دكتر ابراهیم فیاض– عضو هيات علمي دانشگاهتهران- کشوری که در حال رشد است ساختار و معرفتش هم رشد میکند. نمی توان در حوزه علم یا اقتصاد پیشرفت کرد اما انتظار پیشرفت در حوزههای دیگر را نداشته باشیم. وقتی کشوری در حوزه فنی و پزشکی رشد میکند، جامعه آن کشور هم به شدت متحول میشود. بسیاری از اتفاقاتی که در جامعه ما میافتد ناشی از همین پیشرفت ها و تبعات آن است اما ما به شکلی نادرست در حال فریاد کشیدن و جیغ زدن هستیم. نمی توان تصور کرد دانشگاه ها رشد کنند اما آدم ها رشد و پیشرفت نداشته باشند و تحول معرفتی در آنها ایجاد نشود. نمی توان گفت در شهری مثل تهران، تراکم جمعیت چندمیلیونی داشته باشیم اما تحولات فرهنگی در این شهر رخ ندهد. اینها همه آثار ساختاری است که در جامعه رخ میدهد.
نکته قابل توجه آن است که موارد مطرح شده، نشانه ارزشگذاری و خوب یا بد بودن این اتفاق نیست. خوبی و بدی معیار میخواهد تا براساس آن بتوانیم ارزش یک گزاره را بسنجیم. یکی از ایرادهای بزرگ مسئولان آن است که بدون شاخص سنجی و معیار، وارد قضاوت خوبی و بدی اتفاقات میشوند و براساس همین دانش نادرست، تصمیم میگیرند. این تصمیمات ناگهانی ما را وارد بحرانی بدتر از بحران قبلي میکند. مثلا برخورد درباره امر به معروف و نهی از منکر از همین موارد است. تا به حال ما فقط نهی از منکر کرده ایم و هیچ معروفی اشاعه نداده ایم. معروف یعنی آنکه به دیگران قرض بدهیم، خودمان کار کنیم و کارآفرین باشیم، اما این معروف ها و هزاران مورد دیگر مطرح نمی شود. به این ترتیب بسیاری از تحولات اجتماعی و انسانی را خود ما ایجاد میکنیم اما به دلیل ندانستن واقعیت، خودمان شروع به فریاد زدن میکنیم. وقتی انسان کار میکند، خسته میشود و احساس گرما میکند، آیا باید فریاد بزند و داد بکشد؟ خیر، باید استراحت کند و بخوابد. نتیجه طبیعی کارکردن، خسته شدن است. اتفاقاتی که در کشور ما رخ داده و میدهد، اقتضائات ساختاری و نتیجه طبیعی پیشرفته شدن است. ساختار، به طور مداوم در حال هل دادن مجموعه کشور به سمت جلو است. اگر ما اتفاقات جامعه را ساختاری درک کنیم، بسیاری از بحرانهای جامعه مرتفع خواهد شد. وقتی ما سفینه فضایی میسازیم یا به لحاظ هسته ای پیشرفت میکنیم، بُعد ساختاری آن نیز دامنگیر ما خواهد بود و تاثیراتش را در رشد جامعه میگذارد. ما باید ساختارهای جهانی را برای کشور خودمان تعریف کنیم. با ساختارهای گذشته نمی توان در جهان جدید حرکت کرد. برای نمونه سخنان رییس جمهور ایران در اجلاس خلع سلاح هسته ای، در مقایسه با سخنرانی اش در مجمع عمومی سازمان ملل، بسیار دقیق تر، حرفه ای تر و جهانی تر بود. این سخنان به معیارهای جهانی بسیار نزدیک تر بود و مقیاسِ ایران، جهانی تر شد. این کارها نیاز به شناخت دارد و باید مجامع جهانی را دقیق مطالعه کرد. از نظر ساختاری این سخنرانی بسیار مهم است. اینجا صحبت از شخص نیست صحبت از یک نگاه جهانی در ایران است.
