چهارشنبه 16 ژوئن 10 | 11:57

حجت‌الاسلام پناهیان: فتنه‌های بزرگتری در راه است

نخبگان همیشه درمعرض امتحان‌ها و ابتلائات سختی هستند. زمینه‌هایی که موجب می‌شود مواضع اشتباه گرفته شود و یا ریزش صورت بگیرد، به خاطر برخی جاه‌طلبی‌ها و عجبی است که خدایی نکرده هر خدمتگذار به انقلاب را ممکن است فرا بگیرد. اما دلیل دیگری که دلیل همیشگی نیست و امیدواریم این دلیل به مرور برطرف شود، این است که از ابتدای انقلاب مواضع، راه امام و خط اصیل ولایت به طور کامل و شفاف تبیین نشده بود. لذا طبیعی است که انقلاب به مرور زمان یارانش را بشناسد. این مرور زمان که به تبیین مواضع انقلاب در کل جامعه کمک می‌کند، ممکن است حتی ۴۰ سال طول بکشد.


علت لغزش برخی عناصر شاخص و باسابقه انقلاب در فتنه سال گذشته و همچنین بررسی مختصات و ویژگی‌های این فتنه که با تکرار آن ویژگی‌ها، امکان بروز و ظهور امثال آن در آینده نیز وجود دارد، موضوع گفتگوی ما با حجت الاسلام و المسلمين پناهیان است. چهره شناخته شده‌ای که کمتر کسی در ایران ‌است که صدای او را نشنیده باشد. او در حال حاضر مسئول اتاق فكر نهاد نمایندگی مقام‌معظم‌رهبری در دانشگاه‌هاست و پیش از این هم مسئول نهاد نمایندگی در دانشگاه هنر بوده است. با او همچنین در خصوص چالش‌هایی که انقلاب در پس این فتنه بزرگ با آن روبرو است، گفتگو کردیم. پناهیان در این گفتگو درباره دلایل «ریزش خواص» در جریان فتنه، «سکوت نخبگان» و «جریان تحمیل‌گری» با ما سخن گفت. پیش‌بینی او در مورد ابعاد و ویژگی فتنه‌های آینده و همچنین خصوصیات فتنه‌گران آینده انقلاب خواندنی است.

شاید مهمترین دغدغه‌ای که جامعه متدینین و دوستداران انقلاب در این فتنه در اعماق وجود خود حس کردند، لغزش‌ها و انحراف‌های بزرگ افراد و شخصیت‌هایی است که جامعه در راستای اهداف انقلاب به آنها امید بسته بود. بسیاری از چهره‌هایی که شاید تا قبل از این فتنه محل رجوع بچه‌های انقلاب بودند، از چهره‌های شاخص انقلاب و دفاع مقدس بودند، اما حالا به افرادی تبدیل شده‌اند که در اصطلاح رایج میان دوستداران انقلاب به آن‌ها «نخبه مردودی» گفته می‌شود. علت این لغزش خواص که موجب ریزش آن‌ها از جریان اصیل امام و رهبری می‌شود چیست؟ آیا می‌توان برای این اتفاق مدلی تبیین کرد تا این لغزش‌ها برای ما قابل پیش‌بینی باشد؟

اساسا عرصه سیاست، محل امتحان ایمان انسان‌ها است. عرصه سیاست تنها آزمایشگاه مهارت‌ها و تجربه‌ها و تدبیرها نیست. عرصه سیاست تنها میدان محک میزان قدرت مدیریت افراد و قدرت تشخیص راهبردی آنها نیست. ایمان در وجود افراد از پیچیدگی‌های خاصی برخوردار است و فلسفه امتحان‌های الهی دقیقا همین است که بتواند مقدار ایمان مؤمنین را ارزیابی کند. این‌جاست که کار سخت می‌شود، چون واقعا معلوم نیست که میزان ایمان افراد چقدر است. به تعبیر قرآن آیا ایمانش مستقر است یا مستودع؟ آیا بعد از مومن شدن، به علت برخی خصلت‌های نهان، ممکن است دست از ایمانش بردارد یا نه؟ این‌ها مسائلی است که صریحا در قرآن کریم ذکر شده است. معلوم می‌شود که ایمان یک پذیرش ساده ذهنی و یا یک پذیرش سطحی قلبی نیست. هم قلب انسان بخش ناشناخته و ژرف وجود انسان است و هم ایمان تعریف بسیار پیچیده‌ای دارد؛ لذا فقط در امتحانات می‌شود میزان ایمان افراد را مشخص کرد. بهترین امتحان‌ها هم امتحان‌هایی هستند که در عرصه سیاست و در پیچیده‌ترین مسائل اجتماعی از افراد گرفته می‌شود. امتحان‌هایی که در عرصه سیاسی، اجتماعی از افراد گرفته می‌شود، میزان باورهای دینی و دقایق معرفتی و معنوی فرد را نشان می‌دهد. این را باید توجه داشت که افراد به‌یکباره و درلحظه به انحراف کشیده نمی‌شوند؛ بلکه یا زمینه انحراف از قبل در آن‌ها وجود داشته و یا انحراف در وجود این افراد کاملا ریشه دوانده بوده اما فقط بروز پیدا نمی‌کرده است. حتی ممکن است که نشانه‌های انحراف را بروز می‌داده، ولی عرصه تجلی کاملی در شرایط حساس نداشته است.

اگر کسی در خودش دقت کند یا اگر ما در کسانی که این روزها دچار لغزش‌ها و انحرافاتی در عرصه سیاست می‌شوند دقت کنیم، می‌توانیم زمینه‌ها و یا بن‌مایه‌های انحراف را در آنها تشخیص بدهیم. البته برخلاف این نگاه شما، برخی هم هستند که درباره همین افرادی که به‌طور مشخص در امتحانات اخیر دربرابر طوفان این حوادث و ابتلائات مردود شدند، از قبل پیش‌بینی این شکست را در این افراد می‌کردند و اعتقاد به انحراف اینها را از قبل داشتند. منتهی دلایل روشن و قابل اثباتی وجود نداشته است که بتوان با آن دلیل مستند با مردم این خطر را مطرح کرد. از طرف دیگر تظاهر به پذیرش حقایق انقلاب و منش منافقانه همیشه موجب می‌شود که قضاوت‌ها در مورد افراد دچار اختلال شود؛ ولی همین الان هم با مراجعه به سوابق افراد می‌شود که رگه‌های انحراف را در افکار و رفتار و حتی گرایش‌های یک سال گذشته این افراد مشاهده کرد.

