گفتوگو با مسعود دهنمکی در مورد سهگانهی اخراجیهایش شاید باید زودتر از اینها انجام میشد اما پرکاری وی و حواشی همیشگی پیرامون کارهایش مانع از آن میشد که به دور از جنجال، یک گفتوگوی مفصل با او داشته باشیم، به هر حال، صحبتهای دهنمکی هر موقع که منتشر شود، خواندنی و جنجالی است.
این یک بحث مفصل است با دهنمکی در مورد گذشتهاش، حاشيههاي كارهايش، نظراتش راجع به حرکات زنندهی جریان روشنفکری، اخراجیهایش، اینکه به خصوص در اخراجیهای3 هرکدام از شخصیتها نمایندهی کدام جریان سیاسی واقعی است و همچنین نقدهایی که شاید بخشي از طيف ارزشي به فیلمش داشتند. خواندن حرفهای صریح دهنمکی در مورد برخی از شخصیتها و جریانات سیاسی خالی از لطف نخواهد بود.
می گفتند نه چپ نه راست مایه اختلاف افکنی است!
از نوجوانی آموختم که به جای موج بودن، موجآفرین باشم. مرحوم دولابی همیشه میفرمودند که به جای خبر نوشتن، خود خبرساز شوید. من فکر میکنم که دلیل این موفقیت و تاثیرگذاری در مدیومهای مختلف، این است که این آثار حرفهای متفاوتی از جنس زمان خود زدهاند. مثلاً همین تیتر «نه چپ، نه راست» که در سال 73 و 74 در نشریات کار میکردیم، با واکنش منفی اکثر جریانات درون نظام مواجه میشد. میگفتند این حرفها مایهی اختلاف افکنی است و اگر چپ و راست نباشد، پس چی باشد؟ اما حالا میبینید که این حرف بعد از 10 سال، به گفتمان غالب تبدیل شده است. یا موضوع اشرافیگری و عدالت. البته اینها حرف ما هم نبود و اکثراً ما تعابیر حضرت امام(ره) را عیناً در قالب مقاله یا بیانیه میآوردیم. این فقط مختص جبهه و شلمچه نبود و امثال آقای نصیری و رحیمپور ازغدی هم در همین جهت حرکت میکردند. جالب آنکه همزمان با اینکه ما در شلمچه و جبهه دادگاهی و توقیف میشدیم، به آقای ازغدی هم میگفتند که ایشان تفکر سوسیالیستی دارد و نباید ایشان را در دانشگاهها راه داد!
یکی از علمایی که در آن زمان در توقیف کتاب «فقر و فحشا» تأثیر داشت و معقتد بود که این حرفها نباید رسانهای شود، امسال در برنامهی تلویزیونی ماه رمضان یک ربع جلوی 70 میلیون بیننده، دربارهی تبعات فقر که به فحشا منجر میشود، سخنرانی کرد. اگر این بزرگوار ده سال پیش همین حرفها را میزد، به جای مستند «فقر و فحشا»، حرفهای ایشان گل میکرد.
کاش اخراجی ها ۳ را قبل از انتخابات ساخته بودم
من در جایی گفته بودم که کاش «اخراجی ها 3» را قبل از انتخابات ساخته بودم؛ چون از قبل پیشبینی چنین حوادثی را میکردم. بر هم زدن قواعد بازی توسط سیاستمداران، حاکی از رعایت نکردن آداب دموکراسی است که ظاهراً خودشان دنبالش هستند. اینها وقتی که میبازند، مثل لاتها زیر میز میزنند و مردم را قربانی میکنند. وگرنه آقایان الان در خانهی خودشان میخورند و میخوابند. بیچاره کسی که در خیابان قربانی شد. مصداق بارز این اتفاق تلخ را در سکانس کلانتری در فیلم میبینیم. همانجا که کاراکتر حسام نواب صفوی حاضر نمیشود در حالی که آقازادهها و شتردزدها رها هستند و در لندن میچرند، مردم را به خاطر آتش زدن یک سطل آشغال راهی کهریزکها کند.
