یکشنبه 20 ژوئن 10 | 12:17

موسوی متشکرم و خداحافظ اصلاحات!

من نمي‌دانم بايد از کساني مانند ميرحسين و کروبي متشکر بود يا عصباني. اينان با مديريت خود جريان تجددخواهي را چنان پريشان کردند که به قول خودشان هيچ «ديکتاتوري» توان اين نداشت. آنان با تحليل ناصحيح از فضا و باور به امکان وقوع انقلاب مستکبرين در ايران حدأقلِ عقل سياسي از کف دادند و زمينه حذف جريان معقول اصلاحات تجددطلبي را در ايران فراهم ديدند. حذفي که نه از سوي حاکميت بلکه از سوي بخش زيادي از مردمان ايران آغاز شده است. ضربه‌اي که اينان بر پيکر اصلاحات نشاندند در طول تاريخ تجددطلبي در ايران بي‌نظير بود و عقلاي غرب‌زده نيز با تعارف و همراهي با اين طيف عملاً سال‌ها با مردم و دولت خداحافظي نمودند


1. تمايل به تجدد خواهي از نوع جديد آن سابقه‌اي صد ساله و به پهناي مشروطه در ايران دارد. اين طلب و ميل در برهه‌هاي مختلف ظهورات و بروزات گوناگون داشته است و مشتمل بر طيفي از تندروان و کندروان و عقلا و خامان بوده است. اين تمايل در تمامي دوران صد ساله، انقلابي نبوده است و اصولاً گرايش راست ليبرال به نوعي حافظ وضع موجود و پيش بردن اهداف بورژوازي از طريق مسالمت آميز و مشارکت نرم در حاکميت است. انقلاب‌هاي بورژوازي در همان سال 1789 تمام شد.

2. طيف‌هاي تجددخواه از نظر نظري نيز متنوع‌اند و از تجدد خواهان رسماً منکر دين تا آناني را که از دين تفاسير دموکراتيک و ليبرالي دارند در بر مي‌گيرد. دسته اخير گاه «واقعاً» معتقدند دين با ليبراليسم و حدأقل با برخي نهادهاي فرهنگي، اجتماعي و تمدني آن مانند دموکراسي و حقوق بشر سازگار است و سازگار ننمودن دين با دستاوردهاي دنياي مدرن از سوي سنت‌گرايان، خيانت به دين و طرد و نفي آن از صحنه اجتماع است. آن چه در تمامي اين طيف مشترک است و قدر جامع غرب‌گرايان را تشکيل مي‌دهد اصالت دادن به غرب و سعي در سازگاري دين با آن است. هرکس اصاله الاقتضائي است لاجرم مدرن و متجدد و غرب‌زده است و مدام از اسلام و نحوه سازگاري آن با اقتضاءات زمان مي‌پرسد و البته گه‌گاه دلسوزي در طرح و حل اين پرسش دارد.

3. در مقابل غالباً سنت‌گرايان(يا بهتر بگويم اسلام خواهان)اصالت را با تعاليم مي‌دانند و اگر واقعاً اسلام با دموکراسي قابل جمع نيست اصراري در تجميع مزاح انگيز آن ندارند، اينان نيز در طيفي هستند و از نافيان غرب تا آنان که به نوعي گفتگو و استفاده از اين دو نظام فکري، اخلاقي، عملي قائل‌اند را تشکيل مي‌دهند، به عبارتي کساني هستند که با تأويل و تفسير غرب سعي در استفاده کردن از آن حدأقل در عرصه تمدني و تکنيکال دارند.