آقای پناهیان! اجازه بدهید کمی صریح‌تر و مصداقی‌تر صحبت کنیم. آقای محمد نوری‌زاد را برای شما مثال می‌زنم. این فرد همان کسی است که سه سال پیش در وبلاگ خود از موضع دفاع از دولت مورد تایید رهبری حتی به مراجع تقلید هم انتقاد می‌کند. جوهر استدلالش هم این بود که تا وقتی رهبری انقلاب هستند، شما چرا اینگونه دولت را نقد می‌کنید. این همان فردی است که سالها در روزنامه کیهان مطلب می‌نویسد در مورد شرایط آخرالزمان و اینکه تحت رهبری مقام معظم رهبری ما چه شرایطی را برای رسیدن به عصر ظهور خواهیم داشت؟ اما حقیقت این است که ما در فضای بچه‌های مذهبی و حزب‌اللهی وقتی نامه‌های اخیر وی را به رهبر انقلاب می‌خوانیم، یک بهت سنگین در همه بچه‌های مذهبی به‌وجود می‌آید که واقعا این حرف‌ها و نامه‌ها و یا این انتقادهای تند علیه خط اصیل انقلاب و ولایت‌فقیه را همان محمد نوری‌زاد است که می‌نویسد؟ این را چگونه می‌شود متوجه شد؟

مدل همه این تغییرات و انحرافات قابل تبیین است. گاهی اوقات انسان‌ها بعضی از ابعاد دین را می‌پسندند و حتی ممکن است به خاطر همان ابعاد جان‌فشانی هم بکنند؛ منتهی سایر ابعاد دین را نمی‌پسندند. فقط وقتی نوبت امتحان برای آن بخش از ابعاد دین فرا می‌رسد که اینها از قبل، تصمیمی برای پذیرش آن بخش از دین نگرفته باشند یا حتی ممکن است به صورت پنهان آن‌ها را نپذیرفته باشند. درست به همین دلیل است که علیه جریان ناب دینی قیام می‌کنند. در صورت دیگر برخی تنها فکر می‌کنند که همه ابعاد دین را پذیرفتند، درحالی‌که در مقام عمل وقتی با سختی‌ها و تلخی‌هایش مواجه می‌شوند، آن‌جا در اثر بی‌طاقتی و بی‌ظرفیتی شروع به مخالفت می‌کنند. البته همیشه مخالفت‌ها همراه با توجیه‌گری هاست و کسی که در جرگه مومنان و پذیرفتگان معارف دینی به حساب بیاید توجیه‌گری‌های خودش را همیشه با بیان دینی و مطابق با بخش دیگری از معارف دینی انجام می‌دهد. البته من نمی‌خواهم به پیشینه افراد به طور مشخص اشاره بکنم اما در پیشینه افرادی که دچار انحطاط در مواضع سیاسی و انقلابی می‌شوند، همیشه می‌شود رگه‌هایی را پیدا کرد که این رگه‌ها نشان می‌دهد، این انسان روزی به خاطر اینکه همه بخش‌های دین را نپذیرفته و یا ظرفیت لازم برای تحمل دینداری در همه زمینه ها ندارد، از دین روی گردان خواهد شد. منتهی نجابت جامعه دینی اقتضا می‌کند که اگر کسانی از نزدیک شاهد رگه‌های انحراف در وجود برخی از افراد باشند، آن را افشا نکنند و به این ترتیب بدی‌های افراد و حتی بی‌ظرفیتی‌هایشان پنهان می‌ماند.

لازم نیست همه از اساس و از ابتدا بد باشند. بعداَ به مرور زمان در برخی از بحران‌ها و امتحان‌ها، این بدی‌های پنهان یا بی‌ظرفیتی‌هاي خودشان را نشان می‌دهند. نکته قابل توجه این است که در دورانی که این‌ها با مسیر کلی جریان دین خودشان را موافق می‌بینند، ممکن است از این‌ها دفاع جانانه و سرسختانه‌ای نسبت به جریان دین در جامعه ببینید و این دفاع همیشه یکی از نتایجی که دارد این است که فرد را در شمار مدافعان دین و خدمتگذاران به جامعه دینی به حساب می‌آورد؛ حتی در حد جانفشانی کردن و بعد وقتی که فرد از این دایره و این مسیر خارج می‌شود، ضربه‌های مهلکی به پیکر جامعه می‌زند که همین‌ها هم دوباره یک ظرفیتی برای امتحان ایمان بقیه مردم ایجاد می‌کند و بعد بقیه‌ای که آنها هم زمینه‌هایی از انحرافات در وجودشان هست در این فرصت‌ها و در مواجه با انحراف نخبگان خودشان را نشان می‌دهند و یا بی‌ظرفیتی‌های پنهان خودشان را با تمایلاتی که به سمت جریان انحراف یافته بروز می‌دهند. واقعیتش این است که خداوند متعال هم افراد را در عرصه‌های سیاسی امتحان می‌کند، هم با این افراد دیگران را امتحان می‌کند. اینجاست که امیرالمومنین می‌فرماید: «شما ابتدا حق را ببینید، وبا حق افراد را بشناسید.» این‌که حق را ببینید بعد اهل حق را بشناسید بیشتر ناظر به منحرفین از حق است. یعنی به خاطر انحراف برخی از حق، شما خود از حق انحراف پیدا نکنید و الا این سخن درباره شناسایی حق با ملاکی که اهل حق می‌توانند داشته باشند زیاد جاری و ساری نیست. البته اینکه چرا پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «علی مع‌الحق و الحق مع‌العلی» یا حتی این سخن را در مورد عمار یاسر بیان می‌فرمایند. باید گفت به این دلیل است که مردم آدرس را گم نکنند. گاهی به شناختن خود حق تکیه می‌کنند و با حقی که می‌شناسند اهل حق را تشخیص می‌دهند؛ گاهی از اوقات هم در برخی از بحران‌ها انسان اهل حق را بشناسد و بوسیله آنها حق را تشخیص دهد. اگرچه روال اصلی این است که انسان حقیقت را بشناسد و بوسیله شناخت حقیقت اهلش را تشخیص می‌دهد؛ اما گاهی ایرادی ندارد که ما اهل حق را بشناسیم و کلام و دیدگاه آنها را ملاک قرار دهیم و از آنجا تشخیص دهیم. منتهی در جایی که یک گروهی از حق جدا می‌شوند، آن‌جا ما نباید با تکیه بر حقانیت افرادی که از حق جدا شده‌اند، نگاه خودمان را نسبت به حق و حقیقت کنار بگذاریم. این‌جاست که امیرالمومنین می‌فرماید که حق را بشناس و بعد بر اساس آن در مورد افراد قضاوت کن؛ نه اینکه یک عده افراد را دربست بپذیریم و وقتی اینها از مسیر حق جدا شدند، با آنها از مسیر حق جدا شویم. این راز آن کلام پیامبر اکرم است که می‌فرمایند: «علی مع الحق و الحق مع العلی.» یعنی شما اگر گاهی حقیقت را گم کردید، می‌توانید از درکی که نسبت به اهل حق و حقانیت برخی افراد دارید، آنها را برای تشخیص حق ملاک قرار دهید. کاری که ما در طول انقلاب درباره امام انجام دادیم و درباره رهبری بزرگوار انقلاب نیز ادامه می‌دهیم. شناختن اهل حق، کسانی که خیلی با حق عجین هستند کار دشواری نیست. هم‌چنانی که شناختن کسانی که در اثر بی‌ظرفیتی یا مشکلاتی که ذکر شد، از زمینه‌های باطل قبلی بیشتر ظرفیت انحراف دارند، کار سختی نیست. اگر کسی گفت که من را افراد گمراه کردند، افرادی که به شدت روزی در مسیر حق بودند، خداوند در روز قیامت از آنها قبول نخواهد کرد. خداوند می‌فرماید اگر دقت می‌کردی، می‌توانستی علایمی را تشخیص بدهی که عدم حقانیت‌شان برای تو اثبات شود، اما میل نداشتی که آن ابعاد را نگاه کنی و به خاطر مشکلاتی که در درون خودت بود، سعی کردی که برای خودت عذر و بهانه بتراشی و روز قیامت خدا کسانی را که بر اساس انحراف اشخاص منحرف شدند؛ هرچند آن افراد در مسیر حق بودند از عقوبت معاف نخواهند کرد.

