آنقدر بحث در باب هيئت علميهاي سكولار براي برخي اساتيد و صاحبنظران سخت جلوه ميكرد كه بارها و بارها براي مصاحبه جواب رد شنيديم و بهندرت كسي حاضر ميشد يا بهتر بگوييم جرئت ميكرد در اين رابطه مصاحبه كند. اما دكتر محمد هادي همايون معاون آموزشي دانشگاه امام صادق(ع) از جمله افراد محقق در اين زمينه بود كه در همان تماس اول مصاحبه را با گشادهرويي پذيرفت.
گفتوگوي زير كه دكتر همايون در آن به بيان تحقيقات و انديشههاي خود درخصوص هيئتهاي علمي سكولار و دانشگاه اسلامي و دانشگاه تمدنساز پرداخته، حاصل 3 ساعت همنشيني و گپوگفت ما با ايشان است.
جناب آقاي دكتر همايون براي شروع گفتوگو اگر امكان دارد در رابطه با اهميت، جايگاه و نقش استاد و تاثيراتي كه او بر دانشگاه، دانشجو و جامعه ميتواند داشته باشد، براي ما بفرماييد.
همانطور که ميدانيد به اصل برنامهريزي درسي نگاههاي متفاوتي شده است. بعضيها بر اين باورند که موضوع برنامه و برنامه درسي که نوشته ميشود، در يک حرکتي که ما امروز اسمش را دانشگاه و حرکتهاي دانشجويي ميگذاريم، خودش اصل و اساس است و بقيه عناصر در حاشيه آن قرار دارند. البته اين يك نگاه سنتي و کلاسيک است که وجود دارد و در يك دورهاي هم پذيرفته شده بود. در اين نوع نگاه، دانشگاه به صورت سازمانمحور اداره ميشود يعني همين دانشگاه مثل يک شرکت بهصورت سازماني اداره ميشود. براي همين ميبينيد که قوانين و آييننامهها به صورت کاملا دقيق تدوين ميشود. در مسائل مختلف مثل حقوق دانشجو، پاس کردن واحدها، در مورد ارتقاء اساتيد و… همين قوانين، وضع شده و در چهارچوب خود لحاظ ميشوند.
اما بعد از مدتي نگاهي اصلاحطلبانه به موضوع شد و گفتند نميشود دانشجويي كه يكسري علايق و سئوالاتي دارد را آنقدر خشک در قالب برنامه درسي گنجاند. درنتيجه رويکرد دانشجومحور را پيشنهاد كردند. رويكرد دانشجومحور به اين مفهوم كه «ما دست دانشجو را در انتخاب درسها در يک چهارچوبي باز بگذاريم و دانشجو تصميم بگيرد کجا برود و چه درسي را انتخاب کند.» مثلا وقتي دانشجو مواجه ميشود با يکسري دروس اختياري که خودش تصميم گيرنده است که آنها را انتخاب کند يا نه، خيلي نقش خودش را در درس خواندن جدي ميگيرد. ولي به هر حال، اعمال نظام برنامهريزي بر اساس سلايق دانشجو يکسري خطراتي هم ميتواند به دنبال داشته باشد.
با اين حال، کنار اين دو رويکرد، رويکرد ديگري هم وجود دارد. يک رويکردي که من کمتر ديدم و در بحث آموزش جدي است، رويکرد استادمحور است. اتفاقا وقتي در سوابق آموزشي تاريخ، نگاهي مياندازيم، درمييابيم که استاد نقش اصلي را در آموزش دارد و مثلا بهخاطر وجود چند استاد در يک مدرسه، کل مدرسه در بين مردم شناخته ميشود. اين نگاه، نگاه اسوه و الگومحور است و از هر جهت برايمان شيرين است. جايي که استاد واقعا استاد باشد، تمام شئون شاگردش را به عهده ميگيرد. از ازدواج گرفته تا بدهيها و مسائل اقتصادي و معيشتي او را. يعني غير از آموزش، او را تربيت نيز ميکند؛ شما وقتي به شرح حال علما مراجعه ميکنيد، هم به اساتيد آن عالم توجه داريد و هم به شاگرداني که او تربيت کرده است.
