به او منافق نباید گفت. ولی متاسفانه به هر دلیلی این اسم روی اینها ماند.
این استعمال کلمه منافق بر اینها باعث شد خیلی ذهنیتها از آن واژه ی اصلی نفاق فاصله بگیرد. این را برای این عرض کردم که اینها تا 30 خرداد منافق بودند. از آن به بعد که رسما اعلام مبارزه مسلحانه کردند، دیگر منافق نبودند، محارب بودند. و اینکه اسم منافق روی اینها مانده از روی تسامح در استفاده از واژهها هست.
این مقدمه برای این بود که خیلی در این قالب اصطلاحات رایج نمانیم.
منافق کسی هست که ظاهر وباطنش با هم فرق میکند. میدانید که خداوند در انسان چنین توانی را گذاشته انسان میتواند برخلاف باطنش، ظاهر دیگری بیاراید. این توانی است که در انسان وجود دارد. شاید در بین موجودات دیگر چنین چیزی حداقل با این شدت وجود ندارد. انسان میتواند به چیزی معتقد نباشد ولی خود را معتقد نشان دهد. میتواند چیزی را دوست نداشته باشد ولی خود را علاقه مند به آن چیز نشان دهد. میتواند چیزی را بسیار دوست داشته باشد ولی در ظاهر خودش را نسبت به آن بی علاقه نشان بدهد. اینها همه اش در مورد انسان اتفاق میافتد.
اینکه میگویند ریا شعبه ای از نفاق است بخاطر این است دیگر! انسان در درون نیت دیگری دارد، اما در بیرون و ظاهر به گونه ای دیگر عمل میکند. این از تواناییهای است که خداوند به انسان داده که کاملا میتواند این دو (درون و برون) با هم متفاوت باشد. دلیلش هم این است که انسان بناست امتحان بشود. ولازمه ی آن هم این است که انسان بتواند چنین برخوردی را داشته باشد. که اگر بخواهیم در مورد اختیار صحبت کنیم از موضوع فاصله میگیریم.
پس منافق کسی است که درون وبیرونش با همدیگر متفاوت است.
در فرهنگ اسلامی منافق کسی است که خودش را متدین به دین اسلام معرفی میکند. مثل بقیه ی مسلمان ها. مبانی اسلامی را اعلام میکند که قبول دارد وخودش را در صف مومنین جا میزند. در حالی که در دل اعتقادی به این مبانی ندارد. و یا اینکه گاهی دارد و گاهی ندارد. یعنی تثبیت نشده است. بلکه در فضای درونی خودش تابع شرایط و جو هم هست. نفاق یک درجه نیست. در سوره ی بقره که در آغاز همان سوره سه بخش میکند انسانها را: مومنین هستند ،کافران هستند ومنافقان ؛کافر کسی است که صراحتا آنچه در باطن دارد را اعلام میکند”من اعتقادی به خدا ،پیامبر، به این دین و آموزههای وحیانی آن اعتقادی ندارم”. صراحتا عدم اعتقادش را اعلام میکند. گرچه در بحث تعریف ایمان وکفر یک دقتی باید کرد ما معتقدیم کافر واقعی نه کافر فقهی، کافر فقهی یک احکام خاصی دارد. کافر به معنی معرفتی که از قرآن استفاده میکنیم کسی است که حق را فهمیده؛ میداند حق است و انکار میکند واین انسان را جهنمی میکند، کسی که هنوز حق را نفهمیده ولو انکار میکند خودش نمیداند چه چیز را دارد انکار میکند. آنها را ما مستضعف فکری میدانیم. کسانی که حقیقت را هنوز نفهمیده اند و چون نفهمیده اند طبیعی است که باید انکار کنند. بحث فقهیش جای خودش درست است. قابل دفاع هم هست. اما از جهت قرآنی کافر کسی است که حقیقت را میداند با اینکه میداند انکار میکند. ومومن کسی است که حقیقت را فهمیده ودر برابر این فهم خودش تسلیم شده است. یعنی مومن در برابر فهمی که از حقیقت پیدا کرده تسلیم است. کافر در برابر فهم از حقیقت مقاومت میکند. بخاطر دلایل متعددی که دارد ومنافعی که اقتضا میکند.
منافق کسی است که حق را میداند ولی در درون حاضر نیست تسلیم شود. در بیرون به دلایلی ومصالحی که برای خودش اقتضا میکند، میفهمد ودر نظر میگیرد، خودش را معتقد به آن حق معرفی میکند. این تعریف منافق است. اما باید ویژگیهای ریزتری را پیدا کنیم. چون ما در این دنیا دستگاهی نداریم که وارد دل افراد بشود. اینجا باید دقت کنیم اصلا خدا نخواسته که اینها به این شکل خیلی روشن در بیایند. چون دیگه فضای امتحان از بین میرفت. لذا خدا نخواسته است که دستگاهی در اختیار ما قرار بدهد که وقتی فرد را در آن دستگاه قرار میدهیم، بفهمیم که منافق است!
قبل از اینکه حاجا قا وارد بحث ویژگیهایی که یک منافق دارد بشویم، بحثی هست که میگویند صرف “دو رو” بودن برای یک شخص یا یک جریان نشان دهنده ی نفاق نیست و باید دو ویژگی برآنها متصور شویم تا بتوانیم لفظ نفاق را بر آنها بار کنیم. یکی بحث “فی قلوبهم مرض”و دیگری ” یخا دعون الله”. با این اوصاف، کسی که یک چیزی را قبول دارد ولی با توجه به شرایط ابراز نمیکند یا مخالف آن را ابراز میکند این هم جزو آن بحث نفاق هست؟ یا اینکه حتما باید یک اقدامی علیه جریان حق انجام بدهد؟
نفاق درجاتی دارد. حتی آن کسی که ریا میکند او هم درجه ای از نفاق بر او وجود دارد. مثل شرک، شرک هم درجاتی دارد قرآن میفرماید”وما یومن اکثرهم بالله الا وهم مشرکون”(سوره یوسف)
اکثر مومنین به نوعی گرفتار شرک هستند. اما شرک درجاتی دارد ؛درجاتی از شرک با ایمان سازگار است، مومن هستند، اما مثل انسانهایی که صد نقطه ی قوت دارد پنج تا هم نقطه ی ضعف دارد. اگر انسان از صدتا نقطه ی قوت که باید داشته باشد پنجاه تای آن نقطه ی ضعف بشود دیگر مردود میشود. اگر پنجاه وپنج ،شصت تا هفتاد تا نقطه ی قوت داشته باشد این حزو قبولی هاست امام بیست امتیاز کم آورده!