شما در صحبت‌هایتان گفتید که رگه‌های انحراف را می‌شود در این افراد از قبل مشاهده کرد. در عین حال می‌گویید شناسایی این افراد هم کار مشکلی نیست. بصورت مصداقی می‌توانید بگویید که در این فتنه، لغزش و انحراف گریبان کدام گروه از نخبگان را گرفت؟ و یا می‌توانید مصداق‌هایی بیاورید که چه ویژگی‌های شخصیتی و یا اخلاقی در افراد موجب زاویه گرفتن آنها از خط اصیل انقلاب می‌شود؟

اگر بخواهیم به یکی از مهم‌ترین زمینه‌های انحراف فکری و روحی افرادی که در این فتنه دچار مشکلات اساسی شدند، اشاره کنیم می‌توانیم انگشت اشاره خود را سمت سابقه برخوردشان با بیت المال نشانه برویم. هم‌چنین سابقه زندگی غیرزاهدانه آن‌ها در طول انقلاب. حتی اجازه می‌دادند که کسانی که رفتار پلیدی نسبت به بیت‌المال دارند در کنارشان رشد کنند. این یک علامت دقیق است. متاسفانه این آقایان این مسائل را زیاد جدی نمی‌گرفتند. زمینه دیگری که شما می‌توانید در مورد بعضی از اشخاص مشاهده کنید، رفتارشان با حضرت امام است. این افراد معمولا در پرونده خودشان یا سعی بر تحمیل‌گری نسبت به امام داشتند؛ یا در لابلای متون خاطرات خود این مخالفت را بیان می‌کنند؛ یا صریحا بعضی از دیدگاه‌های حضرت امام را نمی‌پذیرفتند و اعمال نمی‌کردند؛ یا به تعبیر خودشان در نظرات امام تردید ایجاد می‌کردند و یا گاهی از اوقات به مخالفت صریح با امام می‌پرداختند؛ هرچند پنهانی و پشت پرده از امام توبیخ صریح دریافت می‌کردند. و یا استعفاهایی می‌دادند که واقعا موجب ناراحتی حضرت امام(ره) می‌شد و حتی موجب این می‌شد که در عرصه سیاست، تذکر شدید اخلاقی دریافت کنند. جدایی این‌ها از مسیر ناب حضرت امام(ره) در سابقه انقلاب کاملا مشهود است و اگر کسی دقت کند می‌تواند آنها را ببیند؛ منتهی مشکل این‌جاست که نجابت جامعه اسلامی و نجابتی که در حاکمیت دینی وجود دارد، نه تنها سعی می‌کند عیب پوشانی کند و برای اصلاح افراد فرصت دهد؛ بلکه چه بسا گاهی از اوقات با تشویق‌ها و با تأییدها، موجب خوب جلوه کردن خیالی بعضی از افراد شود. جامعه اسلامی باید همیشه آمادگی افشاگری درباره افرادی را داشته باشد که در ظاهر بسیار مورد تائید بودند و عموم مردم توجه به انحراف‌های پیدا و پنهان ظریف آنها نداشتند. این آمادگی باید برای همیشه باشد. قبلا ما این اتفاق‌ها را در مورد کسانی که در حد قائم‌مقامی حضرت امام بودند، شاهد بودیم. دیگر برای کمتر از چنین مرتبه‌ای نباید دچار خلل و تزلزل شویم. کسانی در این خط رنگ باختند که در آن حد و اندازه ها نبودند و چه بسا بزرگتر از چنین دانه‌درشتهایی در آینده انحراف‌های خودشان را نشان دهند و از مسیر اصلی انقلاب جدا شوند. شما نباید اصلا این امور را امور بعیدی بدانید.

مثلا در مورد برخی از افرادی که در این فتنه از حزب‌اللهی بودن به مقابله با مسیر رهبری تغییر وضعیت دادند، یکی از دوستان این فرد به من می‌گفت که ما روزی به همراه ایشان در اعمال حج بودیم، در صحبت‌هایمان یک بار به من گفت: «من دیگر به حج نمی‌آیم. برای من این مناسکی که اذکارش را نمی‌فهمم و برایم بی معناست رعایت مقرراتش کار بیهوده‌ای است. خب، این آدم این حرف را می‌زند؛ اما در کسوت یک حزب‌اللهی فوق العاده تند و تیز هم در برخی از مواضع سیاسی وارد می‌شود. طبیعی است که در اثر کوچکترین ناملایمتی، عدم بردباری خودش را نشان می‌دهد و چون نمی تواند تحلیل کند، دچار تغییر مواضع 180 درجه ای می‌شود.

در صحبت‌هایتان گفتید که این افراد از زمان حضرت امام بودند. دو تا دیدگاه به این مسئله وجود دارد. اگر بخواهیم از زاویه تحلیل خرد به این مسئله بنگریم. باید به خود اشخاص بپردازیم، که همان جریان تحمیل‌گر مطرح می‌شود. و اگر از دید کلان و در تراز رهبری جامعه اسلامی به آن بنگریم، همه این افراد و جریان‌ها را باید جزو ریزش‌های انقلاب حساب كنيم. به یک معنا همه افرادی که با خط اصیل انقلاب و جریان هدایت رهبری زاویه دارند، می‌شود بسیاری از نخبگان سیاسی را جزو جریان تحمیل‌گری به حساب آورد. من اگر بخواهم اسم ببرم، می‌شود از ابتدای انقلاب مهندس بازرگان و بنی صدر و بعدها آقای منتظری و بعدتر از آن هم برخی از جریان‌های مشهور به جام زهر را نام ببریم. این جریان در همه سال‌ها و ادوار انقلاب قابل مشاهده است. به یک معنا بخش اعظمی از نخبگان سیاسی کشور را باید در این جریان تلقی کرد.