اين نشان ميدهد که رابطه بين استاد و شاگرد رابطه مهمي است. معمولا نميگوييم که شيخ طوسي در کدام دانشگاه درس خوانده ولي ميگوييم که استادش چه كسي بوده است؟ در اين دوره با اين سازمان و ارگان دانشگاهي که ما داريم و قوانيني که به دانشگاه تحميل ميکنيم، کمکم اين رويکرد استادمحوري محو شده است و استاد فقط در چهارچوب قوانين آموزشي عمل ميکند. آن چيزي که استاد را در اين نظام برجسته ميکند، تعاملي است که او با دانشجو دارد. اگر ما بتوانيم رويکرد آموزشي را رويکرد استاد محور کنيم، کما اينکه در يکي دو دوره اخير به اين مسئله بيشتر توجه شده، اين باعث تعالي ما ميشود.
به نوعي ميتوان دريافت كه ديدگاه و انديشه امام رحمها… و مقام معظم رهبري هم استادمحوري است؛ چراكه اگر دقت بفرماييد، وقتي مجموعه دانشگاهيان خدمت حضرت آقا ميرسند، ايشان بيشترين تاکيداتشان ناظر به اساتيد است نه مسئولين دانشگاه.
آقاي دكتر! اما در اين بين اساتيدي هم هستند که با گفتمان انقلاب اسلامي موافق نيستند و بهاصطلاح سکولار، غربزده يا شيفته غرب هستند. شما چه عواملي را باعث شكلگيري و پيدايش اين اساتيد در دانشگاهها ميدانيد؟ چه تعدادي از اساتيد ما داراي اين نوع تفکر هستند و تأثيرات اين اساتيد در بين دانشجويان چيست؟
بگذاريد چرخشي در سئوال شما ايجاد کنم. موضوع ما اساتيد سکولار يا مسلمان نيست. يک سري اساتيد داريم که با آرمانها و اهداف نظام و انقلاب کاملا هماهنگ هستند و سابقه جبهه دارند ولي به دليل اينکه نگاه ما به علم و آموزش نگاه اسلامي نشده است خيلي از اتفاقاتي که سر کلاسشان ميافتد، اسلامي نيست و تثبيت پايههاي غربياي است که محصول دوران نه چندان دور ماست، يعني همان زماني که قافله علم سر خود را کج کرد و از مطالب وحياني و ديني فاصله گرفت.
حال اگر بخواهيم اينگونه نگاه کنيم بله، حرف شما درست است که يکسري اساتيد اينگونه هستند و اين اساتيد وقتي سر کلاس ميروند با مباني علم مدرن، دانشجويان را تربيت ميکنند و در نتيجه حتما ما يکسري مشکل هم خواهيم داشت. اين مشکلات در علوم اجتماعي و انساني، خود را بيشتر نشان ميدهد. در علوم تجربي ديرتر خودش را نشان ميدهد و البته ضرر آن در علوم تجربي کمتر از علوم انساني هم هست.
چه اتفاقي افتاده است که ما الان به اينجا رسيدهايم و چه شده که يکسري از اساتيد که در حوزه علوم انساني فعاليت دارند، هيچگونه تاثيري از غرب نگرفتهاند ولي اساتيد ديگري را مشاهده ميکنيم که شيفته و دلباخته غرب شدهاند؟ دليل اين امر چيست؟
اينکه چه شده است که به اينجا رسيدهايم، برميگردد به نظام آموزشي ما. بايد از ريشه اين موضوع را بررسي کرد. دانشجويي که سرکلاس با استاد سکولار بوده، اطراف او، اينترنت و مقالاتي که ميخواند، مملو از مفاهيم سكولار بوده است، اگر اين دانشجو وقتي كه به استادي دانشگاه نائل شد همين مباني را تدريس کند، جاي شگفتي ندارد. اتفاقا جاي شگفتي آن است که يکسري افراد از اين محيط رنگ نگرفتهاند. بايد اين موضوع را بررسي کرد.