نفاقی که در قرآن مطرح است و ما میگوییم، بحثهای اجتماعی- سیاسی است. یعنی در خط کشیهای بین امت اسلامی وخارج از امت اسلامی اینها(منافقین)جایی قرار میگیرند که میخواهند از دو طرف امتیاز کسب کنند. موضوع نفاق، آنکه در قرآن مطرح است بحثهای اجتماعی – سیاسی است نه بحثهای اعتقادی یا صرفا اخلاقی. آنها هم یک عالم دیگری دارد که در جای خودش باید بحث شود.
حاج اقا! ما به عنوان یک دانشجو، یک فردی که در جامعه تحولات را بررسی میکند، رفتار جریانات را میبیند، چه نشانههایی در یک فرد، جریان، یا خط فکری وجود داشته باشد، ما میتوانیم بگوییم آنها در حوزه ی نفاق عمل میکنند؟
این نکته نکته ی اساسی در بحث منافق است. چون اگر بنا باشد کسی ظاهر وباطنش با هم تفاوت کند، یعنی ظاهرش ظاهر خودی ونیروهای ارزشی باشد، شناختنش کار سختی خواهد بود. یکی از امتحانات جامعه ی اسلامی هم در این بخش است. که رشد خوبی هم برای جامعه ایجاد میکند اگر این بحث خوب مورد توجه قرار بگیرد.
در شناخت اینها نکته ای که عرض کردم، اولا در نظر بگیرید که این موضوع بحثهای اجتماعی-سیاسی است ما در بحثهای اعتقادی افراد حق نداریم برویم بگوییم که در دلش چه میگذرد، هم اینکه فرد خودش را مسلمان و مومن معرفی میکند ما باید بپذیریم. در بحثهای اخلاقی به ما گفته اند سوءظن حرام است. اگر دیدیم یک نفر عمل خوبی انجام میدهد حق نداریم بگوییم در دلش چه خبراست. ما وظیفه داریم بگوییم انشاءالله دلش هم همینطور است؛ در مسائل اعتقادی واخلاقی اصلا به ما اجازه نداده اند بپرسیم که ممکن است این درونش با بیرونش متفاوت باشه یا نه؟
چنانچه کسی اظهار عقیده درستی را کرد موظفیم قبول کنیم و کسی که رفتار نیکی را انجام میدهد موظفیم به عنوان عمل صالح بپذیریم. منتها در مسائل اجتماعی-سیاسی اینگونه نیست. در مسائل اجتماعی-سیاسی باید ببینیم که آیا افراد درست عمل میکنند یا نه. چون در مسائل اجتماعی-سیاسی، باطل هم قطعا شعار حق خواهد داد. شما امروز در دنیا میبینید که کسانی که بیشترین ظلم را مرتکب میشوند و همانها که فجایع را به بار آوردهاند، شعارهایشان بسیار مورد پسند است. چرا که در مسائل اجتماعی نمیشود شعار بد داد. کسی نمیتواند بگوید که من به دنبال قدرت هستم! باید بگویند که ما به دنبال آزادی هستیم، ما به دنبال احقاق حق مردم هستیم، دنبال صلح و آرامش هستیم. حتی آن بمبی که در هیروشیما انداختند با عنوان صلح انداختند. لذا در مسائل اجتماعی-سیاسی هر دو جریان حق و باطل شعارهای خوب و مورد پذیرش برای مردم را مطرح میکنند و اینجاست که ما باید ویژگیهای منافقین را بیابیم و ببینیم که چه کسانی راست میگویند و چه کسانی دروغ.
من چند تا نکته را به عنوان شاخص، آنچه را که از آیات قرآن میفهمم خدمتتان عرض میکنم.
منافقین کسانی هستند که با دشمنان مسلمانان و مومنین رابطه گرمی پیدا میکنند و یکی از ویژگیهای اصلی اینها ارتباطشان با کسانی است که دشمنان امت اسلام محسوب میشوند. کسانی که وقتی به مومنین میرسند سوء ظن دارند و وقتی به دشمن میرسند با حسن ظن برخورد میکنند. در مورد مومنین همواره توهم توطئه دارند یعنی مدام احساس میکنند که مومنین علیه آنان مشغول توطئه هستند، اما در مواجهه با دشمن معمولا توطئههای بزرگ را نیز به عنوان کارکردهای متعالی دنیا معرفی میکنند. این مهمترین ویژگی منافقین است که نسبت به خودیها، یعنی مسلمانان و آنهایی که عضو جامعه اسلامی هستند با سوءظن برخورد میکنند، اما به دشمن که میرسند نگاهشان مدارایی میشود. به بیان دیگر منافقین کسانی هستند که از کوچکترین لغزش دوستان نمیگذرند. بالاخره انسان جایزالخطاست. مومنین هم اشتباه میکنند اما منافقین از خطای مومنین نمیگذرند اما در مواجهه با عناد و دشمنی ورزی دشمن با بیتفاوتی عبور میکنند و آن را عادی تلقی میکنند. در یک کلام دوستان را غیر خودی و دشمنان را لازم المدارا میدانند.
دومین شاخص این است که منافق دل جامعه را خالی میکند. بدین ترتیب که دشمن را بزرگ جلوه میدهد و آیه یاس میخواند. این هم از ویژگیهای منافقین است که مردم را از دشمن میترساند. توجه کنید که ما نباید دشمن را کوچک بشماریم اما اینکه کسانی بیایند و دل مردم را خالی کنند و در مقابله با دشمن یاس را به جامعه تزریق کنند این از ویژگیهای نفاق است. حتی بالاتر از این آنهایی که مردم را دعوت به سازش با دشمن میکنند. البته دشمن میخواهد که مردم با او سازش کنند اما حالت طبیعی حتی در جوامع غیر اسلامی نیز این است که کسی با دشمن خود سازش نمیکند. اگر کسانی مردم را دعوت به سازش کنند نشان دهنده این است که رابطهای بین او و دشمن وجود دارد. این رابطه هم نیازی نیست که همواره رابطهای سیستماتیک و سازمان یافته باشد. رابطه که میگوییم زود نباید دنبال رابطهای سازمان یافته بگردیم. چه بسا دشمن اساسا او را قبول نداشته باشد که بخواهد با او رابطه برقرار کند. او مایل است که به نوعی به دشمن تقرب پیدا کند. به هرحال هر زمان که دیدیم کسی مردم را به سازش با دشمن تشویق میکند میبایست دقت بیشتری به خرج دهیم.