اگرچه ممکن است همه کسانی که مخالف راه امام و رهبری هستند، تمایل به تحمیل‌گری داشته باشند، ولی قدرت و زمینه‌اش را ندارند که مطلبی یا تمایلی را به رهبری تحمیل کنند. بعضی‌ها هم دنبال تحمیل نیستند؛ به دنبال مخالفت صریح و یا ایجاد جریانی مقابل جریان اصلی نظام هستند که برخی از آن مواردی که مثال آوردید مانند نیروهای ملی-مذهبی از این جمله‌اند. رویه اکثریت آنها مخالفت بود، نه تحمیل. معمولا تحمیل‌گری از سوی کسانی اتفاق می‌افتد که مبانی انقلاب و امام را پذیرفتند، مسیر را پذیرفتند و حتی برای تحقق اهداف و آرمان‌های امام و انقلاب و رهبری یاری و مساعدت می‌کنند. بعد در ضمن همراهی با رهبر جامعه سعی می‌کنند در مسیر او انحراف ایجاد کنند و بتوانند از قدرت خودشان برای تاثیرگذاری در برخی از جهت‌گیری‌ها استفاده کنند. تحمیل‌گران کسانی هستند که همراهند و می‌خواهند تاثیر نامطلوب بگذارند. اینها کسانی هستند که گاهی اوقات به زعم خودشان می‌خواهند ضمن همراهی به بهانه «النصیحه لائمه المسلمین» در خط رهبری جامعه تعدیل ایجاد بکنند، یا وقتی به خیال خود فکر می‌کنند که سرعت رهبر جامعه بیش از حد بالا است نقش ترمز را بازی می‌کنند. یا در بعضی از جاها وقتی می‌بینند که قطار انقلاب می‌خواهد مستقیم دل یک صخره ای را بشکافد و عبور کند، از ترس هزینه‌های آن یا به جهت برخی از تمایلات و منافعی که با جریان‌های مانع انقلاب دارند، سعی می‌کنند که مسیر این قطار را کج بکنند، تا ازکنار صخره عبور کند و کماکان به همراهی خودشان هم ادامه می‌دهند. تحمیل‌گران چنین افرادی هستند.

ما جریان تحلمیل‌گری رادر یاران امیرالمومنین علی(ع) هم می‌بینیم. در اصحاب پیامبر اکرم هم می‌بینیم. در آن زمان هم کسانی آن تمایل را داشته‌اند که ضمن همراهی بتوانند تاثیراتی بگذارند و تاثیر می‌گذاشتند و حرکت شتابان رسول اکرم(ص) و امیرالمومنین را کند می‌کردند. بالاخره نمی گذاشتند که به صورت ایده‌آل منویات رهبری جامعه دینی جامه عمل بپوشد و نکته اساسی این است که این جور افراد به تحلیل خودشان از شرایط و تشخیص خودشان برای اقداماتی که باید صورت بگیرد، بیشتر اطمینان دارند تا به تحلیل‌ها و تشخیص‌های رهبری. این جور افراد ظرفیت‌های اندک خودشان را ملاک حق و باطل می‌گیرند، تمایلات ناصواب خودشان را به خوبی نمی‌شناسند و به اشتباه فکر می‌کنند که عین اسلام و انقلابند و به زعم باطل خودشان در نهایت دلسوزی این تحمیل‌گری‌ها را انجام می‌دهند. ممکن است حتی این افراد به ظاهر هیچ منفعتی نداشته بودند که به خاطر آن منفعت بخواهند مسیر انقلاب را کند کنند یا کمی در مسیر آن انحراف ایجاد کنند؛ بلکه کاملا دلسوزانه و مشفقانه تحمیل‌گری می‌کنند؛ ولی واقعیتش این است که جسارتی که نسبت به پذیرش دیدگاه خود دارند و مطلق نگری که به خودشان دارند موجب می‌شود که درک صحیحی از شرایط نداشته باشند و به پیشنهادهای غلطی برسند و با نوعی خودکامگی فرصت اندیشیدن و تشخیص درست را از خودشان سلب کنند و از آن طرف به دلیل اینکه صاحب سرمایه در انقلاب و اسلام هستند و برای انقلاب و اعتلای اسلام زحمت کشیده‌اند، درجه حقانیت خودشان را بالا می‌دانند و دچار نوعی نخوت در پذیرش افکار خودشان و عُجب در سابقه انقلابی‌شان می‌شوند. این‌ها به هم آمیخته می‌شود و باطن آنها را برایشان حق جلوه می‌دهد و حق رهبری جامعه دینی را در نزد آنها باطل جلوه می‌دهد. این جور افراد هم دچار مشکل «شخصیتی» هستند و هم دچار مشکل «تشخیصی». در سابقه چنین افرادی معمولا عدم درایت در موضعگیری‌ها و تشخیص‌های غلط به صورت فاحش دیده می‌شود. به عنوان یک نمونه دقیق تاریخی، کسانی در سال شصت با اصرار بی‌جای خودشان می‌خواستند عزل زودهنگام بنی‌صدر را به حضرت امام تحمیل کنند. اما بعدها برای همگان روشن شد که امام بزرگوار ما، با عزل دیرهنگام و یا در واقع به‌موقع بنی‌صدر، چه کمکی به افزایش بصیرت نیروهای انقلاب و آشنایی آن‌ها با زوایای فتنه بنی‌صدر، کردند. به این وسیله توانست خباثت جریان فکری بنی صدر را برای همه مردم و نخبگان جامعه ما باز کند والا اختلاف بر سر مواضع بنی صدر که در میان مردم هم رسوخ کرده بود تا سالیان طولانی در اوج بحرانهای دوران دفاع مقدس در جامعه ما باقی می‌ماند و این خیلی بدتر از این بود که بنی‌صدر مدتی بماند؛ هرچند در این مدت ضربه‌های جدی هم به کشور و انقلاب ‌زد. کسانی که تقاضای مجدانه داشتند، حتی این تقاضای مجدانه آنها برای عزل زودرس بنی‌صدر موجب اسائه ادب به حضرت امام در نامه‌هایشان می‌شد، نشان دادند که از تشخیص بالایی برخوردار نیستند و تنها بر اساس تحلیل اشتباه خود در صدد تحمیل نظر باطل خود به امام بودند. یا کسانی که شیوه‌های سوسیالیستی را برای اداره مملکت پیشنهاد می‌دادند که نتیجه آن روش‌ها به شدت جامعه را دچار مشکلات اقتصادی سنگین می‌کرد و پس از دوران دفاع مقدس همه این مشکلات اقتصادی را لمس کردند. همین اشتباهات در تحلیل نشان می‌دهد که این افراد از درایت بالایی برخوردار نیستند که انتظار داشته باشند در آینده هم از چنین قدرتی در عرصه سیاست استفاده بکنند. قابل پیش‌بینی است که این جور افراد باز هم دچار خبط و خطا خواهند شد. یا کسانی که فکر می‌کردند صدام در جریان نبردی که با آمریکا داشت، در حالی که همه هوشمندان عالم می‌دانستند که این نبرد یک آتش‌بازی خانگی است و صدام نیروی آن‌هاست، تحلیل می‌کردند که صدام ابتدا دارد به آمریکایی‌ها فرصت می‌دهد و بعد به سختی در مقابل آمریکایی‌ها خواهد ایستاد و جنگ سختی درخواهد گرفت؛ با همین تحلیل که اشتباه بودن آن به سرعت مشخص شد، نشان دادند که از درایت بالایی برخوردار نیستند. سوال جدی ما این است که این افراد چرا این‌قدر به افکار و تشخیص خودشان اتکا دارند و رهبری جامعه دینی را با نصیحت‌های ریز و درشت خود احاطه می‌کنند و دوست دارند برخی از دیدگاه‌های سست خودشان را تحمیل کنند؟ چرا فکر می‌کنند که خیلی دلسوزتر از امام و رهبری هستند و تشخیص‌شان تشخیص بهتری هست؟ به خاطر سابقه انقلابی که دارند؟ آیا به خاطر خدماتی که در طول نهضت امام و انقلاب اسلامی کرده‌اند دیگر از اشتباه بری شده‌اند؟