«الناس عبید الدنیا» بالا بروید و پایین بیایید همین است
بصیرت به مرور به مردم داده شد. از روزی که حدود یک میلیون نفر در تهران تظاهرات کردند تا روزی که تعدادشان به 50 نفر رسید، یک سال طول کشید. این فاصله باید طی میشد و به مردم بصیرت داده میشد.
«الناس عبید الدنیا» بالا بروید و پایین بیایید همین است. امام حسین عليه السلام با آن همه عظمت وقتی دربارهی مردم میخواهد قضاوت کند، این را میگوید. ما که نمیخواهیم عوامفریبی کنیم. مردم سر بزنگاههایی ممکن است که 20 میلیون رأی به خاتمی بدهند. همین مردم یک جای دیگر، به احمدی نژاد رأی میدهند. بالأخره هم 20 میلیون رأی خاتمی مردم هستند و هم 24 میلیون احمدینژاد. راه صحیح بصیرت دادن مردم برای انتخابهای درست سر بزنگاهها با همین شیوهای است که در اخراجیها هست. یعنی میخواهیم بگوییم مردم! در معادلات سیاسی فریب قرمزها و آبیها را نخورید. تمام شد و رفت. همین مردم اگر در اثر روشنگری به یک بصیرت برسند، پشت همان کاندیدایی که به او رأی دادهاند را خالی میکنند. این مردم میگویند که ما عاشق چشم و ابروی سیاستمدارها نیستیم و چک سفید امضایی هم به هیچ جناحی ندادهایم.
می خواستند در اکران اخراجی ها ۳ تقلب در انتخابات را ثابت کنند
در فاصلهی جشنواره تا اکران حملات به این فیلم 10 برابر میشود. بعد بحث تحریم فیلم و ایجاد فضای دو قطبی بین این فیلم و یک فیلم دیگر مطرح میشود. خب جریانی که تا دیروز در کف خیابان ها نتوانسته بود نتیجه بگیرد، حالا به دنبال یک پیروزی کم هزینه تر بود. به همین سبب یک فیلم را به عنوان پرچم خود برگزیدند و حدسشان این بود که این فیلم در تهران و کلانشهرها تحت تاثیر همین فضای دوقطبی بیشتر هم میفروشد و چون فروش فیلمها در کلانشهرها رقم میخورد نه در روستاها، آنها میتوانند شعار “ما بیشماریم” را در یک رقابت بدون تقلب ثابت کنند و نشان دهند که در انتخابات هم تقلب شده است! برای همهی اینها از قبل رسانهسازی و برنامه ریزی شده بود. در تشدید فضای دوقطبی ابتدا برنامهی هفت شروع میکند و بعد خبرآنلاین در این آتش میدمد و بعد بالاترین و… هیزم این تنور فضای دوقطبی میشوند. جالب آن است که درست مثل انتخابات، اینها از قبل و بدون توجه به اینکه اکران این فیلم سه چهار روز زودتر آغاز شده بود، خود را پیروز اعلام کرده بودند و در برنامهی هفت با شعف اعلام میکنند که فروش این فیلم بیش از اخراجیها بوده است.