متأسفانه ميبينيم كه اين افرادي كه در مقابل اين علوم غربي مقاومت ميكنند، همواره به بيسوادي متهم شدهاند. البته مباحث قوي هم نداشتند تا آنها را رشد دهد و از طرف ديگر منابع غني هم در اختيار نداشتند و اين تا زماني بود که امام راحل انقلاب کردند و اين باعث پيشرفت شد. با اينکه ما هرچه در اين زمينه تلاش کنيم باز هم جا دارد ولي به دستاوردهاي بزرگي نايل شديم. انقلاب اسلامي راه خودش را بهدرستي دارد طي ميکند. اين اتفاق مهم را نميتوانيم ناديده بگيريم و البته به اين هم نميتوانيم بسنده کنيم که فقط بگوييم علوم جديد يکسري اشکالات دارد، همين. خوب، رسالت ما بهعنوان انقلابي بودن اين است که آن علمي که مدنظرمان است را بسازيم. نميتوانيم از آن دور باشيم. اينجاست که معارف اسلامي، خود را آشکار ميکند. يعني ما بهجد اعتقاد داريم که اگر قرار است علمي به معناي علم واقعي در جامعه شکل بگيرد، اين علم بايد از معارف اسلامي بجوشد و اساتيد بسيار بسيار متدين ما اگر نگاهشان به علم، نگاه سکولار نبوده و انتقادي باشد ولي در عين حال مسلح به معارف اسلامي نباشد، در حقيقت نميتوانند توليد علم داشته باشند و فقط ميتوانند در حوزههايي كه شناخت دارند، منتقد خوبي باشند.
در اين بين، نقش حوزه پررنگ ميشود. ارزيابي شما در مورد عملکرد حوزه چيست؟
نكته اول اين است كه حوزهها به سرعت دارند به اين دغدغه ميرسند و شرايط را درک ميکنند که بتوانند اين مسئله را حل کنند. نکته دوم اين است که شما محدود شدن حوزههاي علميه ما را به چند رشته خاص خيلي از نظر دور نداريد. زماني که امام صادق عليه السلام مدرسه خودشان را در مدينه راه انداختند، شما ميبينيد فقط اين علوم متداولي که امروز ميشناسيد نبود که در آن موقع رشد کرد بلكه مثلا زکرياي رازي معتقد است هر چيزي که از شيمي بلد است همه را از جعفر بن محمد آموخته. نه لزوما اينکه امام صادق نقطه ذوب و جوش آب را گفته باشند، بلكه آن مباني هستيشناسياي که براي شکلگيري اين علوم لازم است را به آنها آموختهاند. در دوران تمدن قرن حاضر، متأسفانه غرب فاقد آن شده و دارد بدون ريشه رشد ميکند.
اين مباني هستيشناسي چيزهاي مهمي بوده كه در حوزههاي علميه گفته ميشده است. اگر قرار بوده است فلسفهاي گفته شود، فلسفه ما از طبيعيات شروع ميشده و بعد ميرسيده به الهيات. ما امروز بلااستثناء اگر فلسفه بگوييم، فلسفه را از طبيعيات شروع نميکنيم. طبيعيات را ميگذاريم کنار و فکر ميکنيم اين حرفها که در مورد افلاک و… گفته شده، حرفهاي بي منطقي است که الان بگوييم. علوم غربي حرفهاي بهترش را به ما ميگويد و ما برويم آنها را بخوانيم.