آقای پناهیان با این تفسیر شما از تحمیل‌گری کار بسیار سخت می‌شود. بالاخره در ادبیات دینی ما نصیحت امام جامعه از ملزومات حکومت صالح است. ما در مشی ائمه طاهرین هم این مسئله را به خوبی مشاهده می‌کنیم. و ما حتما این را در مشی امام و رهبری داشته‌ایم. این بزرگواران به این معنا، حتما خودشان را بی نیاز از مشورت نمی‌دیدند و اتفاقا در زمینه استفاده از نظرات و پیشنهادات دیگران هم جدی بودند. این تفاوت «نصیحت دلسوزانه» و «تحمیل‌گری» را از کجا می‌توان استخراج کرد؟ خیلی ها هستند که به امام نزدیک بودند و نکاتی را هم توصیه می‌کردند و ممکن بود امام بپذیرند، در زمان رهبری هم همینطور. در صدر اسلام هم در مورد پیامبر و ائمه هم این تصریح را داریم. به عنوان نمونه در مورد شخصیت بزرگی مثل مالک اشتر که حضرت امیر تعاریف بلندی درباره وی دارد، انتقادات جدی و گاهی هم تند وی به امیرالمونین در تاریخ ثبت شده است. شاید حالا آن‌هایی که در این موضع اصرار بیشتری دارند هم می‌گویند بالاخره این موضوع در مورد مقام ولایت بیشتر مصداق داشته باشد؛ از این جهت که عصمت را مثل ائمه معصومین ندارند. این را چگونه می‌شود استخراج کرد؟

بحث بسیار ظریفی نیاز دارد؛ اگرچه درک ملاک رفتار صحیح در این زمینه کار بسیار دشواری نیست. اولا من این را عرض بکنم که مالک اشتر ضمن اینکه برای ما در طول تاریخ صدر اسلام یک الگوی برجسته در پیروی از امیرالمومنین علی(ع) و در تشخیص کار درست از غلط و هم در شجاعتی که در مقابله با باطل به خرج داد، درعین حال همیشه برای ما دارای نقطه ضعف‌هایی هم بوده است. لذا برای ما ملاک تام نیست. مالک اشتر همان کسی است که با بی‌توجهی کردن به فرمایشات امیرالمومنین (ع) در جریان قیام علیه عثمان هزینه امیرالمومنین علی (ع) را افزایش داد. لذا ما هیچ وقت مالک اشتر را مثل مقداد نمی‌دانیم. در روایت هست که تنها کسی که هیچگاه از فرمان امیرالمومنین حتی در اعماق قلبش هم تخطی نکرد به دلیل درک بالایی که از نصیحت و فرمان‌های امیرالمومنین داشت مقداد بود. ولی مالک اشتر در بعضی از جاها از خودش نابردباری نشان می‌داد. البته باز هم اشکالی ندارد. این نابردباری را به صورت سوال از حضرت مطرح می‌کرد، البته گاهی از اوقات حتی آدابش را هم رعایت نمی‌کرد. منتهی ما که امروز در مقام قضاوت هستیم نمی‌گوییم که حق با مالک اشتر بود. می‌گوییم مالک اشتر اشتباه کرد. این مسئله به ظاهر ساده‌ای است اما از اهمیت بالایی برخوردار است. وقتی کسی نصیحت به امام مسلمین کند، یعنی دلسوزانه مطلبی را عرضه بدارد، این اشکالی ندارد. این مسئله را قبول کنید که بعضی از توقعات و سخنان باطلی که از سر خودپسندی و خود رای بودن افراد بیان می‌شوند به بهانه «النصیحه لائمه‌المسلمين» حکم تحمیل‌گری را پیدا می‌کنند. حالا برای این‌که تشخیص دهیم که کجا تحمیل‌گری است و کجاها نصیحت است، دلسوزی ویژگی بسیار برجسته نصیحت است و در مقابل، خودپسندی و عجب در رأی از ویژگی‌های تحمیل‌گر است. البته اولین و آشکارترین ملاکش این است که آیا آداب نصیحت رعایت شده است یا خیر؟ بالاخره در آداب اسلامی و حتی اجتماعی نصیحت شرایطی دارد. در عین حال در برخورد با رهبری جامعه دینی، باید مبادی به آداب بود. در روایات هست که پیامبر گرامی اسلام مقداد را برای رساندن پیغامی به امیرالمومنین ‌که به عنوان فرمانده لشکر اسلام در جنگ حضور داشت، مامور کرد و فرمود که وقتی خواستی پیغام مرا به علی(ع) برسانی، نباید از پشت سر علی را صدا بزنی که برگردد تو را نگاه کند. از کنارش هم رسیدی علی را صدا نزن که پیغام را به او برسانی؛ بلکه در مقابل او حاضر شو و وقتی امیرالمومنین به تو رسید با احترام پیغام را به او بده. می‌بینید که رهبری جامعه دینی همیشه یک حرمتی دارد و باید برایش آدابی را رعایت کرد. نه اینکه این آداب، یک آداب تشریفاتی شبیه به آدابی باشد که برای پادشاهان رعایت می‌کنند که بر آنها سجده کنند و در مقابل آنها ذلیلانه قرار بگیرند؛ اما ابهت و قداست رهبری جامعه دینی باید حفظ شود و الا اداره کردن جامعه در بحران‌ها سخت خواهد شد.

