آن دسته از ساكنان تهران، که پيشتر تجربه زندگي در يک شهر و ولايت ديگر را هم داشتهاند، احتمالاً با اين سخن همدلتر هستند که تهران همهچيزش فرق ميکند. ویژگيهايش، مسألههايش، دغدغههايش، جواب هايش، توقعات اش، و بالاخره مردمش و سبک زندگي مردمش. تهران، براي ايران بيش از يك پايتخت است. مركزي است با فاصله اي طي ناشدني با پيرامون. چنين است كه خيلي چيزها فقط در تهران معني دارد و مصداق مييابد. براي پرهيز از کليگويي اجازه دهيد يک مقايسه اجمالي بين دو شهري که خود سالها در آنها زيستهام ـ يعني اصفهان و تهران ـ انجام دهم:
1. در اصفهان تا 8-9 صبح فقط محصلها و کارگرها و برخي کارمندها از خانه بيرون زدهاند. ديگران معمولاً حول و حوش اين ساعت دارند صبحانه ميخورند. کاسبها، به جز سوپريها و کلهپزها و نانواها، تازه 9-10 کرکره مغازه را، به آرامي، بالا ميدهند. در شهر، در تمام روز، يک تصوير آرام و روان از زندگي ميبيني. زندگي، درست به همان ميزان لازم و نه بيشتر، جاري است. مثل زايندهرود. کسي نميدود، کسي پريشان و مضطرب و مستأصل نيست. کمتر صحنههاي دعوا و پرخاش ميبيني. کمتر خلقالله يقه هم را پاره ميکنند. توي کوچه و خيابان خيلي ها باهم سلام و عليک ميکنند. يعني هم را ميشناسند. بالاشهر و پايينشهر (در تعبير بومي: اينور آب و آنور آب) اش آنقدرها توفير ندارد كه توي چشم بزند. خبري از مسجدهاي مجلل نيست. خبري از مدارس غيرانتفاعي بزرگ مذهبي نيست. هنوز مدارس دولتي اکثريت دارند. رقابت بين آن چند مدرسه غيرانتفاعي مشهور هم كم و بيش فقط علمي است. کتابفروشیهای خوب شهر از انگشتان یک دست کمتر اند. در رگ شهر، با همه تابلوهاي تبليغاتي محصولات غربي كه در حال زاد و ولد هستند و همه تابلوهاي مغازهها و پاساژهايي كه تغيير قيافه و نام ميدهند، اما هنوز سنت جریان دارد. هنوز خيلي كارها را نميشود در ملأ عام انجام داد. خيلي چيزها را وجدان عمومي شهر برنميتابد. دايره هنجارهاي عمومي، گسترده است. مذهبیبودن مردم قابل رؤیت است؛ نیاز به کنکاش ندارد. چندين مدل هيأت مذهبي و مركز و كانون و مجموعه فرهنگي مخصوص جوانان در شهر فعالاند. اصفهان کمتر از 10 سالن سينما دارد. در عوض دو سه تا گروه تئاتر دارد که سالهاست در حال تکرار خود اند و جالب آنکه هنوز هم مشتري دارند. اين چند گروه هم فقط نمايشهاي طنز اجرا ميکنند. در اصفهان رستورانرفتنِ خانوادگي چندان فرهنگ نيست، مگر در بين برخي از نسل جوان. در عوض مردم خصوصاً پنجشنبه جمعهها ديگ غذا و سماور و قوري را برميدارند و فنجان و کاسه و بشقاب و قاشق و چنگال را ميريزند توي يک سبد و حصير زيرانداز را ميزنند زير بغل و ميروند کنار آب، در پارکهاي ساحل زايندهرود، ناهار و شام ميخورند، و همان جا هم زير سايه درختان خواب بعدازظهر را ميروند، و همانجا هم بازي ميکنند و عصر يا آخر شب بساط را جمع ميکنند و برميگردند خانه. بههمين سادگي. در اصفهان دو سه تايي موزه هست، ولي موزهرفتن فقط براي گردشگران خارجي يا مسافران شهرهاي ديگر و دانشآموزان مدارس معنا دارد نه عامه مردم خود شهر. کما آنکه از مردم شهر معمولاً کمتر کسي به قصد تماشا به ابنيه تاريخي ميرود. اصفهاني ها با آثار تاريخي شهر خود و در آنها زندگي ميکنند. از روي سيوسهپل رد ميشوند، چون مسيرآنها است. در مسجد جامع نماز ميخوانند، چون مسجد محلهشان است. ظهر جمعه به ميدان نقش جهان ميروند، چون نمازجمعه آنجا خوانده ميشود. در مدرسه چهارباغ درس ميخوانند، چون حوزه علميهشان است و… . آنچه به هنر اصفهان شناخته ميشود در زندگي مردم اين شهر کاربرد دارد. لوکس نيست. تجملی نيست. شيء موزهاي نيست. به جز چند خيابان مرکز شهر، آنهم نه هر روز و هر ساعت، در ديگر نقاط شهر ترافيک هنوز چندان معنا دارد. و كم نيستند مردهايي که ظهر ميآيند خانه و ناهار را پيش اهل و عيال ميخورند و بعد احياناً برميگردند سر کارشان. اصفهان، با همه عظمت و بزرگي، شهر کوچکي است. با چند بنر و تابلو ميتوان شهر را از يک مراسم باخبر کرد. و از این سرش تا آن سر را در عرض کمتر از یک ساعت رفت و آمد یا حتي با دوچرخه رکاب زد. و تازه اين اصفهان است و یکي از چند كلانشهر پس از تهران و به نسبت شبیهتر و نزدیکتر به آن. حساب شهرستانها و روستاها که دیگر روشن است.