چرا تحریم اخراجیها شکست خورد
وقتی فروش اخراجیها بالاتر رفت، اولین بحثی که مطرح میکنند این است که آمار دروغ است. اما کمی بعد که فاصلهی دو فیلم خیلی زیاد شد، بی.بی.سی وارد عمل میشود و این بحث را مطرح میکند که اگر این دو فیلم نماد دو جریان هستند، پس چرا تحریم اخراجیها شکست خورد؟ از این جا به بعد، اینها وارد فاز تخریب میشوند. از رنگ پاشیدن به سردر سینماها تا ایجاد درگیریهای ساختگی جلوی برخی سینماها برای آنکه خانوادهها را از رفتن به سینما بترسانند. بعد خودشان صورت مسئله را عوض میکنند و میگویند که اصلاً چه کسی گفته که این دو فیلم نماد این دو جریان هستند؟ در ادامه کثیفترین کارممکن را انجام میدهند و در همان هفتهی اول اکران، فیلم را از یکی از سینماها کپی میکنند و با قرار دادن یک بیانیه در ابتدای آن، فیلم را در فضای اینترنت قرار میدهند. در 13 روز اول، به جز سایت شما و چند وبلاگ، کسی جرأت حمایت از فیلم را نداشت. حتی در خصوص برخورد با قاچاق فیلم هم کوچکترین اقدامی نشد و عوامل آن شناسایی و دستگیر هم نشدند.
سینما حیات خلوت جریان شبه روشنفکری
سینما و یا به معنای بهتر عالم هنر، حیات خلوت جریان شبه روشنفکریست. آقای صفارهرندی در زمان وزارت به نقل از مقام معظم رهبری میگفتند که حوزهی فرهنگ و هنر خاکریز فتح نشدهی انقلاب است و کسانی که در این حوزه کار میکنند، مثل کسانی هستند که از صف اول رد شدند و در دل دشمن دارند عمل میکنند. آنجا هم وقتی تنها گیرشان میآورند از همه طرف روی سرشان آتش میریزند.
به مدیریت کلان نگاه نکنید که مثلاً دست نیروهای ارزشیست، در حوزهی سینما چون مدیریت میانی و تمام امکانات دست جریان شبه روشنفکریست، تمام خروجیها همان چیزی است که آنها میخواهند. در جشنوارهها به فیلمهایی جایزه میدهند که آنها میخواهند، در اکران همین اتفاق میافتد. هرجا هم که یک نیروی انقلابی بخواهد وارد شود سریع فریاد میزنند که هنر دولتی در مقابل هنر خصوصی! سینمای حکومتی در مقابل سینمای مستقل!
آنها در باطل خودشان چنان هماهنگ عمل میکنند
شما هیچگاه نمیبینید که اینها از ضعیفترین آثار خودشان انتقاد کنند ولی هر موقع یکی از اعضای جریان شبه روشنفکری کمی به حرفهای نظام متمایل شود، به بدترین شکل به آن حمله میکنند. شما فکر میکنید چرا وقتی بهرام بیضایی که اینها آنهمه “استاد استاد” به او میگفتند، هنگامی که “وقتی همه خوابیم” را میسازد، آنطور در جشنواره او را هو میکنند و مورد بدترین حملات قرار میدهند؟ چون یک ذره حرف فیلمساز با دفعات قبل فرق میکرد. چون به خودشان انتقاد میکرد، بیضایی را هو میکنند. یعنی چنان مرعوبش میکنند که دیگر جرئت نکند از این کارها بکند، یا خود فیلم «سوپراستار» فلانی. شما ببینید چطور این فیلم با توهین مواجه میشود. چرا؟ چون این فیلم با چراغ سبز ارشاد ساخته شده است. آنها در باطل خودشان چنان هماهنگ عمل میکنند که طرف دیگر جرئت نکند سراغ این حرفها برود. همینطور در چهرهسازیهایشان و معرفی سطحیترین آثارشان به عنوان اثر فاخر و یا نقد نکردن همدیگر.
«شلمچه» از یک اتاق دو در دو درمی آمد
آنها فهمیدند که اگر این دیوار ریخته شود و حزباللهیها بفهمند که میشود پابرهنه وارد این حوزه شد و فیلم ساخت، این به یک جریان تبدیل خواهد شد و خیلیهای دیگر میخواهند فیلمساز شوند. مثل «شلمچه». «شلمچه» وقتی در یک خانه در یک اتاق دو در دو متر درآمد و بدون پول و حمایت ارگانها و نهادها، به پرمخاطبترین هفتهنامهی ایران تبدیل شد، بعد از آن خیلی از حزباللهیها فهمیدند که میشود از این حرفها زد و خیلیها رفتند سراغ نشریه زدن. اینها الان این خطر را احساس کردهاند و فهمیدهاند که اگر این سد شکسته شود و الان جلوی این موج را نگیرند، دیگر هیچ موقع نمیتوانند.