وقتی آداب رعایت نشود رهبری در بحران‌ها نمی‌تواند به سرعت اعتمادها را جلب کند و محیط جامعه را کنترل کند و جامعه را به سمت نقطه فلاح هدایت کند. گاهی اوقات رهبر جامعه باید اوامر سختی مثل حکم جهاد را صادر کند که لازمه‌اش این است که افراد، بی‌تردید و بدون یک ذره شک و شبهه برای فرمان او جان خود را بدهند تا جامعه نجات پیدا کند. فکر آن لحظه‌ها را باید کرد. لذا رهبری جامعه دینی باید محترم باشد. ما در روایات اسلامی داریم که باید رهبر جامعه دینی را دعا کرد. این وظیفه مردم است. به این دلیل که او در حساس‌ترین و خطیرترین نقطه هرم جامعه قرار گرفته است. تصور کنید در یک جامعه‌ای که کسی را به صورت مداوم در مجامع عمومی دعا می‌کنند، او چه حرمتی پیدا می‌کند. از طرفی گفته‌اند «النصیحه لائمه المسلمین». نصیحت گفتند، نه موعظه و عتاب و خطاب کردن. بعضی‌ها به امام عتاب و خطاب می‌کردند. نصیحت با موعظه، زمین تا آسمان متفاوت است. نصیحت با تذکر دادن هم متفاوت است. نصحیت با تنبه دادن هم متفاوت است. در نصیحت دلسوزی و شفقت و مهربانی موج می‌زند. پس اولین ملاکش رعایت آداب است. دومین ملاکش صحیح یا غلط بودن خود آن نصیحت است. یکی از راه‌های تشخیص غلط یا درست بودن هم قضاوت دشمن است. وقتی که ما قدرت تحلیل داریم و می‌فهمیم که این نصیحتی که این فرد میکند، به سهولت غلط بودن آن نصیحت مشخص می‌شود، رادیوهای بیگانه همه استقبال می‌کنند و به ما غلط بودن این نظر را آدرس می‌دهند و جامعه دینی را دشمن شاد می‌کند؛ ما چگونه اسم این را نصیحت بگذاریم. چگونه است همه دشمنان دارند از این نصیحت خوشحال می‌شوند. یکی از ملاک‌های درست یا غلط بودن یک موضع‌گیری خصوصا در آخرالزمان همراهی کردن دشمنان است و این، ملاک تردید ناپذیری است. سوال دیگری که شاید در اذهان مطرح شود این است که دیگران در مقابل این نصیحت چه وظیفه‌ای دارند؟ نباید فریاد بزنند و او را به سکوت دعوت کنند؟ همان‌قدر که او احساس وظیفه کرده با صدای بلند نصیحت کند و رعایت آداب نصیحت رهبری جامعه دینی را نکند، چرا ما نباید احساس تکلیف کنیم که جلوی او را بگیریم. بالاخره یکی از آداب قطعی نصیحت این است که پنهانی صورت بگیرد. وقتی علنی نصیحت می‌کنی یعنی من آن‌چنان بر موضع خودم اعتماد دارم و آنقدر اصرار دارم که فکر می‌کنم اگر این نظر من اعمال نشود، انحراف در جامعه دینی پدید می‌آید. یعنی می‌خواهم بگویم که ای مردم خبردار شوید، یا می‌خواهم خودنمایی و تظاهر کنم و بگویم اگر پس فردا موضع من پذیرفته شد، همه بدانند که من این نظر را دادم یا اینکه می‌خواهد با تحریک افکار عمومی پذیرش این نصیجت را به رهبری جامعه دینی تحمیل کند؛ وگرنه آرام می‌گفت. والا نامه خودش را علنی نمی کرد. این‌ها همه علامت‌هایی است که موجب می‌شود مؤمنین نسبت به خیراندیشی آن فرد سوظن داشته باشند. درست است که در جامعه ما افکار عمومی با حرف‌های چنین تحمیل‌گرانی تحریک نمی‌شود ولی قصد آن‌ها تحریک افکار عمومی است؛ اگر این‌طور نیست پس چرا علنی مطرح می‌کنند؟ بعد از این دو مرحله باید به مرحله سوم رسید و آن این‌که وقتی برای امام مسلمین نصحیت کردی و امام مسلمین نپذیرفت. تو باید چه کنی؟ باز بر طبل نصیحت خودت می‌کوبی؟ خب این هم دوباره تحمیل‌گری می‌شود. رهبر جامعه دینی از آن فراز خود بر جامعه و راهی که قرار است طی شود، صریحا به تو می‌گوید که نه‌خیر این کار اشتباه است یا حتی قبل از اینکه تو نصیحت کنی صریحا موضع شفافی داشته و اعلام کرده است. این دیگر نصیحت نیست؛ بلکه مخالفت است.

سؤال دیگری که به ذهن علاقمندان متبادر می‌شود این است که چرا از ابتدای انقلاب تا حال، ما دائما شاهد ریزش خواص و اشتباهات فاحش خواص بودیم. در کشورهای غربی احزاب سیاسی و مطبوعات به عنوان جامعه مدنی قرار است بین حاکمان و مردم واسطه‌گری کنند، در کشور ما این مسئله بسیار کمرنگ است و بیشتر چهره‌های سیاسی و رسانه‌های وابسته به آنها هستند که این نقش را بازی می‌کنند. از طرفی این حقیقت بسیار تلخی است که بسیاری از نخبگان سیاسی حداقل برآیندشان چندان در جهت منویات رهبری نیست. اما عجیب است که مردم، معمولا در برآیند تصمیمات خود اشتباه نمی‌کنند و در بزنگاه‌ها، خیلی جدی و محکم پای خط اصیل انقلاب و رهبری می‌ایستند. درصورتیکه انتظار از نخبگان قاعدتا خیلی بیشتر از مردم است. این مسئله چگونه قابل‌توجیه است؟

سوال خوبی مطرح کردید. چرا مردم معمولا اشتباه نمی‌کنند؟ و یا اگر هم اشتباه کنند، اشتباه خودشان را به سهولت جبران می‌کنند. دلیل اولش این است که مردم ما بعد از تجربیات تاریخی طولانی و با وجود این شبکه ارتباطی قوی که دنیای معاصر با انواع رسانه‌ها وسائلش را فراهم کرده، از بصیرت بالایی برخوردارند. اگر در زمان امیرالمومنین (ع) این‌چنین اتفاق خوبی نمی‌افتاد، به دلیل این بود که عموم مردم از آگاهی بالایی برخوردار نبودند و یا شبکه ارتباطی قوی که امروز هست، در آن زمان وجود نداشت. دلیل دوم این است که اساسا مردم کمتر در معرض اشتباهات سیاسی بزرگ هستند. به دلیل اینکه منفعت‌های قدرت طلبانه، ثروت طلبانه و یا باندبازیهای سیاسی که بین نخبگان وجود دارد و برخی رودربایستی ها و چهره شدن‌ها موجب می‌شود که بعضی اوقات حق را علیه یکدیگر نگویند. چنین وضعیتی میان مردم وجود ندارد. چینین زمینه ای برای خراب شدن نگاه و مواضع سیاسی مردم وجود ندارد و کمتر وجود دارد. چرا می‌گویم کمتر وجود دارد؛ به دلیل اینکه بعضی اوقات در بین مردم هم می‌بینیم برخی از منافع موجب برخی از موضع گیری‌ها می‌شود. در یکی از مناظره‌های بعد از انتخابات تلویزیون یکي از طرف‌هاي مناظره می‌گفت که مردم از تورم ناراحتند. چگونه باید ابراز کنند؟ خب این سخن، سخن بسیار سخیفی بود. از تظاهرات‌های بعد از انتخابات دفاع می‌کرد و می‌گفت که این تظاهرات‌ها سوپاپ و محل بروز بقیه اعتراضات مردم هم است. بقیه اعتراضات مردم به چه؟ به تورم. ما که می‌دیدیم در تهران این تظاهرات‌ها بیشتر از جانب بالا شهری‌ها سازماندهی می‌شد. فشار تورم که کمتر آنها را اذیت می‌کند. اگر فشار تورم بود، باید تظاهرات‌ها و شورش‌هایی مانند تظاهرات‌هایی که در حدود ده سال قبل در اسلامشهر شکل گرفت، ما می‌دیدیم. مناطق محروم چرا این تظاهرات‌ها را نمی کنند. پس منفعت طلبی‌های خاص می‌تواند گاهی از اوقات گروه‌هایی از مردم را هم دچار خطا کند؛ ولی این زمینه در نخبگان سیاسی جامعه خیلی بیشتر است. تا الان دو دلیل را ذکر کردم. یکی زمینه خطا مردم کمتر است. یکی بصیرت بالاتر است. سوم اینکه نخبگان سیاسی که مردم را رهبری و روشنگری کنند، تنها محدود به نخبگان مشهوری که در عرصه سياست و یا حاکمیت حضور دارند، نیستند. درجامعه ما نخبگان فراوانی هستند؛ در مساجد، پایگاه‌ها، ادارات، فامیل، مردم که واقعا از درک بالایی برخوردار هستند و آنها به مردم خط می‌دهند.