شاخص بعدی یک مرتبه بالاتر است. در یک جا دل مردم را خالی میکنند. در جای دیگر مردم را تشویق به سازش میکنند و گاها نیز مورد حمایت دشمن قرار میگیرند. هر کس در جامعه ما مورد حمایت دشمن بود باید به او سوءظن پیدا کنیم. البته گاهی ممکن است که دشمن برای اینکه کسی را در جامعه تخریب کند از او حمایتهایی بکند اما این بعد از مدتی روشن میشود. چنان وقایعی اگر هم اتفاق بیفتد بعد از مدت کمی حقیقت برای جامعه روشن میشود. من یک مثال بزنم از صدر اسلام. امیرالمومنین اولین استانداری که به مصر فرستاد فردی است به نام قیس. بسیار فرد زیرک و سیاستمدار. مصر آن زمان از مراکز سیاسی جهان اسلام محسوب میشد. در انقلابی که علیه خلیفه سوم بود مصریهای نقش به سزایی داشتند. لذا مصر یک مرکز استراتژیک محسوب میشد. قیس در آنجا بسیار زیرکانه عمل میکرد. مصر برای معاویه هم ارزش فراوانی داشت. خیلی تلاش کرد تا قیس را بخرد اما نتوانست. بالاخره در کوفه شایعه کرد که قیس با معاویه مکاتبات پنهانی دارد. اینقدر این شایعه قوی شد که در کوفه اطرافیان حضرت فشار آوردند که باید او را عزل کنی. با اینکه امیرالمومنین میدانست که قیس فرد سالمی است اما به قدری فشار زیاد شد که امیرالمونین به ناچار برای حفظ وحدت نیروهای خودی مجبور شد قیس را عزل کند. قیس هم در ابتدا ناراحت شد و به مدینه رفت اما بعد متوجه شد که اشتباه کرده. آمد خدمت امیرالمومنین و حضرت با آغوش باز از او استقبال کرد. بعد از جنگ صفین هم او را به استانداری آذربایجان فرستاد. اینگونه هم هست که گاهی دشمن روی کسی سرمایهگذاری میکند که وانمود شود او با من در ارتباط است اما این زود معلوم میشود. اما اگر خود فرد تبری نکرد از اینکه دشمن دارد از او حمایت میکند و در طول زمان هم روشن نشد این یکی از ملاکهای ماست.
پس من سه شاخص عرض کردم: اول اینکه منافقین دل مردم را در مقابله با دشمن خالی میکنند. دوم اینکه مردم را تشویق به سازش با دشمن میکنند. حالا توجه داشتهباشید که هرکدام نیز توجیهات خاص خود را دارد. به این صراحت که بیان نمیکنند. ادلههای گوناگون اقامه میکنند. و شاخص سوم این است که دشمن از اینها حمایت میکند که البته باید شرایط مهیا باشد.
شاخص بعدی این است که نسبت به امور معنوی و عبادی بسیار بیحوصله و کسل هستند. طبق بیان قرآن هرچند که ابراز ایمان میکنند اما هنگامی که نوبت به عبادت میرسد نشاط عبادت را ندارند.
شاخص پنجم ترسو بودن اینهاست. کافران از اینها قویترند چرا که آنچه در درون دارند – کفر- صراحتا اعلام میکنند. من میخواهم نکتهای بگویم و آن اینکه منافقان موثر معمولا در میان خواص پیدا میشوند. این نکتهای است که باید بدان دقت کرد. ممکن است که منافقانی غیر موثر هم باشند یعنی نتوانند در جامعه نقشی ایفا کنند و تاثیری بگذارند اما آنها که در جامعه موقعیتی پیدا میکنند و نقشی ایفا میکنند منافقان موثر هستند. معمولا در بین خواص یافت میشوند چرا که تاثیرگذاران بر جامعه خواصاند. غیر خواص که نمیتوانند در خط جامعه تغییری ایجاد کنند. لذا در بحث نفاق حتما باید خط را در میان خواص دنبال کنیم چراکه آنجا نفاق تاثیرگذار میشود. ممکن است فردی عادی هم در جامعه منافق باشد اما تاثیری که او دارد به قدری ناچیز است که نمیشود آن را به حساب آورد. آن چه برای ما اهمیت دارد نفاق در بین خواص است. اینها هستند که با دشمن سر و سری پیدا میکنند. دشمن هم نمیآید با یک فرد عادی رابطه برقرار کند. او هم به دنبال کسانی است که بر جامعه تاثیرگذار باشند. جدا شدن و حرکت آنها بتواند در جامعه موج ایجاد کند. دشمن که روی هرکسی سرمایه گذاری نمیکند. لذا اگر بخواهیم خط نفاق را پیگیری کنیم و جامعه را نسبت بدان آگاه سازیم باید در میان خواص جست و جو کنیم.
نکته دیگری که در مورد منافقان است این است که بسیار خوب سخن میکنند اما بد عمل میکنند. مومنین به خاطر صداقتی که دارند آنچه واقعیت است را بازگو میکنند. ضعفهای خود را هم میگویند. معنی ایمان این است که بیش از آنچه هستند را نشان نمیدهند. حتی از باب احتیاط و تواضع خود را کمتر هم نشان میدهند. اما منافقین به دلیل اینکه اساسا بناست بین مردم وجهه پیدا کنند باید خیلی خوب سخن بگویند تا خود را بیش از آنچه هستند معرفی نمایند و این معرفی کردن لازمهاش این است که در خطابه و شعار دادن خیلی خوب عمل کنند. اما جامعه رشد یافته آن جامعهای است که صرفا به گفتار و شعارها نگاه نمیکند.
من در اینجا نکتهای را بیان میکنم. در مسائل دینی شنیدیم که میگویند «اُنظُر الی ما قال و لا تنظُر الی من قال». این سخن بسیار منطقی است منتها در مسائل علمی. در مسائل علمی دقیقا اینگونه است. فرض کنید در دانشگاه استادی داشته باشید بودائی، بتپرست. شما کاری به دین او ندارید. میخواهید علمش را دریافت کنید. از او استفاده میکنید. اما همین امیرالمومنینی که فرموده شما با حرف کار داشته باشید نه با گوینده، زمانی که به مسائل اجتماعی-سیاسی رسیده است جملات دیگری دارد. فرمود: «کلمه حق یراد بها الباطل». مگر آنچه خوارج میگفتند چه بود؟ آیه قرآن میخواندند. «لا حکم الا لالله» آیه قرآن است. لذا طبق بیان اول اگر باشد باید بگوییم که حق میگویند، اما امام فرمود کلمه حق است که اراده باطل شده است. شما در مسائل اجتماعی- سیاسی حق ندارید بگویید که این حرف حق است. ابتدا باید گوینده را شناخت و خاستگاه حرف را کشف نمود.