هیچگاه گذشته مخملباف را به رخش نمی کشند!
آنها خیال میکردند که بهصورت سیستماتیک توانستهاند جلوی ورود نیروهای انقلابی به سینما را بگیرند و آنهايی هم که وارد میشوند را میتوانند شبیه خود کنند. در زمان اکران فیلم «حاجی واشنگتن» در سینما آزادی پنج نفر حزباللهیوار آمدند داخل و شروع کردند به گفتن مرگ بر آمریکا! یکی از آن پنج نفر مخملباف است. کسی که تا دیروز سوار موتور میشد و با تیغ موکتبری پنجه تو صورت مردم میانداخت، حالا سخنگوی جریان روشنفکری شده است و جالب آنکه اینها هیچ موقع هم گذشتهاش را به رخش نمیکشند و در جشنهایشان یک ربع برایش دست میزنند.
چند سال قبل بود که یکی از همین نویسندگان نشریات روشنفکری سینمایی در یکی از این فرهنگسراها گفته بود که روشنفکران حتی با ساخت فیلمهای سطحی هم شده باید این لکهی ننگ را که «اخراجیها» پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران است پاک کنند. اتفاقا بعد از همین سخنرانی بود که کارگردان اِند روشنفکریشان آمد و «پوپک و مشماشاالله» را ساخت!
حاتمی کیا هم از خط قرمز روشنفکر ها عبور کرد
این برخوردی که با حاتمیکیا میکنند هم به این دلیل است که احساس میکنند پرچم جریان روشنفکری را هدف قرار داده است. حاتمیکیایی که به خاطر «گزارش یک جشن» تا دیروز مورد تعریف و تمجید اینها قرار میگرفت، حالا که به مقدساتشان انتقاد کرده، او را به صلابه میکشند، چون از خط قرمزشان عبور کرده است.
معادلسازی اینکه یکی از آخوندها ساسیمانکن را به ستادش میآورد، همین سوسن خانم میشود. ما اتفاقاً میخواهیم بگوئیم که اینها همین کارها را دارند میکنند. آخوندی که تا دیروز میگفت این آهنگها غناست و گوش نمیداد و با مردم برخورد میکرد، چطور به حضور ساسیمانکن در ستادش رضایت میدهد. چطور کروبی این آدم را به ستادش میآورد؟ یا آدمی که در دههی 60 به جوان مردم گیر میدهد که چرا آستینت کوتاه است، حالا چطور خودش بتاکس میزند، که مثلا خط خندهاش و خط اخمش معلوم نباشد؟ یعنی همه چیز فقط برای مردم بد است؟
البته این در عمل هم ثابت شد که اگر یک نفر بی توجه به سیاسیبازیهای چپ و راست واقعا شعارهای آرمانگرایانه بدهد، مردم به او رای میدهند. بالای 20 میلیون هم رأی میدهند. همه میدانند که در انتخابات، کاندیدای چپ و راست کسان دیگری بودند و وقتی یکی مثل با آن شعارها و سادهزیستی و… وارد میدان میشود، مردم برخلاف میل چپ و راست به سراغ او میروند. این فیلم نباید تاریخ مصرف داشته باشد وگرنه همه میدانند که من آنقدر صریح بودم که به جای رنگ آبی و قرمز، رنگ سبز و… بیاورم. ولی مسئله این است که ما با مفهوم بزرگتری مواجه هستیم.