دوم خرداد و غرب گرایی بی وطن
یکی از این اقتضائات در حوزه فکری جامعه ایران این بود که پس از پایان جنگ، جوانان به شدت علاقمند شدند تا ببینند در غرب چه خبر است. آنها میخواستند غرب را بشناسند. طبیعی است که برای پیشرفت، باید غرب را شناخت همان طور که باید ایران و شرق را هم به درستی شناخت؛ چون اینها هرکدام یک واحد تمدنی هستند. اما این شناخت باید درست صورت گیرد. زندگی روزمره ما پر از غرب است. مصنوعات مختلف غربی زندگی ما را فراگرفته است پس باید به لحاظ اندیشه ای از آنها شناخت عمیقی داشته باشیم. تمام تاریخ روشنفکری در ایران تا زمان حاضر، ترجمه کتابهای حاشیه ای و فرعی و نه متن اصلی بوده است. آثار کانت و وبر چندان در کشور ترجمه نشده و کسانی هم که ترجمه کرده اند اساتید کلاسیک دانشگاه مثل مرحوم کاردار بوده اند. بقیه همه سراغ آثار دست چندمی رفته اند که مثلا یک دانشجوی غربی درباره وبر یا کانت نوشته و همان مفاهیم را ساده کرده است. قشری که به نام غرب گرا در ایران وجود دارد واقعا به دنبال غرب نیست و نمی خواهد غرب شناسی کند. تنها به دنبال سطحی نگری است اما لعابی از غرب شناسی بر تفکرات خود میکشد تا جذاب و قابل عرضه باشد. اساتید مدعی کانت شناسی در ایران، هیچ یک از آثار او را نخوانده اند.
آنها فکر میکردند همین مواردی که ترجمه کرده اند، غرب در همین حد است. این ساختار ادامه پیدا میکند تا زمان دوم خرداد که جریانهای خاص دوم خردادی به شدت غرب گرا میشوند به گونه ای که غرب گرایی آنها از دوران پهلوی هم بدتر میشود. طاغوتیهای غرب زده، اندکی ملی گرایی داشتند اما دوم خردادی ها، با ملی گرایی هم بیگانه و کاملا غربی شده بودند. آنها شناخت عمیقی درباره غرب نداشتند. این افراد حتی حاضر به مطالعه ادبیات غرب هم نیستند یعنی نمی خواهند «وبر» و «هگل» را بخوانند، بلکه به سطحی نگری عادت کرده اند. سوتیترهای کوچکی از برخی مطالب اندیشمندان غربی را مطالعه میکنند و بعد درباره همان ها بحث میکنند. تمام این جریاناتِ مدعی اصلاحات و اصلاح گری، نوعی محافظه کار ارتجاعی هستند که لعابی از غرب شناسی بر روی خود کشیده اند. وقتی دوره احمدی نژاد فرا میرسد، این ادبیات به کنار میرود و احمدی نژاد گفتمان ادبیات دینی همراه با وطن پرستی را وارد میکند.
رنگ سبزی برای درجا زدن
پس از چهارسال و در روزهای انتخابات دهم ریاست جمهوری ناگهان با جلوه تازه ای از همان نگاه دوم خردادی به غرب مواجه میشویم که این بار نقاب سبز بر صورت زده است. آن چیزی که درباره بحران سبز در کشور ما میتوان گفت آن است که این حرکت، بیان واماندگی ساختارهای غربگرای ایرانی در ارتباط با تحولاتی که در ایران به وجود آمده بود. این حرکت نوعی محافظه کاری ارتجاعی بود. به لحاظ ساختار اجتماعی حرکت سبزها، نوعی مقاومت قشر متوسط غرب گرای ایرانی در برابر تحولات جامعه ایرانی بود. این قشر میخواستند تعریف از غرب در همین حدی که آنها بیان کرده بودند، بماند. هدف اصلی مشارکت، مجاهدین و کارگزاران از به راه انداختن این حرکت در حقیقت درجازدن فکری جامعه ایران بود. خیلی جالب است که همین اتفاق در دوران مشروطه هم رخ داد و منجر به روی کار آمدن رضاخان شد. هیچ وقت مشروطه ای ها نمی خواستند در ایران، جمهوری برقرار شود. جالب آنکه با نشستن رضاخان به سلطنت، دوباره همان خصوصیات سلطنت قاجاری بر کشور حاکم شد. تاج الملوک -زن رضاخان- خود قجری بود و دوباره همان اندیشه در حاکمیت رواج یافت؛ یعنی عملا هیچ اتفاقی در کشور نیفتاد. در مساله ملی شدن صنعت نفت نیز باز همین اتفاق افتاد و شاه جوانی که قدرتی نداشت، بعد از کودتا به شکل پدرش کاملا مستبد به قدرت بازگشت علاوه بر اینکه مشاورش همان تاج الملوک بود که قجری است. بسیاری معتقدند با مرگ تاج الملوک، شاه نیز قدرتش رو به افول رفت و سرنگون شد. مصدق هم خود قجری بود. این مفهوم یعنی اینکه ساختار استبداد، همیشه وجود دارد اما رنگ و لعابش عوض میشود.