2. تهران، اما، از 5-6 صبح بيدار است. 6 صبح صف اتوبوسها تشکيل شده و 7-8 ترافيک صبحگاهي است. همه از همان خروسخوان دارند ميدوند و توي پيادهروهاي مملو از جمعيت است. همه عجله دارند، انگار که عمري است دويدهاند و نرسيدهاند. به هم تنه ميزنند. از هم جلو ميزنند. توي خيابانها هم، ترافيک معمولاً سنگين است و طاقتفرسا. خيليها را ميبيني كه عصباني هستند، خيليها را كه غر ميزنند، خيليها را كه فحش ميدهند، و خيليها را كه اعصابشان خرد است. اين است که به کمترين بهانه با هم دست به يقه ميشوند. سرِ جاي پارک، يا سبقت از هم، يا حتي بدنگاهکردن! بسيار ميشود که ماهها میگذرد و در خیابان يکنفر پيدا نميشود به اسم صدايت کند. يک نفر نيست که بشناسدت. که با صداي بلند بخواندت. همه از کنار هم ميگذرند. همه باهم غريبهاند. و تو در شهر گمي. و در اين گمبودن، آزادي هرکار دلت ميخواهد بکني. براي همين تهران شهر آزاديهاست. و اين را مهاجران و دانشجويان شهرستاني، خصوصاً دختران خوابگاهي بيشتر و بهتر از هرکس درک ميکنند. خبري از نظارت نيست. کسي، چشم آشنايي، نميپايدت. خبري از بندهای رسم و رسوم و سنت نيست. دايره هنجارها و بايدها، دائماً كوچك و كوچكتر ميشود. انواع آلودگي ها اعم از هوا و صدا و… همه را کلافه کرده. تهران، شهر انواع اضطرابها و استرسها است؛ از دغدغههاي شخصي و مالي گرفته تا بيمهاي عمومي مثل زلزله. بازار از صبح تا شب يکسره باز است و پُرمشتري. مردم هرازچندگاه بهجاي غذاي منزل، غذاي بيرون ميخورند. ديدن آدمهاي مشهور، ستارههاي فوتبال، هنرپيشههاي سينما و تلويزيون، سياستمداران و مسؤلين کشوري، اساتيد برجسته و نويسندگان صاحبنام، مجريان تلويزيون، ماشينهاي پلاك سياسي و… يک امر نسبتاً معمولي و عادي است. در تهران، چندين سالن سينما فعال است. چندين تالار نمايش، تئاترهاي حرفهاي روي پرده ميبرند؛ و کمتر هم طنز. بعضي مسجدها و حسينيهها از کليساي وانک هم مجللترند. هزار فرقه و دين و دسته و انشعاب در بين دينداران وجود دارد. چندين مدرسه بزرگ و صاحبنام و صاحبپول عمدتاً با رویکردهاي سختگيرانه و سنتي در مذهبِ ظاهر، با امکانات عجيب و غريب مشغول کار اند. تفاوت بالاشهر و پايينشهر (شمال و جنوب) کاملاً فاحش و عیان است. ماشينهاي مدل بالا، برجهاي سر به فلککشيده، رستورانهاي مجلل، فراوان است. هر امکاناتی که در شهرهاي دیگرِ کشور هست، بزرگترین و بهترین و مهمتریناش در تهران است؛ از فروشگاههای زنجیرهای، تا استخرها و باشگاههای ورزشی و تا کتابخانهها و فرهنگسراها و دانشگاهها و پارکها و خلاصه همهچیز. تهران، موزه هنرهاي معاصر دارد، گالري نقاشي و مجسمه دارد، کنسرتهاي موسيقي دارد، اکران فيلم مستند دارد، بازار همیشگی و بزرگ کتاب دارد، یک عالمه کافه رنگ و وارنگ دارد و خيلي چيزهاي ديگر که ديگران ندارند و نيازي هم به داشتن آن ندارند یا اگر نیاز هم داشته باشند، مجال و اجازهاش را ندارند. فکر و خيال خارجرفتن براي کار، براي ادامه درس، براي تفريح و خوشگذراني، در تهران بيشتر است. تنوعطلبي در خوراک و پوشاک بيشتر است. مارک