موضوع علوم، يک مجموعه به هم پيوسته است. وقتي ما نگاهمان توحيدي است و قائل به خدا هستيم، علم هم همينگونه است که ابتدا يک چيز واحد بوده و بعد وقتي پايين ميآيد، متکثر ميشود و اين دقيقا همان چيزي است كه در دل تمدن غربي اتفاق نيفتاده است.
در مورد حوزههاي علميه هم که متأسفانه اين قسمت عملياتي كردن علوم ماست كه كاري برايش نشده. آنجايي که مباني حکمي و وحياني ما، بايد وارد توليد علوم کاربردي و عملياتي ميشده، اين قسمت خالي مانده است. ما نهايتا درحوزههاي علميه ميرسيم به فقه. يعني جنبه عملياتي وکاربردياي که در حوزههاي علميه وجود دارد فقه است و جلوتر از فقه نميرويم.
اگر اجازه دهيد قدري بحث را سياسي كنيم، نقش دولتها و سياستگذاري آنها در بحث شكلگيري و يا درمان معضلي به نام «اساتيد سکولار» را تا چه حد مؤثر ميدانيد؟
ببينيد، نقطه آغاز اين جريان که يک جريان فکري و فرهنگي است را ميتوان دارالفنون ناميد و بعد هم كه ادامه پيدا کرد تا هنگام تشکيل دانشگاه تهران در زمان رضاخان. پس از انقلاب اسلامي هم كه اتفاق خيلي مهمي افتاد با عنوان انقلاب فرهنگي. آن موقع را خوب به ياد دارم. قرار بر اين بود كه دانشگاه از اساس اصلاح شود!
اين انقلاب (فرهنگي) ميتوانست بسياربسيار بزرگتر از انقلاب اسلامي اصلي ما باشد که در داخل انقلاب يک جهت فکري ايجاد کند. اهميت آن هم بهقدري بود که دانشگاهها تعطيل شد و اينگونه نبود كه يک حرکت تدريجي باشد که مثلا بعد يک دورهاي آرامآرام رقم بخورد. بهقدري مهم بود كه دانشگاهها تعطيل شد تا بنيان ديگري گذاشته شود و آن تعطيلات خيلي معنا داشت. اگر قرار بود اصلاحات، اصلاحات سطحي و ساده باشد، خوب در حين اينکه بقيه داشتند درسشان را ميخواندند، ميشد اصلاحات را انجام داد. اگر قرار بود ده، دوازده واحد علوم اسلامي طراحي شود و در چند كلاسي هم تدريس شود، ميشد بدون تعطيلي هم اين صورت بگيرد.
شايد اگر انسانهايي كه بتوانند در دانشگاهها به صورت ريشهاي و بنيادين عمل كرده و اساس را عوض كنند، در آن دوره داشتيم، آنها ميتوانستند كارهاي بهتري انجام دهند اما به هر حال، افرادي که در آن دوران زحمت کشيدند، يکسري کارها را انجام دادند. مثلا چند واحد دروس معارف اسلامي تهيه کردند و يکسري اساتيد تابلودار را از دانشگاه اخراج کردند ولي بعد انگار نه انگار که اتفاقي افتاده، همانطور کارهاي آموزشي را ادامه دادند و در همه دورهها کار جدي صورت نگرفت.
اما عليرغم همه کارشکنيهايي که بود، علوم تجربي ما در اين دوره توانست کمي خودش را به انقلاب نزديک کند. چون علوم تجربي کمتر آسيبپذير بود. علوم تجربي توانست بهسرعت خودش را با انقلاب هماهنگ کند و در جهت تمدنسازي، با يکي از شاخصهاي مهم تمدنسازي انقلاب همراه شود. اگر چه اين علوم هم، در ادامه حرکت و مسير خودش، بر مبناي تحولي که در علوم انساني و پايههايش شکل ميگيرد، بايد تغيير شکلهاي جدي بدهد.