راستی ها نیرو تربیت می کنند، چپی از آنها استفاده می کنند
ما نویسندهای داشتیم در شورای سردبیری یکی از روزنامههای اصولگرا که بعد از اینکه پروندهی اخلاقیش درآمد، پرچمدار شعارهای روشنفکری و اولترا چپ شده است. یعنی وقتی بند را آب داد، ریشها را میتراشد و میشود سخنگوی جریان روشنفکری! البته راستیها حماقتشان به همین است. چرا که هیچگاه نتوانستند نیروهای خودشان را نگه دارند. همیشه پله شدند و کسانی را تربیت نمودند، اما همینها بعداً چپ کرده و علیه خودشان صحبت کردند.
سردارانی که حاجی گیرینف شدند
حاجی گیرینف نماد کسانی است که جنگ را تحریف کردند. من کسی را میشناسم که در جنگ سردار بوده، ولی بعد از جنگ حاجی گیرینف شده و پول روی پول گذاشته و شکم گنده کرده است. حتی پروندهی او به سازمان قضایی نیروهای مسلح هم منتقل شد! جالب است که همین آدم وقتی «اخراجیهای1» را دید، تعریف میکرد و زنگ زد گفت من آدمهایی را میشناسم که مجید سوزوکی پیش آنها چیزی نیست؛ ولی وقتی «اخراجیهای3» ساخته شد و او خودش را در فیلم دید، علیه فیلم مصاحبه کرد.
مهندس اکبر دباغ وجه تسمیه ۳ نفر است
در همین اسم مهندس اکبر دباغ وجه تسمیهی 3نفر قرار دارد، یعنی از حرفهایی که «اکبر» معروف میزند تا حرفهایی که سروش (دباغ) و حلقهی کیان میزدند و مهندس هم که معلوم است.
وقتی فیلم قرار است طنز باشد، باید کاریکاتور آنها را ترسیم کرد. خب پیروی کورکورانه از آدمها کاریکاتورش میشود همین. تا دیدیم یک نفر رنگ فلان را به دستش بست، ما هم ببندیم. ما تازه این را به طور بدتری هم ساخته بودیم که دچار ممیزی شد. البته بهتر شد چون ممکن بود باعث گارد گرفتن بشود.
تاریخ مصرف دانشجویان در جبهه های چپ و راست
نوع دامی که اینها برای جوانها با برگزاری میتینگ سیاسی یا پارتی پهن میکنند و بعد خودشان آن جوانها را قربانی میکنند، مصداقش در بین سیاستمدارها بارها وجود داشته است. مثلاً در همین ماجرای کوی دانشگاه که چپیها، جوانها را به خیابانها ریختند که هزینهی تعطیلی سلام را بالا ببرند. خب خیلیها ماهی خودشان را از این جریانها گرفتند و امثال «میثم سعیدی» و تحکیمیها نمایندهی مجلس شدند. اما کمی بعد که دانشجویان قصد نقد دولت خاتمی را داشتند، خود همین حجاریان گفت که دانشجویان بهتر است بروند به درسشان برسند. دانشجویان باید کار تئوریک کنند و کار میدانی لازم نیست. یعنی شما دیگر تاریخ مصرفتان تمام شده است. در جریان راست هم همین اتفاق میافتد. یعنی تا وقتی بچه حزباللهیها بیایند وسط و حرفهایی بزنند که به ضرر چپیها تمام شود، اینها نیروهای صادق حزباللهی هستند. ولی وقتی خود راستیها در راس قدرت قرار گرفتند، آن وقت با باتوم جواب ماجرای سفارت انگلیس را میخواهند بدهند. یعنی کاری که چپ با دانشجویان میکند، همان کاریست که راست با بچهحزباللهیها خیلی مواقع انجام داده است.