جنبشی برای رسیدن به پهلوی
جریان دوم خرداد نیز با همه شعارها و رنگ و لعابهای ظاهری اش مانند اینکه «همه باید همه چیز بدانند» و «دانستن حق مردم است» و… در انتها به شاهنشاهی ختم میشود. همان زمان هم ملاحظه شد که همه شاهنشاهی ها به کشور بازگشتند. حتی این اتفاق در دوران سازندگی هم افتاد. نمی توان چندان تفاوتی میان دولت سازندگی و دولت شاه قائل شد. آنها از کارشناسان شاه استفاده کردند. دولت سازندگی در حوزه اقتصادی، جمشید آموزگار –نخست وزیر شاه- را به عنوان نماینده بانک جهانی به کشور آورد. در دوره دوم خرداد هم که سیاستهای فرهنگی غالب شد، باند فرح مثل شایگان و نراقی و امثال آنها بازگشتند که این حرکت، محصول همین تفکر بود. این تفکر میگوید غربگرایی تنها تا همین جا که ما تعریف میکنیم درست است و نه بیشتر. هیچ گاه از غرب گرایی به سمت غرب شناسی حرکت نمی کنند و اجازه هم نمی دهند که این اتفاق بیفتد. نکته جالب توجه آن است که انتهای جنبش سبز نیز به شاهنشاهی ها ختم شد. رضا پهلوی دوم رهبر این جنبش میشود و حتی میگوید: من میرحسین موسوی را بخشیدم؛ درست است که به عنوان یک نیروی انقلابی با حکومت پهلوی جنگیده، اما اکنون در هدف به یک نقطه مشترک رسیده ایم. پس باز هم در انتها این جنبش، به پهلوی رسید. چه کسی باورش میشود که میرحسین موسوی که زمانی اندیشههای چپ و مارکسیستی داشته و بعد حزب اللهی دوآتشه میشود و زندگی ساده و زاهدانه ای داشته، ناگهان تبدیل به چنین فردی شود؟ اولین افرادی که وارد ستاد او میشوند تا برایش تبلیغ کنند، بچههای قدیمی جهاد دانشگاهی هستند اما به گفته خودشان، ناگهان افراد دیگری اطراف میرحسین را گرفتند که هیچ سنخیتی با اندیشه ها و گذشته او نداشتند. پس از مدتی اینها هیچ کاره شدند. این موارد نشان میدهد که تمام این حرف ها و سابقه ها و… تنها صورتک هستند و نقابی بیش نبوده اند. این رفتارها نشانگر این امر است که این افراد خودشان نیستند بلکه آب آنها را با خود میبرد و نمی توانند خود را نجات دهند.
حرکت جنبش سبز یک حرکت ارتجاعی و عاملی است برای آنکه مانع پیشرفت در کشور شود و راه مطالعههای عمیق و حرکت علمی راببندد. این حرکت ها بیشتر هیجانات عاطفی هستند و از عقل فارغند. مدتی سروصدا و فریاد و غرش دارند اما گذرا و ناگهانی اند و زود تمام میشوند. در هر انتخاباتی این جریان ارتجاعی تلاش میکند کرسی ها را در اختیار بگیرد تا باز هم مانع پیشرفت کشور شود. البته این حرکت با خواست خود غربی ها همراه است چون غربی ها هم نمی خواهند که ما غرب را درست بشناسیم. در غرب، به دانشجویان ایرانی اجازه نمی دهند رساله ای درباره ماهیت غرب بنویسند. آن دانشجوها هم وقتی به کشور بازمی گردند صورتکی از غرب به همراه دارند و نتوانسته اند این پدیده را بشناسند. بدترین شکست برای جامعه ما نوع غربگرایی است که این روشنفکران دارند. روزی اسمشان دوم خرداد است، روز دیگر مشارکت هستند و روز دیگر به اسم جنبش سبز فعالیت میکنند. خطر اصلی، اینها هستند و غربگرایی وحشتناکی که دارند.