اینطور نیست که مردم چشم و گوش بسته فقط به چند نخبه ای که در صدر جریانات سیاسی یا حاکمیتی قرار دارند نگاه کنند. نخبگانی که جدای از عرصه‌های مشهور سیاسی یا حاکمیتی هم هستند، در میان مردم ما خیلی زیادند. آنها بالاخره خط را به مردم می‌دهند. مردم در جمع خانواده دور همدیگر نشسته‌اند و یک برنامه سیاسی را از تلویزیون مشاهده می‌کنند، براي قضاوت درباره برنامه به لیدر خودشان در خانواده، که او به نزدیکانش جهت می‌دهد، توجه می‌کنند. اين افراد را نباید دست کم گرفت.. شما قدرت جریانی مثل بسیج دانشجویی را نباید دست کم بگیرید. این همه تشکل‌های دانشجویی که همه در مسیر این انقلاب هستند و تشکل‌های دیگر که در این بحران‌های اخیر واقعا سرافراز بیرون آمدند. شما نباید اینها را دست کم بگیرید. جریان عدالتخواهی که در دانشجویان راه افتاد. حتی قبل از دولتی که شعارش عدالت باشد، آنها آمدند در میان مردم و شعار دادند. بله اینها نخبگان گمنامی در بین مردم هستند یا اساتید دانشگاه و انجمن‌های اسلامی مستقل که اینها بین مردم زندگی می‌کنند و مواضع‌شان کاملا مشخص هست. اینها عموم بدنه جامعه را همیشه در مسیر امام و رهبری حفظ می‌کنند یا روحانیانی که مردم از نزدیک زندگی‌ آنها را دیده‌اند و قبولشان دارند. وقتی می‌بینند این یک حرفی را بی‌حساب نمی‌زند، بی‌تقوایی نکرده و یا حداقل بی‌تقوایی‌اش را ندیدند، در محله خودش وقتی دیگران را هدایت می‌کند، هدایت او را می‌پذیرند. دلیل بعدی که وجود دارد این است که نخبگانی که همیشه دچار ریزش می‌شوند، مردم به قدر کافی از آنها بهانه‌هایی در دستشان هست که موجب شود از آنها بری شوند. نخبگانی که دچار ریزش می‌شوند خیلی اعتماد به نفس دارند! خیلی فکر می‌کنند که سخن‌شان میان مردم ملاک است. مردم ازهمه آنها در طول این‌ سال‌ها نمونه‌هایی در دست دارند. جالب است که، وقتی نخبگان سیاسی دچار ریزش می‌شوند در حالی‌که مردم از آنها نقطه ضعف‌های جدی مشاهده کرده‌اند، در چنین شرایطی وقتی نخبگان دیگری که نقطه ضعف نداشتند، ولی سکوت می‌کنند، مردم به سهولت قضاوت می‌کنند که سکوت این نخبگان خوب ما هم که دچار رودربایستی شدند، دلیل حقانیت نخبگان مردود نمی‌گیرند و این خیلی نکته قابل توجهی است.

به علت ریزش نخبگان انقلاب باز گردیم. دلایل مشخصی می‌توانید ذکر کنید؟

قبل از اینکه این سوال را مطرح کنید، تحلیل‌های متفاوتی وجود دارد برای اینکه چرا از اول انقلاب تاکنون و احتمالا بعد از این ما باید شاهد ریزش نخبگانی باشیم که در ابتدا با انقلاب همراهی می‌کردند، اما با مرور جدا می‌شوند. دلیل همیشگی اش این است که نخبگان همیشه درمعرض امتحان‌ها و ابتلائات سختی هستند. زمینه‌هایی که موجب می‌شود مواضع اشتباه گرفته شود و یا ریزش صورت بگیرد، به خاطر برخی جاه‌طلبی‌ها و عجبی است که خدایی نکرده هر خدمتگذار به انقلاب را ممکن است فرا بگیرد. اما دلیل دیگری که دلیل همیشگی نیست و امیدواریم این دلیل به مرور برطرف شود، این است که از ابتدای انقلاب مواضع، راه امام و خط اصیل ولایت به طور کامل و شفاف تبیین نشده بود. لذا طبیعی است که انقلاب به مرور زمان یارانش را بشناسد. این مرور زمان که به تبیین مواضع انقلاب در کل جامعه کمک می‌کند، ممکن است حتی 40 سال طول بکشد.

این‌ نکته‌ای که در مورد تدریجی بودن مواضع انقلاب می‌فرمایید، نکته عجیبی است. ما در ابتدای انقلاب حداقل به ظاهر صریح‌ترین مواضع را داشتیم. فضای انقلابی، فضای آرمانی مختص ابتدای انقلاب.

اتفاقا فضای انقلابی و آرمانی اوایل انقلاب فرصت تبیین دقیق و همه‌جانبه مواضع انقلاب را نمی‌داد. کما اینکه حضرت امام حدود 7سال بعد از پیروزی انقلاب حیطه مفهوم ولایت‌فقیه را به صورت بسیار دقیق تبیین کردند و مردم با دقایق دیدگاه امام بعد از سال‌ها آشنا شدند. طبیعی است که حضرت امام هم در ضمن بحران‌ها و نیازهایی که برای جامعه پدید می‌آمد اندیشه ناب خود را تبیین کنند. میزان درگیری ما با استکبار و ماهیت استکبار به مرور زمان روشن شد. اول انقلاب آمریکا بیشتر از اینکه به عنوان یک مفهوم مطلق استکباری مورد نفرت قرار بگیرد، به دلیل حمایت از شاه مورد نفرت قرار گرفته بود و شما می‌دانید که ما حتی بعد از پیروزی انقلاب رابطه خود را با آمریکا ادامه می‌دادیم. به تدریج، مفهوم استکباری نظام سلطه خودش را نشان داد که موجب خشم دانشجویان و فتح لانه جاسوسی شد و همین امروز پس از سالهای اول انقلاب و حتی سالهای دفاع مقدس، نفرت از آمریکا به واسطه بحران‌هایی که در منطقه ایجاد کرده به اوج خود رسیده است. حتی در ایران اسلامی موجی برای هواداری از ارتباط با آمریکا در دوران دولت اصلاحات بواسطه برخی از تحرکات سیاسیون آن زمان و هم‌چنین مبهم بودن برخی از وجوه جنایت‌کاری آمریکا برخواسته بود. بعد از حمله آمریکا به کشورهای منطقه بود که جنایت‌کاری‌های آمریکا بسیار آشکار شد. طبیعی است که مواضع انقلاب به مرور زمان تبیین شوند و وقتی که به مرور زمان تبیین شوند طبیعتا ریزش‌هایی خواهد بود، همچنان که رویش‌هایی هم در عرصه‌های مختلف انقلاب وجود داشته است. البته این فرض را قطعی بگیرید که در طول این سه‌دهه انقلاب، آمار رویش‌های نهضت نورانی امام بسیار بیشتر از آمار ریزش‌ها بوده است.