«شلمچه» را با اشاره چشم «اکبرآقا» بستند
مثلا نشریهی «شلمچه» را مهاجرانی با اشارهی چشم «اکبر آقا» به جرم اهانت به مقدسات –بخوانید انتقاد از دختر اکبر آقا- میبندد؛ درحالی که خود هیئت منصفه هم میداند که این مصداق اهانت نیست. تأئید این تعطیلی یعنی که چپ و راست یک جایی به هم میرسند. یا مثلاً وقتی که «جبهه» تیراژش صدهزار تا بود و در مقابل روزنامههای آن طرفی قرار داشت، آمدند «جبهه» را همزمان با نشریات آن طرفی بستند که مثلا ثابت کنند بیطرفند! ما این وسط شده بودیم مرغ عزا و عروسی یا وسیلهی اثبات حسن نیت! این کاری که جناح چپ میکند و دانشجویان را میکشد وسط و بعد پشتشان را خالی میکند و دانشجویان عدهای زندانی میشوند و عدهای اخراج و…، دقیقا همان کاریست که جناح راست با من و شما و سایتهای شما و دانشجویان حزباللهی که بعضا کارهایی انجام میدهند، میکند. حتی گاهي میزان خشونتی که در برخورد با حزباللهیها به کار گرفته میشود، خیلی بیشتر ازبرخورهایی است که با آن طرفیها میشود و کسی هم صدایش در نمیآید. این هجوش میشود همان چیزی که در اخراجیها هست. یعنی استفاده از احساسات پاک جوانها توسط جناحها، چه چپ چه راست.
از رزمندگان حرف های بی خطر می خواهند
آنجایی که از رزمندهها برای حرف زدن دعوت میکنند، فقط حرفهایی میخواهند که بیخطر باشد و فقط میگویند خاطره تعریف کنید و بگويید چطور روی مین میرفتید. تا این آدم میآید حرف جدی بزند، مجری میگوید وله پخش کنید و حرف را قطع میکند. البته الان بستر کمی بازتر شده است، برنامه «دیروز امروز فردا» باعث شد که خیلی از حرفهای بچههای انقلابی و حزباللهی زده شود و در آن فضا، یک صفشکنی بود. بعد از آن برنامه مردم گفتند اگر جنس حرف این بچهها این است، پس ما خودمان هم حزب اللهی هستیم. یعنی اگر بچهها به معنای واقعی رسانه داشته باشند و بلد باشند حرفهایشان را بزنند، مردم دنبال این حرفها قرار میگیرند. انتخابات هم همین را نشان داد. احمدینژاد حرف بچه حزباللهیها را زد و رأی آورد. به عمل کاری نداریم که چه شد و چه نشد ولی آن شعارها رأی آورد.
سال84 یکی از کاندیداها پیش من آمد و گفت فیلم انتخاباتی من را تو بساز. گفتم چرا من؟ گفت فیلمی در مایههای فقر و فحشا میخواهم. گفتم به یک شرط! اینکه خانهات را بفروشی و بروی در نازیآباد ساکن شوی و اول شمشیر را روی افراد جناح خودت بکشی. ولی آن آدم جنسش این نبود. احمدینژاد فهمید چه بگوید و رای آورد.
در رسانه ملی جذب مخاطب جلوی خیلی کارها را می گیرد
در فضای رسانه یک سری آفتهایی هست که گریبان همه را میگیرد. یعنی خود شما را هم اگر بالاسر رسانهی ملی بگذارند، آن وقت جذب مخاطب و این حرفها جلوی خیلی کارها را میگیرد. با این بازیگران و این کارگردانها نمیتوانیم حرفهای خودمان را بزنیم. این فضا نیاز به یک نوع نقد دیگری دارد. فقط مدیریت نیست که باید تغییر کند، بلکه مدیران میانی و کسانی هم که تولید آثار دست آنهاست، باید تفکراتشان همسو شود وگرنه اتفاق خاصی روی نخواهد داد.