و مُد اهميت زيادي دارند؛ خصوصاً مارکهاي خارجي و مشهور. تب پديدههاي ارتباطي و ديجيتالي مثل وبلاگ و چت و فيسبوک و… داغتر است. آنچه به اسم روشنفکري ميشناسيم و اخلاق و رفتار و دغدغههاي متناظرش تنها در تهران مجال بروز مييابد. بازار و رقابت در تهران معني ديگري دارد. اساساً رقابت و ريسک در معناي مدرناش، که يکسره با نمونههاي مشابه سنتياش متفاوت است، در تهران است که معنا دارد. تقاضا و عرضه هم در معناي جديد و وسيعاش خاص تهران است. تهران بهمراتب بيش از ديگران نياز به رسانه مستقل دارد؛ از جمله به روزنامه و راديو و تلويزيون خاص خود. الگوها و رفتارهاي فراغتي تهرانيها متفاوت است. گردشگری برای آنها خیلی مهم است. برای همین آخر هفته كه ميشود، در جادههاي رو به شمال و شرق و غرب جاي سوزن انداختن نيست. بعضي بازیها و ورزشها و سرگرميهاي جديد مثل بولینگ و بيليارد و اسكيت و اسكواش و… در تهران است كه مجال ظهور و گسترش مییابد. و هزار یک خصوصیت منحصر به فرد دیگر که تهران دارد و دیگران، همه دیگران، ندارند.
3. اين تفاوتهاي فراوان، تهران و اهالي آن را ـ حداقل اهالي متعلق به طبقات متوسط و بالا را ـ يکسره با ديگر ايرانيان متفاوت کرده. طبقه متوسط تهراننشين ذايقه و مدل زندگي و سليقه ديگري دارد. از يکسري چيزهاي ديگر لذت ميبرد. به يکسري چيزهاي ديگر علاقه دارد. اوقات فراغت معني متفاوتي دارد برايش و آن را جور ديگري ميگذراند. هنر را و فرهنگ را و ادبيات را جور ديگر ميشناسد و ميخواهد. از دين و دينداري كم و بيش فهم متفاوتي دارد و بهتبع رفتار دينياش فرق ميکند. خدا را جور ديگر ميشناسد. زيستن را جور ديگر ميفهمد. در مجالس و مهمانيهايش جور ديگر لباس ميپوشد و غذا ميخورد. و مُدهايش با فاصله زماني معنيداري به شهرستانها ميرسد. و اصلاً همين مفهوم رايج «شهرستاني» خود به خوبي گويا است. شهرستاني يعني غيرتهراني. يعني يک تهران است و يک غير آن، که چندان فرقي نميکند شهر بزرگ باشد يا روستاي کوچک. چون همه در اين مخاطب و پيرو تهران بودن در حد توان خود مشترکاند.
4. تهران، يك نشانه است. تهران دروازه غرب است براي ايران. دروازه زندگي مدرن. دروازه مصرف و رفاه. در تهران است كه سبک زندگي مدرن و تعامل با دنياي ديگر كم و بيش معني مييابد. تهران با فاصلهاي بسيار، نزديکترين شهر ايران است به مفهوم شهر در معناي مدرناش. شهر مرفه و مجلل. البته كه در همين تهران وصله هاي ناجور هم هست و سازهاي مخالف هم شنيده ميشود. اما اين خود باز ويژگي ديگر اين شهر است. شهر تكثرها و تنوعها و غيرهمسانيها. بااين حساب، توصيفات مذكور، بيشتر ناظر به آن قشرهايي از شهروندان تهراني است که نماياترند براي اين نشانه ها؛ يعني (با کمی تسامح) ساکنان مناطق متوسط و بالاي شهر و خصوصاً طبقه متوسط. به ديگر سخن دراين معنا مناطق متوسط و بالايي تهران، «تهران»تر اند. اساساً در تهران است که طبقه متوسط شهري معني دارد. و آنچه در مناطق مرفه نشين برخي کلانشهرهاي ديگر شاهديم عمدتاً چيزي بيش از يک تابلوي کپي شده و يک دستخط با سرمشق تهراني نيست.