ایرانی شبیه عربستان
یکی از دلایل اساسی ایجاد چنین اتفاقاتی در کشور ما آن است که امام(ره) در جامعه ما به درستی شناخته نشد. بیشتر عمر امام(ره) پس از پیروزی انقلاب در جنگ گذشت. در اواخر عمر امام(ره) بحثهای فراوانی پیش آمد و ایشان هم با روحانیت روشنفکر تندرو و هم با متحجران حوزه درگیر شدند و بالاخره هم قم را ترجیح دادند و جامعه مدرسین را به عنوان مرجع اعلام کردند. پس از امام(ره) هم متاسفانه مرکز نشر آثار و پژوهشکده امام خمینی و شخص سیدحسن خمینی، تنها کاری که انجام ندادند تبیین اندیشههای امام بود. این پژوهشکده، بیشتر مرکز زدوبندهای سیاسی و رفت و آمد افراد خاص است، افرادی که آنقدر سطحی به امام(ره) نگاه میکنند که هیچ کاری قابل تولید نیست. همین مجموعه کنگره امام شناسی نیز برگزار کرد که یکی از سخنرانانش سروش بود. علاوه بر این پس از جنگ، کسانی مانند سروش که ادای لیبرال ها را در کشور درمی آوردند، شدیدا به غرب گرایش پیدا کردند. در همان زمان روزنامه «سلام» که وابسته به کروبی و تفکر او بود، این سخنان را منعکس میکرد. آن زمان کسی باورش نمی شد که این مجموعه با «سروش» پیوندی برقرار کند اما انتخابات سال 88 این واقعیت ها را عریان کرد. کروبی در ظاهر، زمانی با غرب و حتی با مظاهر اسلامی غرب مانند عربستان میجنگید، اما شیب جریانات به سمتی حرکت کرد که امروزه عربستان، بیشترین تامین کننده امکانات و بودجههای جنبش سبز شده است. چرا چنین اتفاقاتی میافتد؟ هنری کسینجر در واشنگتن پست نوشت: ما میخواستیم ایران را عربستانی کنیم. این عبارت چه مفهومی دارد؟ مفهومش این است که سخنان وهابی ها این بار باید از زبان روشنفکران ایرانی خارج شود؛ یعنی زیر سوال بردن مفاهیمی همچون ولایت و مهدویت اما با بیانی روشنفکرنما. باید گفت این افراد هیچ بینشی نسبت به انقلاب اسلامی و امام(ره) ندارند و مشکل اساسی تقابل آنها با نظام اسلامی هم از اینجا آغاز میشود.
احساس خطر دلالان اقتصادی
یکی از عوامل مهم دیگر وقوع جریانهای پس از انتخابات این بود که وقتی دولت احمدی نژاد بر سر کار آمد به گونه ای از جانب غرب زده ها احساس خطر پیش آمد. احمدی نژاد به شیوه «شعور عقل سلیمی» عمل کرد یعنی مستقیما با خود واقعیت روبرو شد. او مستقیم سراغ خود ایران و روستاها و شهرهایش رفت. هیات دولت را به شهرها برد. این برعکس ساختار گذشته کشور ماست که غربی ها آن را پیاده کرده بودند. آنها شهرهای بزرگ درست میکنند و این شهرها مرکز کنترل کشور میشود. به این ترتیب همه کشور را از یک نقطه اداره میکنند. تا پیش از دولت نهم کسی به شهرستان ها نمی رفت و اگر هم سراغی از شهرستان ها میگرفتند، برای تفریح و عوض کردن آب و هوا بود. احمدی نژاد این ساختار را دگرگون کرد و دولت را به آنجا برد. البته در این مورد که چقدر در این مسیر موفق بوده یا خیر، کاری نداریم؛ مهم تغییر این شیوه نادرست گذشته بود. «تهران شکنی» باعث آبادی ایران میشود. تهران بسیاری از امکانات کشور را بلعیده و اقتصاد دلالی در این شهر رونق گرفته بود. بسیاری افراد از طریق دلالی، ماشین ها و خانههای میلیاردی به دست آوردند. این افراد اقتصاد تولیدی را نمی خواستند.