تا جايي كه ممكن است اهداف اصليش را بفهميم، آن وقت بياييم ببينيم كه اين حرفش چقدر قابل اعتناست. طلحه و زبير را در نظر بگيريد. آنها ميگفتند كه چون خليفه مسلمانها خونش ريخته شده ما از مظلوم دفاع مي كنيم. اما امير المؤمنين به مردم ثابت كرد اينها قدرت ميخواهند. بيشترين نقش را طلحه و زبير در قتل عثمان بر عهده داشتند.الان شدند خون خواه عثمان. چندين نامه از عثمان به معاويه رسيد كه لشگرت رابفرست براي كمك به من ،نفرستاد. لشگري فرستاد گفت قبل از مدينه متوقف شدند، نگذاشت برود داخل تا عثمان كشته شد. بلافاصله گفت پيراهن عثمان را من لازم دارم.پيراهن خوني عثمان را گرفت هميشه كنار منبرش برايش گريه مي كردند. ببينيد در مسائل اجتماعي- سياسي نمي توانيم بگوييم حرف چيست. حرفها هميشه حرفهاي خوبي است. اينجا « کلمه حق یراد بها الباطل »بايد توجه كنيم.البته ممكن است ” کلمه حق یراد بها الحق”. اهل حق اينجوري هستند. هم نيتشان حق است هم كلماتشان.اهل باطل نيتش باطله ؛كلمات ،كلمات حقه. چون اين مشكل را داريم به عنوان يك ملاك در مسائل اجتماعي- سياسي نمي توانيم بگوييم فقط حرفها را بايد ديد. در مسائل اجتماعي-سياسي بايد ديد افراد دنبال چه اهدافي هستند.
حاج اقا! مي خواستم ويژگي هاي جريان نفاق را در زمان حضرت علي (ع) جويا بشوم.رفتار حضرت با منافقين زمانشان چگونه بود؟آیا مخاطب حضرت در سه جنگ زمان حکومتشان منافق بودند؟
در زمان امير المؤمنين بحث نفاق وجود داشت اما نه به اين معنا كه بگوييم تمام اين سه جنگ با نفاق و منافقين بوده است.در جنگ جمل در راس آنها بحث قدرت طلبي بود، و تقريبا هم بيان مي كردند. درست است كه عوام فريبي كردند، يعني در بين مردم عادي كه اطلاعات نداشتند اين حرفها را گفتند كه ما مي خواهيم خونخواهي خليفه را بكنيم. ولي خواص واقعا مي دانستند. در دو طرف جريان. اصلا بحث نفاق به آن معني نبود در جنگ جمل. چون طلحه و زبير و اطرافيان خواص آنها مي دانستند دنبال قدرت هستند. دوستان امير المومنين، همه مي دانستند طلحه و زبير دنبال قدرت هستند. فقط در بين عموم مردم با شعارهايي توانسته بودند مردم را جذب كنند. در قضيه معاويه هم همين طور بود. در قضيه معاويه هم كاملا براي خواص دو طرف روشن بود. لذا خود حضرت از كلمه نفاق استفاده نكردند. چه در جنگ جمل چه در جنگ صفين.اما به خوارج كه مي رسيم آنجا يك بحثي دارد.خود خوارج هم منافق نيستند. خود خوارج، بدنه خوارج را عرض ميكنم، آنها عناصر بي بصيرتي بودند. كساني كه جريان خوارج را ايجاد كردند، كه در لشكر امير المؤمين بودند، آنها منافق هستند. حضرت كلمه نفاق را درباره اشعث به كار مي برد. اشعث كيست؟ در جنگ صفين كه امير المومنين مي خواست به پيروزي برسد، واقعا كار داشت تموم مي شد، يك جرياني از داخل لشكر امير المومنين كه هماهنگ با معاويه بود، اينها جريان حكميت را زمينه سازي كردند كه ما نفاق را اينها ميدانيم. حتي نقل شده است كه از لشكر اميرالمومنين به عمروعاص پيام داده شد كه اين كار را بكنيد. قرآن را بزنيد بر سر نيزه ها.چون امير المومنين در جنگ جمل اين كار را كرد.در جنگ جمل اميرالمومنين قرآن را فرستاد كه اين قرآن بين ما حكم باشد كه نپذيرفتند. اينها همين كار را در جنگ صفين نمونه برداري كردند و به معاويه پيشنهاد دادند. بعد شروع كردند به جو سازي. جريان خوارج را ما نفاق نميدانيم. اما جرياني كه خوارج را پديد آورد در لشكر اميرالمومنين، بعد در اين آتش دميد آنها منافق هستند. مثال اصلي آن اشعث است. اشعث استاندار آذربايجان در زمان عثمان بود.امير المؤمنين ايشان را عزل كرد. به دلايل اينكه قابل اطمينان نبود و واقعا در درونش بعدا خواهم گفت اين خانواده چه خانواده ي خبيث ي است! حضرت ايشان را عزل كرد. ولي رئيس يك قبيله بسيار بزرگ بود كه اين قبيله جزء طرفدار امير المؤمنين بود. اين قبيله در جنگ صفين كاملا در خدمت امير المؤمنين بود. در جنگ صفين خيلي جاها اشعث و مالك اشتر با هم مي رفتند، كنار هم حركت مي كردند. تاثير گذاري در لشگر، اشعث با مالك خيلي واقعا نزديكند. بعضي جاها اشعث كارگشاتر از مالك است.اما اين اشعث ارتباط با معاويه دارد، سر و سري با معاويه دارد. در لحظه ي مبادا كه براي معاويه سرنوشت ساز بود، كار را انجام مي دهد. بعد از اينكه حكميت تحميل مي شود كسي كه نميگذارد مالك اشتر برود از طرف امير المؤمنين باز همين اشعث هست و ابوموسي اشعري را به امير مؤمنين تحميل مي كنند. و بعد هم اشعث كسي است كه ابن ملجم در خانه او مي آيد و در قتل امير المؤمنين نقش دارد. دخترش جعده است كه امام حسن (ع) را شهيد كرد. پسرش محمدابن اشعث از قاتلان امام حسين(ع) در كربلا. ببينيد چه خانواده و شجره ي خبيثه اي!!. اين نفاق است. مي خواستيم این دقت را بكنيم كه خوارج را جزء منافقين نمي دانيم، جنگ صفين را جزء نفاق نمي دانيم، جنگ جمل هم جزء نفاق نيست. منافقها شخصيت هاي تاثير گذاري بودند در لشگر امير المؤمنين ودر جمع اميرالمؤمنين كه اينها با معاويه سر و سري داشتند. در لحظه هاي خاص تاثير خودشان را مي گذاشتند. و الا من يادم نمي آيد امير المؤمنين در باره ي خوارج كلمه نفاق را به كار برده باشد. خوارج آدم هاي بد بختي بودند كه بسيار از جهت بصيرت ديني ضعيف بودند. فرق بين علي(ع) و معاويه هم نمي فهميدند. قدرت نفاق اينجاست. دقت كنيد. منافق كسي است كه از اين آدم هاي بي بصيرت براي خودش لشگر تهيه مي كند، و از ضعف بينش و ضعف معرفتي عده اي استفاده مي كند، و آنها را براي خودشان به نوعي سازمان مي دهد.