شاید اصلا تفاوت دهنمکی با بقیهی بچهها به همین تفاوت نوع نگاه برمیگردد. مسعود دهنمکی از همان سال66 در لشگر27 امثال مجید سوزوکیهایی را که از گردان بیرونشان کرده بودند، آورد و با آنها کنار بچهحزباللهی های دیگر، یک دسته درست کرد؛ دستهای که در شاخشمیران که همه عقبنشینی کردند، این دسته تنها دستهای بود که ماند و مقاومت کرد. در عین حالی که همه هم بیرونشان کرده بودند. حالا اگر بخواهیم 10 سال 10 سال جلو بیایيم، سال 76 با کسانی نشریه درآوردم که اخراجیهای خیلی از همین نشریات اصولگرای آن زمان بودند و زمانی که نشریه را آن زمان بستند، کسی که مثلاً آن زمان پدر معنوی جریان اصولگرایی در حوزهی نشریات بود، حاضر نشد از ما دفاع کند. به خاطر اینکه آن افراد در نشریات من کار میکردند. حالا وقتی در سال 86 به فیلمسازی وارد میشوم، عواملی را میآورم که هیچگاه در سینمای جنگ نبودند و در فیلم کنار کسانی قرار گرفتند که تجربههای زیادی در این حوزه دارند.
وظیفهی بچه حزباللهیها به جای نقد ملت، نقد دولت است
فکر میکنید چرا انصار حزبالله 10 تا بیانیه میدهد که فلانی از ما نیست. چون روشهای من با روشهای آنها فرق میکند و خیلی از رفتارهای آنها را هنوز هم قبول ندارم. من فکر میکردم وظیفهی بچه حزباللهیها به جای نقد ملت، نقد دولت است. یعنی به جای اینکه در میدان ولیعصر تجمع بگذارند و شیشهی بوتیک بشکنند، باید جلوی مجلس و ریاستجمهوری بروند و قانونگذاری را عوض کنند. سال 69 که هنوز نه انصار حزباللهی شکل گرفته بود، نه تشکلهای دیگر! من یک تجمع گذاشتم جلوی صداوسیما. اعلامیهها را بردیم که جلوی یک هیئت معروف پخش کنیم. آن روز آن مداح پشت بلندگو گفت که فلانی را بزنید و آمدند من را با چاقو زدند. به این علت که میگفتند شما ضد ولایت فقیه هستید. جایی که رهبری نماینده داشته باشد، مگر میشود علیهاش تظاهرات کرد. حالا آن بچه حزباللهی آن روز، امروز خودش تندترین مواضع را جلوی صداوسیما میگیرد ولی وي باید این مسیر را میرفت، نمیشد آن روز امرانه به او گفت که به جای دختر ارشاد کردن، برو وزیر را ارشاد کن. باید خودش به این میرسید.
مسئولین را مرعوب میکنند که بازیگران با این بچهحزباللهیهای کمسواد کار نمیکنند
یک عده در این سینما هستند که مسئولین نظام ما را از این میترسانند که اگر ما در این سینما نباشیم یا میافتد دست امثال کیارستمی و پناهی و مخملباف و… یا میافتد دست یک عده بچهمسلمان کمسواد که هنر ندارند، ما یک گروهی هستیم که هم انقلابی هستیم و هم هنر داریم. همهی رانتهای دولتی هم مال همین گروه است. مسئولین را مرعوب میکنند که بازیگران با این بچهحزباللهیهای کمسواد کار نمیکنند و کیفیت کارشان پائین است و از آن طرف چپیها هم حرفهایی که میزنند لائیک است و…
اخراجیها آمد و در استفاده از عوامل این صف را شکست. نشان داد که امثال امین حیایی هم میتوانند در خدمت تفکر انقلاب قرار بگیرند. امین حیایی وقتی آمد دید که درآمد اخراجیها صرف نوشتن مجموعه کتاب جنگ میشود، قرارداد سفید، امضا کرد. یا بازیگران دیگری هم که تا دیروز شاید احساس نمیکردند که تعلق خاطری به این قصه دارند، بعد از اخراجیها رفتند سینه سپر کردند و از فیلم دفاع کردند. چند درصد کسانی که در اخراجیها بودند شما در جریان فتنه در جبههی مقابل دیدید؟
من خیلی از این حرفها را هنوز هم نمیتوانم بگویم. چون میدانم علیه این بازیگران استفاده میشود و روشنفکرنماها شروع به جوسازی میکنند. این بازیگران فیلم ما عموماً سوپراستارهای این مملکتند، اما شما هرگز ندیدید که در جریانی مثل فتنه لیستی را امضا بکنند. این تاثیر همین همنشینیست، تاثیر همبازی شدن با هنرورهاییست که عموما هم بچه بسیجیاند. تازه فهمیدند که اینها آنطور هم که فکر میکردند، نیستند و خیلی هم با هم رفیق شدند. خیلیها نمیخواستند که این ارتباط برقرار شود.