توجه به این نکته بسیار مهم است که کسانی که پشتوانه جنبش سبز بودند، همان کسانی هستند که سال ها پشتوانه اقتصاد دلالی ایران بوده اند. چه کسانی در ایام جنگ ایران و عراق پورسانت دریافت میکردند؟ چه کسانی پس از جنگ و در دوره بازسازی پورسانت گرفتند؟ چه کسانی از قراردادهای کرسنت و استات اویل منفعت بردند؟ اینها همان اقتصاد دلالی است. همین دلالان وقتی احساس خطر میکنند و دستشان از بعضی جاها قطع میشود، ناگهان کشور را به آشوب میکشند و جنبش به راه میاندازند. بیشترین رای احمدی نژاد در دوره اخیر از مردم شهرستان ها و روستاها و نیمی از تهرانی ها بود. قشر متوسط شهری تهران که به مفت خوری عادت و با پول نفت دلالی کرده است، با احمدی نژاد مخالف بودند. این افراد کسانی هستند که با دلارهای نفتی خانه و ماشین خریده اند. آنها عید نوروز – که بهترین عید ملی اشان است- را در ایران نمی مانند و به اروپا و آمریکا یا کشورهای حاشیه خلیج فارس میروند. بهترین اعیادشان را در غرب میگذارنند، یعنی ملی گرایی هم ندارند. اینها همان کسانی هستند که با احمدی نژاد مخالفند و به اسم جنبش سبز، روی پشت بام الله اکبر هم میگویند.
اینها نوکیسههای بعد از انقلابند که نه ملیت و نه دین را نمی شناسند. چرا؟ چون احمدی نژاد با شیوههای مختلف، راه دلالی آنها را قطع کرده بود. مساله مهم بعدی این است که عامل حمایت جریانهای اجتماعی معترض، غربی هایی بودند که همیشه میخواهند به کشور ما ضربه بزنند. برنامه ریزی این حرکت ها یک سال قبل از انتخابات و در کمپین ها و جلسات مختلف دانشگاهی خارج از کشور انجام شده بود. در غرب، تمامی موسسات مطالعاتی دین، جهانی شدن و صلح، وابسته به سازمانهای امنیتی هستند. این به آن مفهوم نیست که جاسوسند بلکه کارشان در فضای استراتژیک انجام میشود. با گذشت چند ماه از این اتفاقات، حرکت این جنبش هم خوابید. عاشورا اوج این حرکت بود که پس از آن به طور کلی ناکام شد.این افراد از سعه صدر و صبوری انقلاب و نیروهای انقلابی سوء استفاده کردند و مدتی در خیابان ها جولان دادند. حاکمیت هیچ گاه نمی خواست با این افراد برخورد تند صورت دهد به همین دلیل هیچ گاه اجازه داده نشد که نیروهای انقلابی از شهرری به طرف تهران حرکت کنند. اگر شهرری حرکت میکرد مشخص میشد که کدام مجموعه برتری دارد.
چه باید کرد؟
به نظر میرسد توجه به دو نکته از سوی دولتمردان وضعیتی فراهم میکند تا شرایطی مانند آنچه گذشت در کشور تکرار نشود. نکته اول توجه به ساختار اقتصادی و نکته دوم توجه به ساختار جنسی است. اگر این دو ساختار درست شوند، جامعه بر مبنای درستی قرار گرفته است. ما باید اقتصاد جهانی داشته باشیم. آمریکا منطقه ما را نظامی تعریف کرده است و مجبور شده خودش وارد منطقه شود تا بتواند از نزدیک اسرائیل را حمایت کند. یک سوی جهان اسلام را با عراق و سوی دیگر را با افغانستان گره زده است. علاوه بر این در گرجستان و قرقیزستان هم منطقه نظامی ایجاد کرده اند. همه این حرکت ها به این دلیل است که ساختار اقتصادی منطقه تعریف نشود. دولت باید تلاش کند تا ساختار اقتصادی خود و منطقه خاورمیانه را تعریف کند و کاری به آمریکا نداشته باشد. اگر ما به دنبال ساختار نظامی باشیم در دام طرحی که آمریکا برایمان چیده، وارد شده ایم. اگر ساختار خاورمیانه اقتصادی تعریف شود، اسرائیل بدون هیچ حمله نظامی نابود خواهد شد. آمریکا به دنبال نظامی کردن مناطق جهان است تا اجازه رشد اقتصادی و فرهنگی ندهد. در بعد جنسی هم باید ساختار تعریف کنیم. یکی از دلایل ایجاد همین حرکت سبز هم بحرانهای جنسی بود. اگر این دو بحران حل شود، جامعه به شدت رشد خواهد کرد و حالت ثبات پیدا میکند.
Sorry. No data so far.