حاجاقا در باره ي زمينهها هم توضيح مي فرماييد.چطور مي شودكه خواص جامعه به نفاق كشيده مي شوند؟
زمينهها يك بحث هاي معرفتي و ايماني دارد كه من بخواهم وارد شوم خيلي طول مي كشد. وجايش اينجا نيست.زمينه هاي ديگري كه وجود دارد، آدمها اولا قابل تغيير اند. اين طور نيست كه ما امروز مؤمنيم تا آخر مؤمن خواهيم ماند. امتحانات پيش مي آيد. امتحاناتي كه پيش مي آيد معمولا بحث چرب و شيرين دنيا مطرح مي شود كه خواص را بيشتر جذب مي كند. ما در دوره ي جواني خيلي قرص و محكم هستيم. فكر مي كنيم هيچ چيز نمي تواند ما را تكان دهد. كمي كه سن بالا رود انسان كم كم محافظه كار تر مي شود. آينده را مي بيند،بالاخره ما هم بايد زندگي كنيم. هر چه سن بالاتر مي رود القه ي انسان به دنيا بيشتر مي شود. اين را مطمئن باشيد در دوره ي جواني انسان كم القه ترين است نسبت به مسائل دنيوي. ضمن اين كه وقتي سن مي رود بالا تر انسان نسبت به مسائل دنيوي حريص تر مي شود و كسي كه در دوره ي جواني تهذيب نفسش كامل نبود به خودش نرسيده هر چه سنش مي رود بالا تر ضعف هايش بيشتر آشكار مي شود. اصل نفاق از اين جا شروع مي شود، كه انسان در دوره ي كه بايد خود سازي مي كرده كوتاهي كرده. در اين دوره ي جواني كه دوره ي قدرت بوده و استعدادها بسيار فوران مي كرد بايد اين نفس تربيت مي شد و نكرده. يك ضعف هاي در وجود آدمها به خاطر همان تهذيب نفس نكردن بوجود مي آيد. يك موقع دنبال تكيه گاه مي گردند و اين تكيه گاه مي شود دشمن آن. نكته اي كه عرض كردم در بحث نفاق حتما ارتباط با دشمن را بايد مد نظر داشته باشيم. انسان هاي كه ضعيف هستند دنبال تكيه گاه مي گردند. انسان يا بايد به خدا تكيه كند، كه اين تهذيب نفس مي خواهد، يا به مؤمنين تكيه كند كه تكيه به مؤمنين آن وقتي است كه انسان يك سنخيتي با مؤمنين داشته باشد. اين صفاي دلش به قدري زياد باشد كه بتواند با مؤمن سنخيت پيدا كند. اين دو تا نباشد به طور طبيعي بايد انسان با دشمن سنخيت پيدا كند و به او تكيه كند. لذا من دوعامل اصلي را مي توانم خدمتتان عرض كنم: اول اينكه چرب وشرين دنيا افراد را جذب مي كند و آن هم در يك گام اتفاق نمي افتد دقت بايد كنيد. قرآن مي فرمايد: “خطوات شيطان” گامهاي شيطان يك گام نيست.يعني بحث چرب و شيرين دنيا يك لحظه اي نيست كه انسان تا ديروز مؤمن بود، يك دفعه شب بخوابد صبح بلند شود منافق باشد. دوم همان ضعف شخصيتي است كه ضعف شخصيت را انسان بايد جبران كند. چرا ما در برابر خدا وقتي قرار مي گيريم از “ارحم ضعف بدني” از كم بودنمان ، از فقرمان حرف مي زنيم. چون مي خواهم ضعفمان را با خدا پر كنيم. اگر ارتباط با خدا ارتباط قوي باشد اين ضعف را با خدا جبران مي كند و راه درستش هم همين است. در اين دنيا انسان نمي تواند خالي باشد.يا بايد ازخدا پر بشود و اگر از خدا پر نشود حتما از هوا و هوس پر مي شود “افرئت من اتخذ اله هوا…”قرآن مي فرمايد: خدايشان هوايشان مي شود.از هواي نفس پر مي شود. اين دو عامل اصلي است. ضعفها باعث مي شود انسان دنبال تكيه گاه بگردد. تكيه گاه چون سنخيت با مؤمنين پيدا نكرده نمي تواند به مؤمنين تكيه كند. بايد به غير مؤمنين تكيه كند و آن ارتباطات ايجاد مي شود و خود به خود نفاق وارد مي شود.
حاجاقا حالا اگر در جامعه بالاخره يك همچين خطوطي،همچين افرادي به وجود آمد راه مقابله با نفاق و خط نفاق چيست؟
ببينيد جامعه اسلامي به طور طبيعي همواره با بحث نفاق درگير است. در جامعه اي كه بحث ارزشها مطرح مي شود و ارزشها مي شوند ملاك، يك عده آدم هاي كم جنبه وضعيف هستند كه مي خواهند از اين فضا استفاده كنند. اين كه به نظرم طبيعي است كه در جامعه اسلامي همواره با بحث نفاق درگير خواهيم بود. اما اين كه چه بايد كرد آن موضوعي است كه به عنوان بصيرت از آن ياد مي شود. بصيرت يعني به مردم ملاك دادن. ملاك هست كه كمك مي كند. ما با شخصيتها اگر بخواهيم حق و باطل را بفهيم، چون با آن نكته اي كه عرض كردم كه منافقين مؤثر حتما در خواص اند، آنجا ديگر ما با مشكل مواجه خواهيم شد. اين كه در جنگ جمل كسي آمد پيش امير المؤمنين عرض كرد آقا من چه كنم چه خاكي بر سرم بريزم!-حالا من با عبارت فارسيش مي گويم-اين طرف كه نگاه مي كنم شما هستيد كه هميشه در كنار پيامبر بوديد، همه اصحابتان نماز جماعت مي خوانند، خودتان قرآن مي خوانيد، ذكر مي گوييد، موقع حمله الله اكبر مي گوييد. نقطه مقابل را نگاه مي كنم طلحه و زبير و آنها هم نماز جماعت مي خوانند، در كنار پيامبر بودند. آنجا اين جمله ي طلائي را امير المومنين فرمود: اول ملاك را پيدا كن بعد حق را. با آدمها اگر بخواهي حق را پيدا كني حتما اشتباه خواهيد كرد. “اعرفوا الحق ثم اعرف اهله”.