به عنوان یک اندیشمند اجتماعی که به جامعه‌اش از منظر تعالیم دینی و مفاهیم اسلامی می‌نگرد و در عین حال جامعه اش را هم می‌شناسد، می‌توانید بگویید فتنه بعدی چیست؟ آیا بر اساس مدل مشخصي می‌توان فتنه‌های بعدی انقلاب را پیش‌بینی کرد؟

اگر شما روند فتنه‌ها و امتحانات جامعه ما را از اول انقلاب تاکنون بررسی کنید، از هرچه غیردینی‌تر بودن در ابعاد اجتماعی به صورت‌های دینی‌تر گرایش پیدا کرده است. اولین تظاهرات علیه جریان مخالفت‌های داخلی که موجب فتنه شد و تظاهراتی که از ناحیه مردم حزب‌الله علیه این فتنه در داخل صورت گرفت، بر سر ماجرای جبهه ملی بود که امام آن‌ها را به خاطر نپذیرفتن حکم قصاص، مرتد اعلام کرد. آن‌ها با یک نگاه برون‌دینی به مخالفت با دین پرداختند و شما جریان لیبرالیسم را در صورت تند و غیرانقلابی خودش در همان اوج ابتدای انقلاب می‌بینید. بعدها شما جریان لیبرالیسم مذهبی‌تر را می‌بینید و همین‌طور هر چه که پیش آمده تا در دوران دولت اصلاحات می‌بینید که روشنفکرهای به ظاهر مذهبی و انقلابی با مخلوط کردن حق و باطل با یکدیگر و نوعی التقاط اندیشی به مخالفت با دین می‌پرداختند. کم‌کم در همین انتخابات مناظرات انتخاباتی را که می‌دیدیم، کمتر از مخالفت صریح با دین و یا حتی التقاط اندیشی روشنفکرانه اثری می‌دیدید. بود ولی بسیار کم بود. با ظاهری از پوشش مباحث اخلاقی و حتی انقلابی و حتی به ظاهر طرفداری از حضرت امام با راه امام مخالفت می‌شود. این روند را اگر بخواهید ادامه دهیم علی القاعده پیش بینی خواهیم کرد که با هر چه مستحکم تر شدن معنویت انقلابی در جامعه ما مخالفت‌ها با خط اصلی توسط افراد هر چه مذهبی‌تر و انقلابی‌تر با شعارهای به ظاهر صحیح‌تر و موافق با مرام معنویت ناب انقلابی انجام خواهد گرفت؛ کما این‌که شما الان زمینه‌هایش را می‌بینید. شعارهایی مثل اینکه یاران امام را حذف می‌کنند، آثار امام را می‌خواهند حذف کنند یا اینکه ما باید خط امام را احیا کنیم. چه زمانی امام این‌گونه عمل می‌کرد و این‌ها تعابیر و زمزمه‌هایی است که نشان‌دهنده پیش‌درآمد فتنه‌های بزرگ بعدی است. این فتنه‌ها که پیش بیایند منحرف کردن افکار عمومی‌شان بیشتر از فتنه‌های گذشته است. این یک واقعیت است که کسی حاضر نیست برای دموکراسی مقابل جمهوری اسلامی به میدان بیاید و در میان توده‌های مردم مبارزه کند؛ ولی آنها اگر بتوانند تعارضی بین خط امام و روند کنونی انقلاب نشان دهند، ممکن است یاران بیشتری بین مومنان به انقلاب بتوانند پیدا کنند. اگرچه با بصیرت همه این خطرات قابل برطرف شدن است؛ ولی بالاخره فتنه‌های بزرگتری در راه است، فتنه‌هایی که ظاهر آن‌ها هرچه اسلامی‌تر و انقلابی‌تر است.

در تحلیل شما ما شاهد لغزش نخبگانی بودیم که یکی از ویژگی آنها سکوت در برابر سوء استفاده از بیت‌المال بود. همین مسئله دوباره چالش اصلی خواهد بود؟ یا می‌شود این را هم تحلیل کرد که نخبگان مردود بعدی از چه جنسی هستند؟ چه کسانی و با چه ویژگی‌های شخصیتی در معرض امتحا‌ن‌های بعدی قرار خواهند گرفت؟

بدیهی است که فتنه بعدی توسط افرادی که سابقه حضور در مسیر امام داشتند و از اعتبار بیشتری برخوردار بودند، خواهند بود. من فکر می‌کنم کسانی که قدرت تحلیل عمیق ندارند و نگاه صحیح انقلابی و اسلامی به مسائل نداشته و ندارند، در عین حالی که انقلابی و دلسوز نظام بوده‌اند و هم اکنون هم خودشان را بسیار دلسوز نظام می‌دانند و متاسفانه از بصیرت کافی برخوردار نیستند. ممکن است که خیلی عجیب هم به نظر بیاید و از آن طرف هم یک سماجتی برای حق دانستن دیدگاه خود دارند، اینها موجب می‌شود که به تدریج رودرروی مسیر انقلاب بایستند. به دلیل اینکه تشخیص‌شان این است که برخی از حرکت‌ها را صحیح نمی‌دانند و متاسفانه خودشان را بیش از حد قبول دارند درحالی‌که قدرت تحلیل عمیقی هم ندارند. آدم‌های ساده‌ای هستند، دچار اشتباه می‌شوند.

اطرافیانشان هم که مواضع‌شان معلوم است و دستشان از قدرت کوتاه شده، آتش بیار این معرکه خواهند بود و ذهنیت‌های اینها را بیش از پیش تخریب می‌کنند. یکی از ویژگیهای عمومی کسانی که از ایمان ضعیف تری برخوردارند و از روحیه انقلابی نابی برخوردار نیستند و باید همیشه در مورد این افراد احتمال داد که دچار خطر سقوط و انحراف شوند، مرعوبان در مقابل دشمن است. البته من نمی خواهم تعبیر دشمن را بکار ببرم. این‌ها ممکن است به ظاهر دشمن ستیز باشند، اما همین‌که برای فرهنگ و تمدن غرب حساب باز می‌کنند و از نظر فرهنگی و روانی مرعوب آنها شده‌اند، كافي است. این‌ها افرادی هستند که هنگام مواجهه با نظام سلطه کمی عقب می‌نشینند و همین یک مقدار، زاویه کوچکی باز می‌کند که در نهایت موجب انحراف‌های جدی و اساسی می‌شود. یکی از کاندیداهای همین دوره ریاست‌جمهوری در مناظرات با صراحت تاکید می‌کرد، این‌که می‌گویند تمدن غرب در حال فروپاشی است، خرافات است. کسی که به تمدن غرب اینقدر اعتقاد دارد، او اهل مبارزه نیست، او طبیعتا در مبارزه انسان موفقی نخواهد بود. روحیه سازشکارانه موجب می‌شود که به ملت خیانت کند و باید گفت بعضی‌ها هستند که به صورت ناپیدایی این ترس و رعب از دشمن در وجودشان، در افکارشان، در بیاناتشان و سیاست‌هایشان دیده می‌شود. باید خیلی مراقب این افراد بود.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.