سیاست مدار های ما به اسم جذب حداکثری همه چیز را دارند می فروشند
در همان جشنی هم که شما میگويید مثلا گروه کرولالها آمدهاند برای حضرت علی (ع) دارند یک کاری را اجرا میکنند. بعد سایت آدمی که خودش میداند در اخراجیها پنبهاش را زدهایم، از آن عکس گرفته و درسایتش نوشته رقص گروه فلان! در صورتیکه در آن لحظه همه در سالن در حال گریه بودند. عکس که گویای همه چیز نیست. ببینید ما در شرایطی هستیم که سیاستمدارهای ما به اسم جذب حداکثری، همه چیز را دارند میفروشند که تازه همهاش هم بازیست. ولی با ما که این بازیگران را در مسیر انقلاب استفاده کردهایم، اینطور برخورد میشود.
یک وقت هست که از سوزن رد میشوند و از دروازه رد نمیشوند. الان بسیاری از فیلمهایی که در سینمای ما ساخته میشود، بسیار فجیع هستند و مجوز هم دارند. ولی وقتی ما خیلی نازک از کنار این موضوعات رد میشویم، اینها بحث ابتذال را مطرح میکنند. چرا؟ چون با مضمون فیلم مشکل دارند. من شوخیها را در خدمت قصهای قرار دادم که اینها را هجو میکند. مثلاً در مورد «اخراجیها 2»، کجا ابتذال هست که مدام آن را به فیلم نسبت میدهند؟ این به خاطر آن است که در پاسخ به حرفهای ضد جنگ آنان، گفته میشود که اگر ما نجنگیده بودیم الان شما باید به صدام میگفتید آقا دایی! یعنی همان اتفاقی که در «بستان» افتاد، در تهران هم سر نوامیس شما میآمد. خلاصهاش شده است این شوخی که خیلی هم لطیف بیان شده است.
این ابتذال نیست، مسیر را اشتباه نروید
در این شوخی هم که شما اشاره کردید، گفته میشود که سیاستمدار باید حواسش به سه تا زیپ باشد. زیپ جیب یعنی اختلاس نکند. زیپ دهانش و سومی هم شهوت! خب این حدیث است. من که نمیتوانم در فیلم بگویم قال علی علیه السلام! باید این تصویری شود. اگر قرار بود که این را نگویند، حضرت این را در میان آن همه جمعیت که بیان نمیکرد. این ابتذال نیست. مسیر را اشتباه نروید.
من ديگر آقاي مسعود ده نمكي را با نام آقاي ادعا ميشناسم. كسي كه ادعا دارد كه مصالح اسلام برايش مهم است. كسي كه صحبت هاي دوستانه و نقد هاي برادرانه اش را در تريبون ها و آن هم با بدترين و زشت ترين الفاظ مطرح ميكند.
اما اگر زيارت امام حسين عليه السلام را خوانده بود كه “إني سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم” اينگونه با سلحشور برخورد نميكرد. بينوا نميدانست دارد در زمين دشمن بازي ميكند.