آن دوره تا قبل از انقلاب هر کسي که هيچ رشتهاي ديگر قبول نميشد ميرفت علوم انساني. علوم انساني نازلترين سطح تحصيلات دانشگاهي بود. غير از چند نفر اساتيد برجسته انگشتشمار كه بهعنوان پيشکسوتان اين رشته تلقي ميشوند و قابل احترام هستند، علوم انساني بهطور کلي از بدنه خيلي فربه و عميق علمي برخوردار نبود. اين جريان در انقلاب اسلامي ورق خورد، برگشت و چرخش ايجاد شد. خيلي از کساني که در آن دوره مثلا فرض کنيد به دليل شرايط اجتماعي رشتههاي فني مهندسي، ترجيح ميدادند در رشتههاي فني ادامه تحصيل بدهند، تغيير رشته دادند و به حوزههاي علميه يا دروس علوم انساني ورود كردند. اينها خيلي خيلي ميتوانند تعيين کننده باشند و اين از دو جهت قابل بررسي و ارزيابي است: يکي اينکه آن کساني که تغيير رشته دادند و برگشتند و آمدند، انديشههاي فني مهندسيشان را وارد علوم اجتماعي کردند و متأسفانه علوم اجتماعي ما را باز به سمت قهقراي بيشتري بردند. و دوم اينكه بعضيها هم بهجد و خالص وارد علوم انساني شدند و تعالي يافتند؛ مخصوصا آنهايي که وارد حوزههاي علميه و مراکز مشابه آن شدند، توانستند به سرچشمه اصيل و ناب معارف اسلامي دسترسي پيدا کنند و اين نقطه اميد ما در همين دوره است. يعني با اين اساتيدي که برخاسته از آن دوره انقلاب بوده و الان اساتيد باسواد و جاافتادهاي هستند، انصافا ميشود يک حرکتي ايجاد کرد.
بحث دولتها را تا انقلاب فرهنگي فرموديد و اشاره کرديد آنگونه كه بايد ميشد، نشد و به نتيجهاي كه ميبايست ميرسيديم، نرسيديم. پس از اين وقايع، دولتهاي متفاوتي هم بر سر كار آمدند كه در چهارچوب مدلهاي مختلف، سياستهاي مختلفي به كار بستند. درباره تقويت مسير كج گذشته توسط برخي دولتها، حرفها و احاديث مفصلي شنيده ميشود. در باره اين نوع عملكردها و همچنين شخصيتهايي كه بهصورت هدفمند توسط اين دولتها بورس شده و بعدها وارد هيئتهاي علمي دانشگاههاي كشورمان شدند، نظري داريد؟
ببينيد، وقتي هاضمه ما ضعيف باشد هر چيزي ميتواند خطر باشد ولي بهطور کلي ما اينجور چيزها را خطر نميدانيم. در يک تحليل، نسلي از نيروهاي انقلاب که من نسل دهه سي مينامم، کساني بودند که يا نسل رده فرماندهي دفاع مقدس ما به شمار ميآمدند يا گروهي که وارد حوزههاي علميه و رشتههاي علوم انساني شدند. تقريبا تحولات جدي امروز ما هم توسط همان نسل اتفاق افتاد و نسل دهه چهل در پشت سرش آماده ورود به اين حوزه بود؛ منتها با کمي تغييرات و اختلافات.
يک گروهي بودند از نسل دهه سي که نتوانستند جريان ورود انقلاب اسلامي و ارزشهاي انقلاب اسلامي به حوزه علم را هضم كنند. اينها مجموعههايي بودند که اصطلاحا اسم خودشان را دگرانديش گذاشتند و در يک دوره اوليه انقلاب که خيلي مسئوليتهاي رسمي نداشتند، فرصتي يافتند تا مطالعاتشان را ادامه و استمرار دهند و چون در سني بودند که خيلي از آغاز نميخواستند شروع کنند و کمي ذهنيتشان با دانشگاههاي قبل از انقلاب شکل گرفته بود، متأسفانه نتوانستنند به ريشههاي اسلامي توسعه علم برگردند و از اين روي، وابستگيشان به غرب شكل گرفت.