4. من گرايش‌هاي تجدد خواهي در ايران معاصر را «خير» يا محتوي آن را درست نمي‌دانم، امّا اکنون آنان هستند و اي‌بسا در مجموع «سبب خير» براي ايران باشند، ‌اکنون سخنم بر سر درستي يا نادرستي فکر آنان نيست، بر فرض که فکر آنان درست باشد، اين واقعيتي است که طرفين، قدرت حذف يکديگر را در عرصه اجتماعي ندارند. هر دو طيف مباني نظري قابل توجه(يکي ريشه در عقايد اسلامي و ديگري صدها سال فلسفه منحط غرب)؛ بدنه اجتماعي قابل قبول(حدود ده درصد از هر دو طيف(مومنين و متجددين) و ساير مؤلفه‌هاي تأثير گذاري را به همراه دارند و در شرايط فعلي قادر به حذف يکديگر نيستند. راهبرد کلان در اين موارد از سوي عقلا دو جريان تعامل و به خرج دادن عقل سياسي و عدم انجام اموري است که به حذف خود در عرصه اجتماعي و حاکميت منجر گردد. عقل معاش سياسي اکنوني نيز بر اين مهم تأکيد مي‌نمايد و حکم مي‌نمايد که نبايد شرايط حذف را به حريف داد. خاصه آن که نوعي توازن قدرت برقرار است و اي‌بسا نيروهاي سنت‌گرا از نظر حضور در حاکميت و بدنه‌هاي واقعي اجتماعي و توده‌اي قوي‌تر باشند و اين مقتضي احتياط و مستلزم ميانه‌روي است.

5. از قديم مي‌گفتند کاري را يا انجام نده يا خوب انجام بده، کاري که آغاز نشده آسان‌تر است از کاري که بد آغاز شده است. من نمي‌دانم بايد از کساني مانند ميرحسين و کروبي متشکر بود يا عصباني. اينان با مديريت خود جريان تجددخواهي را چنان پريشان کردند که به قول خودشان هيچ «ديکتاتوري» توان اين نداشت. آنان با تحليل ناصحيح از فضا و باور به امکان وقوع انقلاب مستکبرين در ايران حدأقلِ عقل سياسي از کف دادند و زمينه حذف جريان معقول اصلاحات تجددطلبي را در ايران فراهم ديدند. حذفي که نه از سوي حاکميت بلکه از سوي بخش زيادي از مردمان ايران آغاز شده است. ضربه‌اي که اينان بر پيکر اصلاحات نشاندند در طول تاريخ تجددطلبي در ايران بي‌نظير بود و عقلاي غرب‌زده نيز با تعارف و همراهي با اين طيف عملاً سال‌ها با مردم و دولت خداحافظي نمودند و خود را مانند تعدادي آشوب‌گر جلوه دادند و البته چهره عريان اصلاح‌طلبي اين بود. اينان مي‌توانستند سال‌ها در پس ژست‌هاي سياسي آرامش طلب و با حفظ چهارچوب‌هاي کلي نظام، موجبات تعادل بين اين دو طيف را فراهم آورند و از نقايص طرف مقابل نيز بکاهند و در مجموع سبب خير باشند؛ امّا اين اندک عقل سياسي نيز به مدد الهام الاهي از اينان رخت بربست و امروز ديگر چيزي به نام اصلاحات وجود ندارد. اکنون فرصتي تاريخي است و نبايد زاري و گريه عقلاي اين قوم را به چيزي گرفت زيرا آن گاه که شرط عقل بود، عنان شتر سرکش افراطيون نکشيدند و اينان پيش‌تر از آن که عاقل باشند ترسو و تعارف کارند. امروز جريان تجددخواه نه «خير» است و نه «سبب خير» و حتي اگر بدنه‌اي اجتماعي، فکري و رسانه‌ايي را به همراه آورد(مخصوصاً بدنه روشنفکر غرب‌زده دانشگاهي را) نبايد هراسيد.

آنان به جرم هجوم به جمهوريت و اعمال غيرعقلائي بايد سالياني دراز مجازات دوري از حاکميت را تحمّل نمايند. مجانين را با تدبير منزل کاري نيست. من از جانب حاکميت سخن نمي‌گويم، من از جانب اسلام‌گرايان سخن مي‌گويم: موسوي متشکرم و خداحافظ اصلاحات!

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.