5. اين طبقه متوسط تهراني، سالياني است که در سکوت و با روندي آرام دارد خودش را ميشناسد. دارد خودش را متمايز ميکند. دارد خودش را مينماياند. به ديگران و خصوصاً به حاکمیت. و ميگويد که ما هستيم! ما را ببين! حتي چندسالي است براي خودش صاحب رسانه شده است. جوان شمالشهري، جوان مذهبي، زن خانهدار، كودك و نوجوان هركدام نشريهها و تریبونهای خاص خودشان را دارند. به مدد اين رسانهها، اين قشر دانسته و ندانسته در حال بسط نفوذ و تأثيرگذاري خود است به همه ديگر ايران. و اين كار از طريق نماياندن و روايتكردن خود در رسانهها خود به خود رخ ميدهد. بدون آنكه نياز به هماهنگي و برنامهريزي پيچيدهاي باشد. و چنين است كه شاهد رقابت آن ديگر ايرانايم براي تهرانشدن و تهرانيشدن.
6. انتخابات دهم يکي از مهمترين بزنگاههايي بود که اين طبقه پس از سال ها فرصت براي ابراز خود و قدرتنمايي خود يافت. از اين روست که موسوي در تهران رأي بيشتري دارد. چون اين ذايقه اساساً نميتواند (دقت کنيد: نميتواند، نه تنها نميخواهد) که کسی مانندِ احمدينژاد را برگزیند. چون به درستي او را براي خود و بر سرِ راه بسط درست است خود يك مانع ميپندارد. و اين چندان ربطي به خط و ربطهاي معمول سياسي و مذهبي هم ندارد. و باز به همين دليل است که راهپيمايي 25 خرداد 88 تنها در تهران رخ ميدهد و عملاً تهران و شمال تهران است که معترض است، و ريسک و هزينه به خيابانآمدن و اعتراض کردن را ميپذيرد و تا مدتها، شبها، روي پشتبام شعار ميدهد.
7. اين طبقه، اما با همه کثرتشان و نفوذشان، در برابر ديگرِ ايران طبعاً هنوز در اقليتاند. و اين واقعيتي است که گويا برخی از ایشان نميتوانند و نميخواهند باور کنند؛ به دلايلي از جمله اعتماد فراوان و ناگزيرشان به رسانهها، رسانههايي که خودشان ساختهاند يا مديريت ميکنند، رسانههايي كه حكم آينه را دارند در برابرشان. و براي همين است كه اين طبقه، لااقل در مقطعی، شايعه تقلب را باور كرد. واقعيت آن است كه تهران، ايران نيست. گرچه در هر شهر و روستا مقلدان و هواخواهان و شيفتگاني داشته باشد. این میان، شکاف عمیقی است که انتخابات گذشته اهمیت و حسیاسیت آن را به رخ کشاند و وقایع پس از آن را هم تعمیق و تشدید کرد: شکاف مرکز و پیرامون. شکافی عمیق و دیرپا که چنانچه چاره نشود، بیگمان عواقب تلخی را برای وحدت و یکپارچگی و انسجام ملی کشور در پی خواهد داشت. شکافی که نباید به آن بیاعتنا بود؛ باید جدی گرفت و تدبیر کرد.
اراجیف
باز مردم مظلوم ریختن تو خیابونا شماها یه جائیتون سوخت، شروع کردین به اراجیف بافی
اشکال نداره ، حالا تا چند ماه دیگه که بساطتون جمع میشه، تا میتونین تو این لجنزار دروغ و تهمت دست و پا بزنین و نفسای آخرتون رو بکشین
مرگ بر […]
تحلیل واقع بینانه از ایران
تحلیل واقع بینانه از ایران – به امید اینکه رفاه تو ایران بالا بره تا همه در جستجوی سبک زندگیه خودشون باشن
روستای بالای 940 نفره نورمحمد بیجار 526 نفر واجد شرایط 458 رای میرحسین موسوی
(( شعار ما یک کلام …
نخست وزیر امام))
والله ما که الان 20 ساله تو اصفهان زندگی میکنیم این چیزا را ندیدیم “…سی پریشان و مضطرب و مستأصل نیست. کمتر صحنههای دعوا و پرخاش میبینی. کمتر خلقالله یقه هم را پاره میکنند…”
شما تو کدوم اصفهان زندگی میکردید؟؟ الان کجا زندگی میکنی ؟؟ چرا ؟؟؟