اين مجموعه همانهايي بودند که دوم خرداد 76 را ايجاد کردند و خيلي از تحولات سياسي و اتفاقات ديگري که پشت سرش افتاد در اثر اين نوع نگاه به علم بود. حتما شما افرادي از اين طيف را ميشناسيد و البته اخيرا هم در دادگاه آقاي حجاريان، اين موضوع به صورت كاملا روشن تأييد شد که چه اتفاقاتي در آن دوران افتاده است. اين گروه، همچنان سر کار هستند. اينها خودشان را تکثير کردند. آن فرايند بورسيهها هم كه شما فرموديد، بله اتفاقي واقعي بود که در دولت اصلاحات افتاد و قاعدتا اينها كه بورس شدند روزي ميتوانند به کشور بازگردند و ميتوانند بر نگردند و خيليهايشان هم حضور دارند و دارند کارشان را ميکنند. اين يک جريان است که حتي اگر به اين شکل هم سازماندهي نميشد، به هر حال با اين نوع نگاه سکولاري که ما در توسعه علم داريم، يک مسئله و يک معضل پيش روي ما بود و هست. نكته مهم آن است که ما بايد توليد علم و مباني علمي اسلامي و بومي خودمان را شروع كنيم.
آقاي دكتر! همانطور كه ميدانيد در ارزيابي و تشخيص اينكه فردي سكولار هست يا نه، معيارهاي متفاوتي وجود دارد. بعضي معاندين ومعارضين را تعبير به سکولار ميکنند- چون شمشير عليه نظام کشيدند- و ميگويند بايد با آنها برخورد شود و تعدادشان هم بسيار محدود است. برخي هم انديشهاي، مسئله را ارزيابي ميكنند و معتقدند برخي اساتيد كه تعدادشان نسبت به دسته اول بيشترند مبتلا به اين مسئله هستند. شما ملاكتان چيست؟ تعريفتان از هيئت علمي سکولار چيست و براساس تعريف خود نحوه برخورد با اينها را چگونه ميبينيد؟ آيا اصلا مواجهه يا برخوردي بايد صورت بگيرد؟
اگر بخواهيم برخورد کنيم، ميگويند «گر حکم شود که مست گيرند / در شهر هر آن که هست گيرند» نوع نگاه ما به علم به اين مباني غربي آلوده شده است. حال به نظر شما جلوي كجا را بايد بگيريم؟
حرف را تا کجا ميخواهيم بکشيم؟ طبيعتا يک استادي که محارب است قابل پاکسازي است. آييننامههاي ارتقاء فعلي ما اين اجازه را ميدهد. اگر استادي اينقدر محارب است که دارد اين اتفاق را رسما سازماندهي و راهبري ميکند، بايد با آن برخورد کرد. و هميشه هم برخورد ميشود، حالا کم يا زياد. ولي اگر بخواهيم اين داستان را ادامه بدهيم تا کجا ميخواهيم بياييم جلو که دانشگاههاي ما به تعطيلي نکشد؟ يا اگر قرار است دانشگاه ما به تعطيلي بکشد مثل آن اتفاقي که روز اول انقلاب افتاد و داستان انقلاب فرهنگي، آيا حاضريم پايش بايستيم يا نه؟
اين يک تصميمگيري جدياي است که بايد در نظام اتفاق بيفتد.
علوم تجربي توانست بهسرعت خودش را با انقلاب هماهنگ کند و در جهت تمدنسازي، با يکي از شاخصهاي مهم تمدنسازي انقلاب همراه شود. اگر چه اين علوم هم، در ادامه حرکت و مسير خودش، بر مبناي تحولي که در علوم انساني و پايههايش شکل ميگيرد، بايد تغيير شکلهاي جدي بدهد
Sorry. No data so far.