اول حق را بشناس بعد اهل حق را. و الا با آن ملاكي كه عرض كردم همه شعار حق مي دهند. مگر مي شود با آدمها بتوانيم حق را پيدا كنيم. لذا نقش اصلي براي خواص است كه خواص به مردم ملاك دهند. ملاك هاي روشن وقابل تطبيق. اگر اين اتفاق نيفتد ما هميشه در جامعه در گرد باد فتنهها گير خواهيم كرد.اين ملاك همان نكاتي بود كه عرض كردم. نكاتي كه در جامعه اسلامي براي مردم بايد بدهيم اين است كه تولي و تبري جزء ضروريات دين ماست. تولي يعني تمام نيروهاي خودي موظفند با يكديگر به تعبير قرآن “كانهم بنيان…”يك صف واحد باشند. هر كس كه اين دين را قبول كرده اين ارزشها را قبول كرده با همه ي اختلاف سليقه هاي كه با هم داريم خودي هستند. و كساني كه اصول ما را نپذيرفتند غير خودي اند. اين خط كشي را تا قبول نكنيم ما نمي توانيم در جامعه به مردم ملاك دهيم. چرا گفتند عالمان مرزباناند؟ مرز يعني چي؟چرا مرز تعيين مي كنند؟وقتي مرز را تعيين مي كنند، اينجا مال ماست آنجا مال ما نيست. هميشه دشمن كارش اين است كه مرزها را بهم مي ريزد. كار دشمن اين است كه مرزها را به هم مي ريزد.كار عالمان دين اين است كه مرز بان هستند. سريع مرز را تعريف مي كنند به مردم نشان مي دهند. كه اين مرز است. قرآن با كلمه ي “حدود الله” بيان مي كند. “تلك حدودالله”. حد معناي مرز را دارد. بايد مرزها را مشخص كنيم مرز تبري و تولي. وقتي مرز مشخص شد كساني كه روي اين مرز دارند حركت مي كنند گاهي به اين طرف، گاهي به آن طرف، خيلي زود به چشم مردم مي آيند.كساني كه حمايت مي شوند از آن طرف مرز، زود در چشم مردم روشن مي شوند. كساني كه دل مردم را خالي مي كند از آن طرف مرز، براي مردم روشن مي شوند.كساني كه ياس در مردم ايجاد مي كنند، سازش با دشمن را در بين مردم ترويج مي كنند. اينها ملاك هاست. ما ملاك اگر پيدا نكنيم با جريان نفاق نمي توانيم كنار بياييم. اين يك نكته، نكته بعد اين كه ما كساني از منافقين كه قابل جذب هستند ودر رده هاي هستند كه مي توانيم جذب كنيم وظيفه ي هدايت داريم. چرا پيامبر ما در جامعه ي خودش با آنكه منافقين بودند، ليست آنها را اعلام نكردند؟ جز چهره هاي روشني كه همه مي دانستند، بقيه را چرا اعلام نكردند؟چون تا زماني كه زمينه هدايت وجود دارد اولا بايد رفت هدايت كرد، ثانيا منافقين تا زماني كه به مقابله ي مستقيم بر نخواستند در جامعه اسلامي بايد زندگي كنند. مقابله جدي زماني است كه بلند مي شوند، كار تبليغي انجام مي دهند. در كار تبليغي، مقابلشان كار تبليغي است. اگر سازماندهي مي كنند به دنبال سازمان يافتن هستند كه آن ديگر كار حكومت است، كه بايد آن كساني كه سازماندهي مي كنند در برار نظام، اين ديگر فرق بين نظام حق و باطل نيست، هيچ نظامي قبول نمي كند كه كساني سازمان دهي كنند كه آن نظام را براندازي كنند. قبل از براندازي كار فرهنگي و تربيتي است و آگاهي بخشي به مردم. اين قبل از بر اندازي است. اگر بحث براندازي برسد هم مردم بايد به نظام كمك كنند هم حاكميت با براندازها برخورد كند. آگاهي مردم هر چه بيشتر شود خود به خود كار نفاق سخت تر مي شود. اگر جامعه، جامعه آگاهي باشد و منافقين براي خودشان فضا نبينند،چون همه كه نمي توانند بروند در آغوش دشمن،عده اي بر مي گردند در دامن دوست. ما دنبال همين هستيم بناي ما با نگاه تربيتي اسلام يك نفر را هم بتوانيم نجات دهيم ارزش دارد.اصلا بنا بر انتقام گرفتن و اين كه حالا خوشحال بشويم كه كسي رفت در آن طرف قرار گرفت، اصلا خوشحالي وجود ندارد.ما براي يك نفر هم كه سقوط كند غصه مي خوريم. لذا قبل از براندازي در جامعه بايد بصيرت زياد شود.
حاجاقا!نظر شما درباره ي افشاگري چيست؟ به هر حال قبل از اينكه به براندازي و مقابله سخت با نظام برسند، زمينه هاي ايجاد مي كنند.در مطبوعات، سازمان هاي تشكلي خودشان.الان بحث افشاگري مطرح است. و اينكه حضرت امام مي فرمايند براي مبارزه با نفاق جزء توكل بر خدا و افشاگري راهي نداريم. افشاگري چه زمان،و توسط چه كساني بايد انجام گيرد؟
افشاگري همان روشنگري است و در دو مرحله انجام مي شود. روشنگري نسبت به شاخصها وظيفه ي عمومي است كه هميشه خواص و عالمان جامعه نسبت به جامعه دارند. روشنگري و ملاك دادن اينكه هميشه بايد وجود داشته باشد. در مواردي مي رسد به مصاديق. مصاديق فقط آن بخشي كه جزء محكمات است ما مي توانيم عمل كنيم. كساني كه مطمئن نيستيم آنجا نمي توانيم وارد عمل شويم. آنجايي كه فرد مي نويسد، كسي كه مي نويسد حتما انتظار دارد پاسخ هم داده شود. زماني كه ما احتمال مي دهيم. ما كه نمي توانيم به احتمال آبروی افراد را در جامعه ببريم. كسي كه مي نويسد يعني خودش را در معرض قضاوت ديگران قرار مي دهد. آنجايي كه ما مطمئن هستيم كه اين با آن شرايط نفاق دارد و شاخص هاي نفاق در باره ي او وجود دارد، مي توانيم در آن حد بيان كنيم. ولي باز احتياط كاملا از اخلاق اسلامي است. در اينجا به اندازه اي كه يقين داريم مي توانيم بيان بكنيم. چون آن نكته اي كه عرض كردم، درباره ي خوارج ممكن است خيليها خوارج را منافق بدانند در حالي كه خوارج منافق نبودند. خوارج آدم هاي بي بصيرتي بودند تا زماني كه دست به سلاح نبرده بودند امير المومنين فرمود: بايد اينها را تحمل كرد. خوارج روزي كه دست به شمشير بردند، حضرت در مقابل آنها شمشير كشيد. قبل از آن مي آمدند در مسجد به امير المؤمنين اعتراض مي كردند. امير المومنين تحملشان مي كرد. ما كساني را درجامعه كه نمي دانيم واقعا از روي بي بصيرتي يا از روي نفاق است، اين را حق نداريم زود بگوييم نفاق. ممكن است از روي بي بصيرتي باشد نه از روي نفاق. ما حق نداريم سريع حكم نفاق نسبت به افراد صادر كنيم. چون عرض كردم نفاق درجاتي دارد وافراد هم در حال تغيير هستند. آني كه قبل از بحث براندازي هست در جامعه وظيفه روشنگري است ولي افرادي كه آن شاخصها در باره ي آنها صدق مي كند و خودشان دارند در جامعه بيان مي كنند و تاثير مي گذارند آن مقدار را عموم مردم موظفند از باب امر به معروف و نهي از منكر به همديگر معرفي كنند. اين ديگر موضوع غيبت نيست اينجا. كسي كه علني دارد مردم را دعوت به سازش با دشمن مي كند، دل مردم را خالي مي كند، به نوعي ياْس ايجاد مي كند به نوعي دشمن را بزرگ نشان مي دهد، اين رفتار هايشان بايد معرفي شود. اما اين كه ما بيايم به صرف اينكه هر چه از موارد ديديم صراحتا اسمش را بگذاريم نفاق، اين از آن مواردي است كه پيامبر ما چنين عمل نكرده. به پيامبر در مدينه بارها مي گفتند معرفي كنيد منافقين را. معرفي نمي كردند، چون اگر پيامبر اين كار را مي كرد، اين حربه اي مي شد هر كس با كسي مشكل داشت سريع عنوان نفاق رويش مي گذاشت. ما از اين طرف اين خطر را داريم كه خود منافقين در جامعه بيايند هر كس را مي خواهند از دايره جامعه بيرون ببرند سريع اسم نفاق رويش بگذارند. چون ما ملاكها و شاخص هاي كه داريم شاخص هاي فيزيكي نيست كه بگذاريم روي ترازو و بگوييم اينقدر است وزنش! يا ما مي گوييم مقوله تشكيك. در بحث هاي فلسفي بالاخره نور شمع هم نور است و نور خورشيد هم نور است، اماچقدر فاصله است بين اين دو. اگر در جامعه اين راه باز باشد كه ما در هر كس يك انحرافي ديديم عنوان نفاق را روش بگذاريم، اين يك فضاي ايجاد مي كند كه منافقين بيشتر از مؤمنين استفاده مي كنند. ما در جامعه قبل از براندازي، وظيفه روشن گري داريم. و آدم هاي كه صراحتا مي آيند و مرزها را از بين مي برند، ما بگوييم اين مرزها را رد كردند. بعد اين كه بگوييم اين فرد منافق هست حداقل بايد توسط يك كارشناس خبره ي خبره اعلام شود. نبايد در جامعه هر كسي به خودش حق دهد به ديگران منافق گويد. همين بحث سازمان مجاهدين خلق كه گفتم، چه كسي آمد و اعلام كرد اينها منافقند؟ نمي شد كه هر فرد عادي بگويد. دوتا شخص عادل وفكري اعلام مي كند كه اينها انحراف پيدا كردند.اين طور نيست كه ما در جامعه اجازه بدهيم هر فردي بيايد و در باره جريانات قضاوت كند. اين راه باز شود آسيب هاي كه به جامعه وارد مي شود خيلي بيشتر از آسيب هاي است كه ما از منافقين داريم مي بينيم. چون در جامعه ارزشي اين عناوين سريع مي تواند افراد را بايكوت كند. ما چنين حقي را نداريم. به خاطر همين است كه پيامبر خودش هم منافقين را معرفي نمي كرد. بااين كه خيلي اذيت مي شد. مردم آن مقدار كه مي فهمند، كه مي فهمند! ايشان شاخصها را بيان مي كردند. شاخصها در قرآن آمده. بعضي از افراد در جامعه هم روشن مي فهميدند اينها جزء منافقين هستند، اما اجازه نمي دادند اين راه باز شود به هر كس كه ولو در دلش مطلبي را داشته باشد زود مارك نفاق را بزنند. چون اين مارك، ملاك روشني ندارد و جو سازي در جامعه خيلي راحت انجام مي گيرد.
و افراد را بايد آن موضعشان را نقد كرد. اگر موضعي دارند، بايد موضع را نقد كنيم. اما اين كه بگوييم پس اين موضع نشان مي دهد كه اين فرد منافق است بايد اين را بگذاريم فقط افرادي كه كاملا جزء محكمات از جهت علمي و اخلاقي-رفتاري هستند و ديگر مطمئن هستيم از روي هوا و هوس حرف نمي زنند، كاملا همه جوانب را مي بينند، اعلام كنند. ممكن است در چنين مواردي افرادي را كه بيين است اعلام كنند جزء منافق، ولي اگر به عموم جامعه بخواهيم چنين اجازه اي را بدهيم، جامعه آسيب جدي خواهد خورد.
به عنوان آخرين سوال توصيه شما به دانشجويان براي ايجاد بصيرت چيست؟ چه از نظر فردي و چه براي تشكل هاي دانشجويي كه مي خواهند در مخاطب دانشجو،ايجاد بصيرت كنند.
تشكل هاي دانشجويي شايد آمده ترين زمين است براي پاشيدن بزر هاي بصيرت و معرفت. ما در دانشگاه اگر بخواهيم آماده ترين زمين را براي بزرهاي بصيرت بگوييم تشكل هاي دانشجويي است. به دليل نكته اي كه گفتم. دانشجويان ما در دوره جواني تعلق به دنيا ندارند. هنوز چرب و شرين دنيا اينها را آلوده نكرده و آن ضعف هايش هم معمولا ضعف هاي بيّني نيست كه بخواهند به جايي تكيه كنند. علاوه بر آن كه ارتباط با خدايشان هم ارتباط قوي هست. بهترين جا همين دوران هست. اولا اگر بخواهيم به بصيرت برسيم بصيرت بدون تقوا نمي شود« و من يتق الله يجعل لهو فرقانا» با تقوا هست كه انسان به فرقان ميرسد. فرق بين حق و باطل را مي فهمد. به فهم ميرسد «و من يتق الله يجل له مخرا… »اگر مي خواهيم راه خروج از بن بستها را داشته باشيم، راهش تقوا هست. و در تشكل هاي دانشجويي براي اينكه به بصيرت برسند قبل از هرچيزي، رابطه قوي با خدا را نياز دارند. كه اين رابطه هرچه قوي تر باشد چون خدا “نور سماوات و الارض” است، دل هايمان نوراني مي شود. ما در روشنايي به راحتي مرزها را مي بينيم. تاريكي است كه ممكن است مرزها را اشتباه كنيم. لذا در روشنايي كسي كه در خيابان راه مي رود، مگر در جوي مي افتد؟ در تاريكي است كه انسان در جوي مي افتد. اين را بايد به دست بياوريم. و ارتباط با خداوند و انس با قرآن كه نور است باز و اهلبيت كه اينها انوار خدا هستند. وقتي نور آمد انسان راه را بهتر تشخيص ميدهد. بعد از آن يك احساس مسؤليت بيشتر در خودمان ايجاد كنيم. نسبت مسائل اجتماعي سياسي نمي توانيم بي تفاوت باشيم. اين احساس مسؤليت در مقابل جامعه يمان” كلمكم راع و…” بايدهمه احساس كنيم در يك كشتي نشسته ايم. اين كشته را هر كس سوراخ كند ما هم غرق مي شويم. در نگاه ديني ما همه انسانها در يك كشتي اند هر كس سوراخ كند بقيه هم عرق مي شوند. اين احساس مسؤليت نسبت به جامعه يمان كه خداي نكرده اين كلمه “به من چه آقا” ، “به ما چه مربوط”، سم مهلكي است كه ماها را تهديد مي كند. احساس مسؤليت تعهد نسبت به آنچه در جامعه مي گذرد. اهل خواص به شدت نيار به تذكر دارند. خواص را كساني كه هنوز آلوده نشدند بايد تذكر دهند. نمي گويم خواص آلوده شده اند ولي خواص در معرض آلودگي بيشتر اند. چرب و شيرين براي ماها بيشتر مزه مي دهد! و سراغ مان مي آيد تا جوانهاي كه در تشكل دارند كار مي كنند. تذكر دادن به همديگر ، نقد كردن نقد هاي دلسوزانه در تشكل ها. برويم مطالعه كنيم گذشته جريانات و افرا را ببينيم مواضع كه در گذشته داشتند مواضعي كه امروز دارند آنها را با هم بسنجيم. و دشمن شناسي. مهمترين كاري كه دشمن با ما كرده، اين است كه حساسيت مار ا نسبت به خودش كم كرده. امروز عده اي شما اسم آمريكا را بياريد به شما پوزخند مي زنند! اين هم داره اسم آمريكا را مي آورد!! من نمي گويم مشكلات خودمان را گردن كسی ديگر بيندازيم. ما ضعف هاي خودمان را داريم. ضعف هاي خودمان جاي خودش بايد به آن بپردازيم ولي توجه به دشمن هم جاي خودش. فرمود: كسي كه با لگد دشمن بيدار شود اسارت حق اوست!. ما نسبت به دشمن اصلا نبايد بي اعتنايي و كم توجهي داشته باشيم. دشمن شناسي يك اصل است كه من احساس مي كنم ضعف هاي كه ما امروز پيدا كرديم نسبت به اين موضوع كم توجه شديم و تبليغات دشمن موثر شده كه اينقدر تبليغ كرده كه شماها گرفتار توهم هستيد. يادم هست زماني كه موضوع توهم توطئه در كشور زياد مطرح شد همين آقاي مير حسين موسوي مقاله اي نوشت كه ايشان اثبات كرد توهم نيست، توطئه واقعيت دارد. ببينيد آن زمان همين مباحث مطرح بود. مهم ترين موفقيت دشمن اين است كه كاري كند حساسيت ما را نسبت به خودش كم كند. حساسيت كم شود بهتر مي تواند مرزها را عبور كند بيايد داخل. اين است كه تشكل هاي ما درعين حالي كه ضعف هاي دروني خودمان را بايد ببينند، بايد نسبت به دشمن حساسيت لا زم را داشته باشند و هركس كه سعي دارد ما را نسبت به دشمن كم توجه كند يا وادار مي كند در مقابل دشمن كوتاه بياييم دعوت به سازش مي كند به شدت در مقابل آنها حساسيت نشان بدهيم. انقلاب اسلامي همان قدر كه دوستان بسيار محكمي دارد كه تا پاي جان هم حاظر اند در راه انقلاب استادگي كنند،در دوره ي دفاع مقدس ديديم هنوز هم وجود دارند، به همين ميزان دشمن هاي فوق العاده كينه توزي دارد. اين را بايد توجه كنيم انقلاب اسلامي كار بزرگي انجام داده كه نظام جهاني را به چالش كشيده است. آنها يك لحظه حاظر نيستند ما را تحمل كنند و زنده ببينند. نمي توانند كاري كنند اگر مي توانستند يك لحظه مارا تحمل نمي كردند. اين كه تشكل هاي دانشجويي نسبت به دشمن كاملا توجه داشته باشند و از آن طرف نسبت به دوستان. ما دوستانمان را به صرف اين كه يك اشتباه انجام دادند، نمي توانيم از دست بدهيم. اصول ما روشن است، اسلام، قانون اساسي، راه امام و شهيدان و رهبر كه ستون خيمه انقلاب است. همين چند تاست. خيلي اصول پيچيده اي نيست. اصول ما بسيار روشن است، هر كس اينها راقبول دارد در بقيه مسائل ممكن است اختلافاتي داشته باشيم، اينها خودي اند. مبادا دشمن همان نكته كه عرض كردم كه منافقين سوء ظن نسبت به دوستان ايجاد مي كنند به دوستان سوء ظن دارند به دشمن حسن ظن دارند. اين كار نفاق است. كساني هستند كه تشكل هاي ما را تهديد مي كنند و وادار مي كنند نسبت به دوستان سريع موضع بگيرند نقد بكنند خطها را با دوستان جدا كنند. اگر ما با دوستان خط مان را جدا كرديم يقين بدانيد با دشمن خط مشترك پيدا مي كنيم. اين دو با هم تقابل دارد.اگر با دوستان خوب رابطه برقرار نكنيم به ناچار با دشمن رابطه برقرار خواهيم كرد.لذا به صرف اختلافات كوچك جناحي سليقه اي و درون گفتماني نبايد غير خودي بسازيم. ما بايد دايره ي خودي را بسيار باز كنيم. اصلا اينجا تنگ نظري نداشته باشيم به شرط اينكه ديگر دشمن را راه ندهيم.دايره بايد دايره ي شفافي باشد.در عين حال همه كساني كه آن اصول را قبول دارند بايد در دايره ي ما جا بگيرند.پس اين چند تا اصل را در نظر بگيريد:اول ارتباط با خدا نكته ي اصلي است.بحث دشمن شناسي و بحث دوست شناسي.اينها را اگر داشته باشيم ما در مقابل نفاق بيمه خواهيم شد.ان شاالله كه موفق باشيد.
حاج اقا!خيلي ممنون و متشكر كه وقتتان را در اختيار بهاران قرار داديد.
Sorry. No data so far.